eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
🚩 رئیس ستاد ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) سردار رشید و دلاور سپاه اسلام ⬅️ بخشهایی از نامه عاشقانه به همسرش: "...خلاصه حاج خانم گفتنی زیاد دارم؛ ولی در جای خودش برایت خواهم نوشت؛ بلکه بیشتر نظرم این است که مقداری در مورد خودت و میثم برایم بنویسی و آنچه در درونت می گذرد، در رابطه با انتخاب این مسیر برایم بنویس! چون همیشه نظرت برایم مهم می باشد! چون من در شرایطی قرار دارم که واقعاً باید در تمام ابعاد مشکلات را تحمل نمایم و در مورد وضعیت کاریت و تغییراتی که در حالات کنونی داری و خصوصاً در وضعیت آموزش و پرورش نیز برایم بنویس. چون من می خواهم از این به بعد در سخنرانی هایم در اینجا در مورد بهبود آن مسائلی که برایم صحبت کردی، تذکراتی بدهم! شاید به این طریق بتوانم کمکی کرده باشم؛ اما بعد از اینکه در مورد خودت نوشتی، از میثم کوچولو نیز برایم بنویس و کارهای جدیدی را که یاد گرفته است، بنویس... البته حاج خانم می بخشی که من اینطور تکه تکه نامه می نویسم، چون وقت بسیار کم است. راستی من بعد از اینکه به اسلام آباد آمدم، بلافاصله برایت به مدرسه تلفن کردم و گفتند که تو نیستی و من پیغام برایت گذاشتم تا به تو بگویند که من تلفن کردم. در ضمن خیلی سعی کردم بعد از عملیات برایت تلفن کنم، ولی فرصت نشد و مجبور شدم که به جای تلفن برایت نامه بنویسم... درضمن از قول من به مامان و بابا و مادر و آقا و کلیه اهل خانواده خودم و خودت و همگی آشنایان سلام برسان و از قول من، میثم را ببوس. تو می توانی به آدرسی که پشت نامه می نویسم، جواب نامه را بدهی... راستی حاج خانم‌، حتماً حتماً نامه برایم بنویس، آن هم مفصل. ولی احتمال دارد که ما از این منطقه به منطقه دیگر برویم که در این صورت برایت تلفن خواهم کرد... درضمن در مورد مرخصی اصلاً مشخص نیست که به چه صورت من می توانم بیایم! انشاءالله هر موقع توانستم با تو تماس می گیرم و در این مورد برایت می گویم... دیگر وقت عزیزت را نمی گیرم و از خدا پیروزی اسلام و موفقیت همه را به خصوص تو و میثم را خواهانم. در ضمن به میثم کوچولو بگو: بابا گفت ، همچنان بگوید که من در بشنوم... 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، نوشته جواد کلاته عربی 💠 @yousof_e_moghavemat 💠
💗 حاج احمد 💗
🚩 🕊 🌸 📸 جبهه غرب ، اردوگاه ، پاییز ۱۳۶۲ ، عملیات ایستاده از راست: ناشناس ، ، ، ، مسعود نیکبخت نشسته از راست: سید محمدباقر موسوی ، ، اسدالله توفیقی ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ ۲۷ ۲۷ 📧 @yousof_e_moghavemat 📧
🎉 ۵ بهمن ۱۳۳۳ سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام رئیس ستاد 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 «...هنوز شیطنت های آن دوران یادم نرفته است. وقتی زنگ خانه را می‌زد، سریع می رفتم توی کمد پنهان می‌شدم. عبّاس، کفش های من را جلوی در می‌دید؛ امّا وقتی می آمد داخل، خبری از من نبود. همه جا را می‌گشت تا پیدایم کند. بعد، من یک دفعه می پریدم جلویش؛ درست مثل بچّه ها. با اینکه زیاد نمی دیدمش، امّا روزهای خوبمان خیلی زیاد بود. روزهایی که عبّاس بود، خیلی بهمون خوش می‌گذشت. اصلاً نمی فهمیدم کی آمده که حالا وقت رفتنش شده باشد؛ امّا تا زمزمه‌های رفتنش شروع می شد، تمام غم دنیا می آمد سراغم. هر وقت می‌خواست برود منطقه، خیلی گریه می کردم. بهم می گفت: "من توی جبهه تحرک دارم و مدام بدو بدو می‌کنم، امّا نمی‌دانم چرا تو به جای من لاغر می شوی!" وقتی نبود، خیلی اذیت می‌شدم. غم و غصّه نبودنش، آبم می‌کرد؛ امّا قول و قراری داشتیم که نمی شد زیرپا بگذاریم. یعنی عبّاس نمی توانست بپذیرد. روزبه‌روز وابستگی من به او بیشتر می شد. بهش می گفتم: "اشتباه کردم که قبول کردم، نمی شود دیگر جبهه نروی؟ یا اینکه کمتر بروی؟" همیشه می‌گفت: "آنقدر می می‌روم تا جنگ تمام بشود." هیچ فکر نمی‌کرد جنگ هم یک روز تمام می‌شود و او برمی‌گردد سر خانه و زندگی و ادامه تحصیلاتش. می گفت: "اگر جنگ عراق هم تمام بشود، کار ما هنوز ادامه دارد؛ تا جایی که همه مردم دنیا بگویند...» (به نقل از سرکار خانم سمیه جهانگیری، همسر سردار بزرگوار و سلحشور سپاه اسلام، رئیس ستاد ، ) 🔰 📖 📙 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، نوشته ، صفحات ۱۲۲ و ۱۲۳ 📸 شناسنامه عکس: پاییز ۱۳۶۲ ، اردوگاه شهید بروجردی - قلّاجه - عملیات 🌸 💐 🌸 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
✨﷽✨ ⚫ 🚩 «...آمد پیش من و گفت: "بیست و چهار ساعت به من اجازه بدهید به اسلام آباد بروم، با خانواده‌ام خداحافظی کنم و برگردم." از آنچه که شنیدم، تعجب کردم. در هیچ‌کدام از عملیات قبلی لشکر، اعم از مسلم‌ابن‌عقیل (ع)، والفجر مقدماتی والفجر۱ سراغ نداشتم حاج‌عباس باز از من چنین درخواستی کرده باشد. این بار استثنایی بود. گویا برای خودش هم روشن شده بود که می شود. پرسیدم: "چطور شد؟ چرا می خواهی بروی؟" جواب داد: "من باید حتماً بروم به خودم یک سری بزنم و برگردم." 🎵...[گریه شدید حضار]...🎶 آخر فرزندش ؛ خیلی پدرش را دوست داشت. یک پسر کوچولو، یک آرم سپاه روی سینه‌اش، یک جفت پوتین به پا داشت، آن هم پسری ! 🎵...[گریه شدید حضار]...🎶 عجیب هم به پدرش عشق می ورزید. با پدرش شوخی می‌کرد و به می‌گفت: . یکی از بستگان حاج عباس می گفت: "در آن شبی که حاج عباس شهید شد ، میثم تا صبح گریه می‌کرد و سراغ پدر را می گرفت. من جداً برای خانواده‌ی او، همسر گرامی و بزرگوار حاج عباس و این تنها فرزندش، میثم عزیزش، صبر و استقامت آرزو می‌کنم....» ↘️ 🔷️ منبع زیرنویس: کتاب بسیار ارزشمند و گرانبهای ، صفحات ۱۵۸۷ و ۱۵۸۸. 📸 شناسنامه عکس: بعدازظهر جمعه ۴ آذر ۱۳۶۲، قطعه ۲۸ سلام الله علیها. در پایان سخنرانی خود در مراسم هفتمین شب شهادت ؛ رئیس ستاد ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، فرزند او - میثم - را در آغوش گرفته است.😍 🍁 🍂 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
✅ پست ۴۸ 🚍 در روز دوم آبان ۱۳۶۲، فرمانده کل سپاه به ابلاغ نمود تا هرچه سریع‌تر به منطقه‌ی عملیاتی در شرق پنجوین عزیمت کند. 🚛 پس از قطعیت یافتن ضرورت حضور در منطقه عملیاتی مریوان - شرق پنجوین جهت شرکت در مراحل بعدی عملیات والفجر۴، اکنون بایستی هرچه سریع‌تر این یگان به همراه تمامی ساز و برگ رزمی‌اش از اردوگاه کوهستانی قلّاجه به مریوان نقل مکان می‌کرد. امر بسیار مهمّی که بار اصلی آن، بر دوش حاج‌عباس ورامینی؛ رئیس ستاد لشکر و محمّد عبادیان؛ مسئول واحد تدارکات این لشکر سنگینی می‌کرد. در حقیقت، توان و آمادگی بسیار بالای رزمی و اشتیاق حضور در عملیات را رزمندگان و فرماندهان ، طی ستون‌کشی هفتاد و دو ساعته از اردوگاه قلّاجه به منطقه مرزی غرب مریوان نشان دادند که مسافتی حدود ۳۲۰ تا ۳۳۰ کیلومتر را شامل می‌شد. طول این ستون‌کشی عظیم به گفته‌ی عمران پستی هشتجین؛ فرمانده گردان حبیب، بیش از ۳ کیلومتر بوده است. 🚑 جابجایی لشکر۲۷ با کلیه‌ی نیروهای انسانی و تجهیزات و تسلیحات آمادی این یگان که از صبح روز سه شنبه سوم آبان ۱۳۶۲ از محل اردوگاه شهید بروجردی در قلّاجه و اردوگاه دالاهو شروع شده بود، پس از هفتاد و دو ساعت در روز پنجشنبه پنجم آبان و با رسیدن نیروها به اردوگاه موقّت لشکر در پای ارتفاع کوخلان - جنوب منطقه شیلر - به اتمام رسید. ☑️ این ستون‌کشی بی‌نظیر، از منظر ، یکی از بی‌سابقه ترین و حیرت‌انگیزترین اتفاقات تاریخ موجودیت لشکر۲۷ تا آن لحظه بوده است. 📸 سردار 📷 سردار @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 🍁 🍂 ۲۹ آبان ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار ارزشمند و گران‌قدر سپاه اسلام رئیس توانمند، مدیر و مدبّر ستاد ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ⚘ ☆ ♡ ولادت: ۵ بهمن ۱۳۳۳ - پاچنار تهران رشد و پرورش در یک خانواده‌ی مذهبی وارد دبستان اسلامی جعفری در سال ۱۳۴۰ اخذ دیپلم رشته ریاضی و شاگرد ممتاز. کار در تعطیلات تابستانی از جمله: بستنی‌فروشی و پارچه فروشی در دوران دبیرستان اعزام به خدمت سربازی در پادگان ۰۱ ارتش پس از قبول‌نشدن در کنکور حضور فعال در مجالس روضه و هیئت‌های عزاداری و علم‌داری هیئات. (معروف به عباسِ علمدار.) فعالیت‌های سیاسی و ضد حکومتی علیه رژیم طاغوت از سال ۱۳۵۶ قبول شدن در کنکور سال ۱۳۵۶ در رشته مددکاری اجتماعی. شهادت پدربزرگش در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ محافظت و مراقبت از جایگاه سخنرانی حضرت امام (ره) در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همکاری در تصرف مرکز رادیو در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شهادت پسردایی‌اش. تسریع در عضویت کمیته انقلاب اسلامی پاچنار و آموزش اسلحه و تاکتیک‌های ساده نظامی در سال ۱۳۵۸ مدیریت داوطلبانه‌ی پرورشگاه بچه‌های بی‌سرپرست در میدان قزوین عزیمت داوطلبانه به محروم‌ترین منطقه کشور؛ شهر مرزی خاش در سیستان و بلوچستان در تابستان ۱۳۵۸ معاون عملیات، حفاظت فیزیکی و مسئول آموزش لانه‌ی جاسوسی در آبان ۱۳۵۸ به خاطر لیاقت، تدبیر، اخلاق و منش نظامی کمک فراوان و بسیار موثر در برنامه‌ریزی و تجهیز نظامی لانه‌ی جاسوسی. ازدواج در سال ۱۳۵۹ و قرائت خطبه عقد توسط امام خمینی رحمت‌الله‌علیه عزیمت به ستاد عملیات جنوب تنها ده روز پس از آغاز جنگ عضویت در مجموعه سپاه پاسداران در سال ۱۳۵۹ عزیمت مجدد به جبهه‌ی آبادان در اسفند سال ۱۳۵۹ به دنیا آمدن اولین فرزند؛ آقا میثم در اردیبهشت ۱۳۶۰ همکاری در شناسایی خانه‌های تیمی منافقین در زمستان ۱۳۶۰معاونت آموزش بسیج منطقه ۱۰ تهران پیوستن به تیپ۲۷محمدرسول‌الله‌(ص) در اسفند۱۳۶۰ فرماندهی گروهان یکم از ۲۷ در عملیات‌ فتح‌المبین معاون در عملیات الی‌ییت‌المقدس و مجروحیت از ناحیه دست، سر و صورت ریاست ستاد سپاه ۱۱ قدر در پاییز ۱۳۶۱ توسط ریاست ستاد لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص) در فروردین سال ۱۳۶۲ توسط : بامداد ۲۹ آبان ۱۳۶۲ - عملیات ۴ - ارتفاعات کانی‌مانگا روی سنگر دیده‌بانی توپخانه لشکر. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 🍁 🍂 بامداد ۲۹ آبان ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام فرمانده واحد دیده‌بانی توپخانه ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ⚘ ☆ ♡ ولادت: ۱۳۴۰ - استان مرکزی، آشتیان رشد و تربیت در یک خانواده مذهبی و ولایی ادامه‌ی تحصیلات تا مقطع دبیرستان، سپس ورود به حوزه علمیه قم و تلمّظ در محضر حضراتی چون: شهید بهشتی، شهید قدوسی و آیت‌الله جنتی پخش نوار و اعلامیه‌های امام در سال ۵۷ علیه رژیم طاغوت پهلوی عزیمت به فلسطین و یادگیری فنون جنگ‌های چریکی به مدت دو ماه عضویت در سپاه پاسداران بعد پیروزی انقلاب کمک فراوان و مؤثر جهت آزادسازی شهر سنندج فرماندهی واحد دیده‌بانی توپخانه ۲۷ : ۲۹ آبان ۱۳۶۲ - ارتفاع ۱۸۶۶ کانی‌مانگا در کنار ⚘ ☘ همرزم ایشان - ابوالقاسم یاسینی - می‌گوید: «...آن شب، هم آمد روی دیدگاه ما که به جعفر کمک کند. باران گلوله‌ها به نزدیکی سنگر دیده‌بانی رسیده بود و حتی چند گلوله خمپاره‌انداز ۸۲ میلی‌متری، به یکی دو متری سنگرمان خورد. دیگر بی‌توجه بودیم و کار خودمان را می‌کردیم. دوباره صدای سوتی آمد، امّا این‌بار خیلی نزدیک‌تر اصابت کرد. همین که چشمانم را باز کردم، دیدم روی سکوی سمت چپ سنگر به جلو خم شده و خون مثل فواره از سرش بیرون می‌زد. خون همینطوری با فشار از پیشانی‌اش با فشار می‌زد بیرون و کم‌کم از دهانش هم خون می‌ریخت. خواستم به جعفر بگویم که حاج‌عباس زخمی شده، دیدم به سمت راست سنگر تکیه داده، چشم‌هایش بسته شده و از سرش خون جاری شده است. من سریع با چفیه سر عبّاس را بستم و جسم نیمه‌جان او را تا یک جاهایی بردیم و دوباره برگشتم پیش نجفی که وضعیت بهتری از حاج‌عباس نداشت که بعد خبردار شدم هردو پیش از رسیدن آمبولانس به اورژانس لشکر، به رسیدند.» ☆ ♡ 📙 با تصرف و اختصار از کتاب ارزشمند نوشته سردار عزیز گلعلی بابایی. @yousof_e_moghavemat
🍁 🔥 ❆ ↳ آبان ۱۳۶۲ منطقه عملیاتی والفجر۴ •°•☆•°• 🧍‍♂️ایستاده از چپ: مسعود نیک‌بخت (مسئول مخابرات لشکر)، ، (فرمانده تیپ سلمان، (رئیس ستاد لشکر) و ناشناس. 🧎‍♂️ نشسته از چپ: اسدالله توفیقی (راوی لشکر)، سیدمحمدرضا دستواره (فرمانده تیپ ابوذر) و سیدمحمدباقر موسوی. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 🍁 🍂 ۲۸ آبان ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار ارزشمند و گران‌قدر سپاه اسلام رئیس توانمند، مدیر و مدبّر ستاد ⚘ ☆ ♡ ولادت: ۵ بهمن ۱۳۳۳ - پاچنار تهران رشد و پرورش در یک خانواده‌ی مذهبی وارد دبستان اسلامی جعفری در سال ۱۳۴۰ اخذ دیپلم رشته ریاضی و شاگرد ممتاز. کار در تعطیلات تابستانی از جمله: بستنی‌فروشی و پارچه فروشی در دوران دبیرستان اعزام به خدمت سربازی در پادگان ۰۱ ارتش پس از قبول‌نشدن در کنکور حضور فعال در مجالس روضه و هیئت‌های عزاداری و علم‌داری هیئات. (معروف به عباسِ علمدار.) فعالیت‌های سیاسی و ضد حکومتی علیه رژیم طاغوت از سال ۱۳۵۶ قبول شدن در کنکور سال ۱۳۵۶ در رشته مددکاری اجتماعی. شهادت پدربزرگش در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ محافظت و مراقبت از جایگاه سخنرانی حضرت امام (ره) در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همکاری در تصرف مرکز رادیو در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شهادت پسردایی‌اش. تسریع در عضویت کمیته انقلاب اسلامی پاچنار و آموزش اسلحه و تاکتیک‌های ساده نظامی در سال ۱۳۵۸ مدیریت داوطلبانه‌ی پرورشگاه بچه‌های بی‌سرپرست در میدان قزوین عزیمت داوطلبانه به محروم‌ترین منطقه کشور؛ شهر مرزی خاش در سیستان و بلوچستان در تابستان ۱۳۵۸ معاون عملیات، حفاظت فیزیکی و مسئول آموزش لانه‌ی جاسوسی در آبان ۱۳۵۸ به خاطر لیاقت، تدبیر، اخلاق و منش نظامی کمک فراوان و بسیار موثر در برنامه‌ریزی و تجهیز نظامی لانه‌ی جاسوسی. ازدواج در سال ۱۳۵۹ و قرائت خطبه عقد توسط امام خمینی رحمت‌الله‌علیه عزیمت به ستاد عملیات جنوب تنها ده روز پس از آغاز جنگ عضویت در مجموعه سپ.اه پاس.داران در سال ۱۳۵۹ عزیمت مجدد به جبهه‌ی آبادان در اسفند سال ۱۳۵۹ به دنیا آمدن اولین فرزند؛ آقا میثم در اردیبهشت ۱۳۶۰ همکاری در شناسایی خانه‌های تیمی منافقین در زمستان ۱۳۶۰معاونت آموزش بسیج منطقه ۱۰ تهران پیوستن به تیپ۲۷محمدرسول‌الله‌(ص) در اسفند۱۳۶۰ فرماندهی گروهان یکم از در عملیات‌ فتح‌المبین معاون در عملیات الی‌.بیت‌.المقدس و مجروحیت از ناحیه دست، سر و صورت ریاست ستاد سپ.اه ۱۱ قدر در پاییز ۱۳۶۱ توسط ریاست ستاد لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص) در فروردین سال ۱۳۶۲ توسط : بامداد ۲۹ آبان ۱۳۶۲ - عملیات - ارتفاعات کانی‌مانگا روی سنگر دیده‌بانی توپخانه لشکر. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
📚 🍂 🍁 ✍ سخن مدیر: «بعضی روزای شهادت، هیچوقتِ هیچ‌وقت از ذهنِ آدم پاک نمیشن؛ مثل ۱۷ اسفند که روز شهادت حاج همته، یا ۲۴ اسفند که روز شهادت حاج‌عباس کریمی هستش، یا ۱۴ تیر که روز ربایش حاج‌احمد‌آقای متوسلیانِ عزیزمون هستش. بعضی تواریخ نه در ذهن ما آدما بلکه در عمیق‌ترین نقطه‌ی قلبمون حک میشن و پاک‌شدنی نیستن. یکی از همین روزا همین ۲۸ آبان هست؛ ۲۸ آبان ۱۳۶۲ای که فرماندهٔ لشکر۲۷محمدرسول‌الله‌(ص) یعنی ، یکی از بهترین یاران خودش - حتی میشه گفت وفادارترین یار خودش در اون مقطع - رو و از ستون‌های اصلی لشکر رو توی عملیات بزرگ از دست میده....» 🥀 🦋 ✍ این کتاب با عنوان نوشته‌ی «جواد کلاته عربی» از انتشارات ۲۷ بعثت، روایتگر زندگی این سردار بزرگ هستش. (نسخه‌ای که من دارم، چاپ اول برای زمستان ۹۷ هستش؛ اما این کتاب ارزشمند به دفعات چاپ شده و الان به چاپ ششم رسیده. اگر خواستید تهیه کنید، به دوستان نشر که آیدی صفحه‌شونو این زیر میذارم، پیام بدین.) @entesharate27besat ♥︎¡♡¡♡¡♥︎ ••°•°•°•••• 🍃 @yousof_e_mogjavemat
🚩 ♡ ☆ روز آخر، مرخصی ۲۴ ساعته از گرفت. با خانواده‌اش خداحافظی کرد و زودتر از موعد هم برگشت. هربار که از درخواست رفتن به خط را می‌کرد، حاجی مسئولیت‌هایش را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد از قرارگاه فرماندهی، قدمی جلوتر بگذارد. . . . ...اما روز ۲۸ آبان ۱۳۶۲ با همه‌ی روزها فرق داشت. عباس شده بود یک تکّه خواهش و تمنا‌. به گفت: «بهم الهام شده؛ باید بروم...» قسمش داد. اشک ریخت. حاجی او را در آغوش گرفت و با هم گریه کردند. به خوبی می‌دانست معنای این گریه‌ها چیست، لذا دربرابر تمنایش تسلیم شد و همان‌شب به آرزویش رسید و شد. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat