🔵 دوستان عزیز ، ضمن عرض سلام و ادب و احترام محضر شریف شما ، متأسفانه فیلم « پشت صحنهٔ #ایستاده_در_غبار » که قرار بود برای شب مبعث در اینجا آپلود کنیم ، به علت تعبیه نشدن تنظیمات خود پیام رسان - ایتا - جهت اشتراک گذتری معذور هستیم.
🔵 همین فیلمی که خدمتتان عرض کردم در کانال تلگرامی « یوسف مقاومت » قرار داده شده است و می توانید مشاهده بفرمایید.
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#سالروز_عملیات_فتح_5
#رمزعملیات_یاصاحب_الزمان
با قرار گرفتن سلسله عملیات محدود و گسترده برون مرزی در دستور کار فرماندهان جبهه شمالی جنگ و همچنین همکاری و بهره گیری از توان جنگندگی معارضان کردعراقی - حتی به واسطه اهداف مشترک - عملیات نامنظم و گسترده "فتح 5" در منطقه عملیاتی "چوارتا" و "ماووت" در شمال استان "سلیمانیه" عراق و همزمان با عملیات "کربلای 10" در غرب ماووت به اجرا گذاشته شد.
ساعت 1 و 47 دقیقه بامداد روز 25 فروردین ماه 1366 و در هنگامی که هنوز سپیدی برف و سوز و سرمای زمستان سال پیش بر هوای آن منطقه کوهستانی مستولی بود، نیروهای تحت امر قرارگاه "رمضان" و گروه انبوهی از معارضان کرد عراقی با رمز "یا صاحب الزمان (عج)" حمله را آغاز کردند.
در همان لحظات نخست سرعت عمل و گستردگی تهاجم نیروهای ایرانی سبب غافلگیری و انهدام توان رزمی دشمن شد، به گونه ای که پس از گذشت چند ساعت از آغاز عملیات و با سپیده صبحگاهی، همگی نقاط مورد نظر به تصرف نیروهای خودی درآمدند،
اما بدلیل ناتوانی نیروهای نامنظم برای دفع پاتک های سنگین عراق و عدم اتصال نقاط آزاد شده به خطوط نیروهای پدافندی خودی، بتدریج دشمن همه مواضع از دست داده خود را باز پسگیری کرد.
در عین حال طی این عملیات، علاوه برانهدام مراکز نظامی عراق، دکل تلویزیون سلیمانیه و پایگاه های عراقی مستقر در اطراف "سورقالت" نابود شد و مقر لشگر 27 از سپاه یکم عراق مورد حمله قرار گرفت. تعداد 1500 نفر از قوای دشمن کشته و زخمی شده و یا به اسارت نیروهای خودی درآمدند و مقدار قابل توجهی سلاح و مهمات دشمن به غنیمت گرفته شد. شکست نیروهای خودی در این عملیات، از ناهماهنگی نیروهای عمل کننده منظم و نامنظم - که از دو جهت متقابل به مواضع دشمن در ارتفاعات حمله برده بودند - ناشی شد.
@yousof_e_moghavemat
📖 #زندگینامه_حاج_احمد 📖
🔵 سرانجام روز موعود براى آغاز عملیات فرا رسید. روز ۱۳ دى ۱۳۵۸ نیروهاى سپاه از دو محور كار را شروع كردند. گروهى از رزم آوران با جلودارى سردار شهید غلامرضا قربانى مطلق از داخل پاوه، در امتداد جادۀ خروجى شهر سرگرم پاكسازى قدم به قدم مواضع ضدانقلاب شدند و در محور دوم، #احمد و همرزمانش از سمت جوانرود، كار پاكسازى جاده به سمت پاوه را آغاز كردند. با الحاق نیروهاى دو محور، به لطف الهى محاصرۀ پاوه شكسته شد. بهتر است دنبالۀ ماجرا را از قول همان رزمندۀ سپاه پاوه پى بگیریم :
« ... رفتم سراغ حمید فرحزاد - یكى از بچه هاى اعزامى از محور جوانرود - گفتم :
- این برادر #احمد ، كدام یكى از شماهاست؟
بین جمع، فردى را نشان داد و گفت :
= این هم برادر #احمد! ...
✨ ... خوب كه توى بَحرش رفتم، دیدم یك سپاهى لاغر و قدبلند و سبزه رویى است با ابروهاى پهن، چشم هایى ریز و بادامى، بینى اى كه بدجورى از وسط شكسته بود و بالاخره موهاى سر و ریش بلند و ژولیده؛ یك كلاه آهنى مستعمل سرش گذاشته و با جملاتى تلگرافى و مختصر، در حال دستور دادن به این و آن است.
😏 با خودم گفتم: اى بابا! ما از این بشر، یك آدم یغور قوى هیكل، توى مایه هاى رستم، با آن بر و بازوهاى تهمتنى و ریش دو شاخ در ذهنمان ساخته بودیم. این كجا و آن كه ما فكرش را مى كردیم كجا ...!
... الغرض، كار الحاق كه تمام شد، همراه او سوار شدیم و حركت كردیم به سمت پاوه. به محض اینكه ماشین روى دور افتاد، او شروع كرد به درس دادن به ما.
☑️ 🔊 گفت: برادرها! شما حین تردد در راه ها، حواستان باید حسابى جمعِ اطرافتان باشد. دائم سمت چپ و راست مسیر خودتان را چك كنید. غافل نشوید تا یامفت كشته نشوید. شهادت، با از روى غفلت به كشتن دادن خود، فرق دارد.
👈 ... شهادت، مرگ آگاهانه است؛ نه مردن غافلانه!👉
... شش دانگ حواس ما، جمع شنیدن حرفهایش شده بود. تا آن روز، هیچكس اینطور با دقت و هوشیارانه، ریز مسائل تردد ما را در جاده هاى كردستان، به ما گوشزد نكرده بود.
😍 ... این دیدار، سرآغاز آشنایى ما با مردى بود كه رمز چگونه جنگیدن را مى دانست و دلسوزانه این رمز گرانبها را به بچه هاى انقلاب در جبهه هاى غرب آموزش می داد. »
#آذرخش_مهاجر
🆔 @yousof_e_moghavemat
☑ گفت و گویی خواندنی با علی اکبر کساییان از همکلاسی های دوران دانشگاه #حاج_احمد و هم رزمش در کردستان
🔶 اعضای گروهک «سپاه رزگاری»، نقشبندی بودند. دراویش نقشبندی با جمهوری اسلامی دشمنی داشتند. بزرگشان «شیخ عثمان» بود و در «بیاره» مستقر بودند. اما دراویش قادریه که در کل شهرستان های کردستان پراکنده بودند تمایلی به دخالت در سیاست نداشتند. البته دراویش مختلف با هم دوست بودند. بین من و قادری ها ارتباطاتی بود.
🔶 نقشبندی ها با سپاه درگیری داشتند. خلیفه جلال، بزرگ دراویش قادریه به من گفت :
فلانی تو ما را ببر «بیاره» با «شیخ عثمان» صحبت کنیم تا دست از این جنگ بردارد و به تو قول می دهیم دشمن شما را کم کنیم.
🙏 (آنها میخواستند به هر ترتیبی هست «رزگاری» را متقاعد کنند تا دست از مخاصمه با جمهوری اسلامی بردارد. چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند)
😊 شما هم شما اجازه دهید از «مریوان» و «دزلی» عبور کنیم تا برویم «بیاره».
😉 آمدم به #احمد گفتم می خواهم با تو معاملهای بکنم.
😊گفت: بگو.
🙂 گفتم: من بچههای قادریه را که حدود ۲۰ نفر هستند میخواهم پیاده ببرم «بیاره»، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی گردیم. 🙏😊
☑️ #احمد گفت: نه! تو را میگیرند😒
☺️ گفتم: نگران من نباش.
پرسید: میخواهی چه کنی؟
😎 توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه هایی که در زندان سقز هستند صحبتهایی کردند مبنی بر اینکه در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامیها و تانکها قابل رویت است.
😏 گفت: یعنی فکر کردی که تو می بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می آیم.
😱 گفتم: محال است، صرفنظر کن!
😊 اما او گفت: با هم می رویم.بعد هم #کربلا میرویم، زیارت میکنیم و برمیگردیم.
👍☺️ قبول کردم و قرار شد شب ماشینی بگیریم و راهی شویم.
#احمد گفت: من میروم ماشین را بنزین بزنم.
🛢 سه تا ۲۰ لیتری بنزین هم گذاشت پشت ماشین آهو . قبل از راه افتادن در خوابگاهی خارج از شهر بودیم که ۲۰ دقیقه تا سپاه فاصله داشت. داشتیم با هم در مورد چگونگی سفر حرف میزدیم و پچ پچ میکردیم که #همت متوجه شد یک خبری هست و ما داریم کاری انجام میدهیم.
😐 پرسید: چه خبر است؟! من هم میآیم.
هر چه گفتیم نه ، گفت محال است نیایم مگر اینکه با ماشین از رویم رد شوید 😄
😏😔 در همین بحث ها و حرف ها بودیم که #عباس_کریمی هم متوجه موضوع شد.
😄👍 گفت: من که هالو نیستم، باید مرا هم ببرید.
😐 عاقبت #حاج_احمد گفت: آنقدری که ماشین جا دارد سوار شوید.
🛫🚀 ... در ذهنم هست که شهید مهتدی هم به جمع ما اضافه شده بود. نزدیکیهای #دزلی که رسیدیم، یکدفعه دیدم صدای هواپیما میآید.
من دم در نشسته بودم، به #احمد گفتم: صدای هواپیما میآید!😕
گفت: نه! هواپیما کجا بود؟
⏰ ۴-۳ دقیقه بعد دیدیم اصلاً کن فیکون شد، همه جا را خاک فرا گرفت. 😤
😠 #حاج_احمد یکدفعه گفت: ترمز بزن همه بروید پایین، بمب خوشهای است.
😩 من اولین بار بود که نام بمب خوشهای را میشنیدم. و اصلاً سربازی نرفتم، تفنگ دست گرفتن را هم از دیگران آموخته بودم اما #متوسلیان خیلی ماهر بود و به عنوان یک نظامی خیلی خوب خدمت کرد، یعنی با انگیزه کار کرد چون انگیزههای نظامی برای مبارزه مسلحانه داشت و میخواست در این ۲ سال خودش را تکمیل کند.
😉 خلاصه بمب خوشهای زدند اما هیچ کدام ما الحمدالله صدمه ای ندید و توانستیم زود از معرکه فرار کنیم و برگشتیم.
🔷 این اتفاق برای ۵ ماه قبل آغاز جنگ است. ( فروردین ۵۹ )
🔲 منبع : فارس نیوز
🆔 @yousof_e_moghavemat
🔷 علی اکبر کسائیان ، همکلاسی #حاج_احمد در دوران دانشگاه و هم رزم او در کردستان
http://eitaa.com/yousof_e_moghavemat