📖 #زندگینامه_حاج_احمد 📖
🔵 سرانجام روز موعود براى آغاز عملیات فرا رسید. روز ۱۳ دى ۱۳۵۸ نیروهاى سپاه از دو محور كار را شروع كردند. گروهى از رزم آوران با جلودارى سردار شهید غلامرضا قربانى مطلق از داخل پاوه، در امتداد جادۀ خروجى شهر سرگرم پاكسازى قدم به قدم مواضع ضدانقلاب شدند و در محور دوم، #احمد و همرزمانش از سمت جوانرود، كار پاكسازى جاده به سمت پاوه را آغاز كردند. با الحاق نیروهاى دو محور، به لطف الهى محاصرۀ پاوه شكسته شد. بهتر است دنبالۀ ماجرا را از قول همان رزمندۀ سپاه پاوه پى بگیریم :
« ... رفتم سراغ حمید فرحزاد - یكى از بچه هاى اعزامى از محور جوانرود - گفتم :
- این برادر #احمد ، كدام یكى از شماهاست؟
بین جمع، فردى را نشان داد و گفت :
= این هم برادر #احمد! ...
✨ ... خوب كه توى بَحرش رفتم، دیدم یك سپاهى لاغر و قدبلند و سبزه رویى است با ابروهاى پهن، چشم هایى ریز و بادامى، بینى اى كه بدجورى از وسط شكسته بود و بالاخره موهاى سر و ریش بلند و ژولیده؛ یك كلاه آهنى مستعمل سرش گذاشته و با جملاتى تلگرافى و مختصر، در حال دستور دادن به این و آن است.
😏 با خودم گفتم: اى بابا! ما از این بشر، یك آدم یغور قوى هیكل، توى مایه هاى رستم، با آن بر و بازوهاى تهمتنى و ریش دو شاخ در ذهنمان ساخته بودیم. این كجا و آن كه ما فكرش را مى كردیم كجا ...!
... الغرض، كار الحاق كه تمام شد، همراه او سوار شدیم و حركت كردیم به سمت پاوه. به محض اینكه ماشین روى دور افتاد، او شروع كرد به درس دادن به ما.
☑️ 🔊 گفت: برادرها! شما حین تردد در راه ها، حواستان باید حسابى جمعِ اطرافتان باشد. دائم سمت چپ و راست مسیر خودتان را چك كنید. غافل نشوید تا یامفت كشته نشوید. شهادت، با از روى غفلت به كشتن دادن خود، فرق دارد.
👈 ... شهادت، مرگ آگاهانه است؛ نه مردن غافلانه!👉
... شش دانگ حواس ما، جمع شنیدن حرفهایش شده بود. تا آن روز، هیچكس اینطور با دقت و هوشیارانه، ریز مسائل تردد ما را در جاده هاى كردستان، به ما گوشزد نكرده بود.
😍 ... این دیدار، سرآغاز آشنایى ما با مردى بود كه رمز چگونه جنگیدن را مى دانست و دلسوزانه این رمز گرانبها را به بچه هاى انقلاب در جبهه هاى غرب آموزش می داد. »
#آذرخش_مهاجر
🆔 @yousof_e_moghavemat
📙 #زندگینامه_حاج_احمد 📙
🔶 #احمد پس از فتح پاوه، با حكم سردار بروجردى، به سِمَت فرماندهى واحد عملیات سپاه #پاوه منصوب شد و تا اواخر اردیبهشت سال ۱۳۵۹،یك سره همّ و غمّ خود را مصروف طراحى و
برنامه ریزى جهت كار پاك سازى مناطق آلوده و آزادسازى روستاها و ارتفاعات سوق الجیشى حومه پاوه كرد. به تدریج، شمارى از جوانان انقلابى و مخلص اعزامى، به جمع قواى معدود #احمد در سپاه پاوه افزوده شدند. جوانان مؤمن و جان بر كفى كه ضمن زدن زانوى تلمذ در مكتب رزمى سردار #متوسلیان و به گوش جان سپردن آموزه هاى گرانسنگ وى، یك شبه ره صد ساله رفتند و به فاصله اى كوتاه، خود در زمرۀ سرداران زبدۀ سپاه اسلام در جبهه هاى غرب و جنوب به شمار آمدند.
🔹 از جمله آنان مى توان بزرگوارانى همچون سرداران شهید اكبر
حاجى پور، بهمن نجفى، احمد بابایى، سید محمدرضا دستواره و ... را نام برد.
🔸 با مساعی پیگیر #احمد و حمایت بى دریغ سردار بروجردى، به تدریج آمار نفرات سپاه پاوه بالا آمد و به تبع آن، توان رزمى نیروهاى انقلاب در جبهۀ پاوه نیز افزایش یافت.
😊 به جرأت مى توان گفت، از جمله عوامل اصلى موفقیت #احمد در انهدام برق آساى مواضع ضدانقلاب پیرامون شهر پاوه، ورود سردار شهید ناصر كاظمى به این شهر بود.
#آذرخش_مهاجر ، ۶۴ و ۶۵
https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat
👈 #مجادلۀ_احسن 👉
✍ یكى از همسنگران او در دوران جنگهاى #پاوه، در مورد نحوۀ ارائۀ آموزش هاى عقیدتى - سیاسى ، #احمد به رزم آوران تحت امرش مى گوید :
« ... در #پاوه، پس از هر عملیاتى كه انجام مى دادیم، گاه تا چندین روز بى كار مى ماندیم؛ ولى برادر #احمد براى پر كردن اوقات بیکارى ما هم برنامه ریزى كرده بود و در این فراغت هاى ادوارى، با بچه ها كار فكرى - فلسفى و عقیدتى - سیاسى مى كرد...
😊...مى آمد توى جمع ما مى نشست و هر بار یك بحث جدى را شروع مى كرد. فى المثل بحث بر سر این كه آیا خدا وجود دارد یا نه
👈 بعد مى گفت: فرض كنید من یك ماتریالیست، یك آدم ملحد هستم. شما بیایید و براى من، وجود خدا را در این زنجیرۀ كائنات ثابت كنید
😄 چه دردسر بدهم، یك بحث داغى به راه مى انداخت كه گاه تا سه - چهار ساعت طول مى كشید. بعضى وقتها هم بحث به مجادلۀ لفظى تندى بین بچه ها ختم مى شد! 😕 حتى یادم هست یك بار شهید #دستواره بدجورى به برادر #احمد حمله كرد؛😬 طورى كه فكر مى كردیم الان است كه با او دست به یقه بشود! 😨😱
برادر #احمد هم كه نقش خودش را خوب بازى مى كرد، ضمن دفاع ظاهرى از مبانى ماتریالیزم، به شهید دستواره گفت: شما مسلمانها مگر در قرآن نخوانده اید كه دستور داده مجادله باید به نحو احسن باشد؟! ...
...خلاصه، داد و هوار آنها، ساختمان سپاه را روى سرمان گذاشته بود.
برادر #احمد با این بحث ها، هم اوقات فراغت ما را به خوبى پر مى كرد، هم اجازه نمى داد حضور بچه ها در جبهه هاى غرب، صرفاً به چند درگیرى نظامى محدود بشود و آنها هیچ تجربۀ عقیدتى و آگاهى سیاسى به دست نیاورند. » 👍
#آذرخش_مهاجر ، پی دی اف ۶۷
https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat
https://iGap.net/yousof_e_moghavemat
https://gap.im/yousof_e_moghavemat
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
❤️ #احمد ؛ فرماندۀ دل ها ❤️
🔵 البته نباید از یاد برد كه شخصیت جامع الاطراف #احمد به عنوان یك عنصر زبدۀ فرهنگى، سیاسى، نظامى و شعاع دلرباى هیمنه معنوى اى كه از جان تابناك او ساطع مى شد،حتى در اوج مجادلات لفظى مزبور، همواره رزم آوران را مجاب مى كرد كه براى برادر #احمد احترام ویژه اى قائل شوند. هرچند #احمد بسیار مقید بود به گونه اى با نیروهاى تحت امر خود سلوك كند كه از بودن در كنار او احساس تكلف یا خداى نكرده حقارت و خود كم بینى بر ایشان مستولى نشود. سلوك او با رزمندگان، آمیزه اى از سطوت و رأفت بود؛ درست همچون شاكله شخصیت درخشان خودش.
☑️ در كنار كار عقیدتى - سیاسى، #احمد، امر خطیر آموزش مستمر نظامى را نیز در دستور كار رزمندگان قرار داده بود. در این رابطه، به ویژه بر مسألۀ آمادگى رزمى و افزایش توان فیزیكى نیروها بسیار تأكید مى ورزید.
👨✈️ به گفتۀ یكى از برادران سپاه #پاوه :
« ... صبح على الطلوع🌞، بعد از نماز، ما را به خط مى كرد و به صورت ستونى ، از سپاه خارج مى شدیم. دو - سه ماه، صبح ها، برنامه ما در #پاوه همین بود. زمستان سال ۵۹ ،سرماى سخت☁️ #پاوه بى داد مى كرد. یك ارتفاع بلندى مشرف به شهر #پاوه وجود دارد كه هر روز او ستون بچهها را به سمت آن هدایت مى كرد. سطح زمین هم در آن هواى زمهریر زمستانى، در تمام مسیر، یكدست یا برف بود، یا یخ. ☁️🌨☃
🔫💣 برادر #احمد به هركس سلاح سازمانى او را مى داد و مى گفت: باید از این ارتفاع بروید بالا. صعود به بالاى ارتفاع ، یك ساعت و نیم تا دو ساعت طول مى كشید...👳♂👱♂😨😩
💪 هركس با جنگ افزار سازمانى خودش باید بالا مى رفت. آن كه تیربارچى بود، با تیربار ژ-۳ دوازده كیلویى، كوله پشتى و كلى بار و بُنه فشنگ. آن یكى هم كه مسئول قبضۀ كالیبر ۵۰ بود، باید با وزن سنگین و جثۀ زمخت چنین سلاحى، از دامنه مى كشید بالا!!!....💪
👣 به هزار مصیبت، خودمان را به بالای ارتفاع مى كشیدیم و هنوز نفس تازه نكرده بودیم كه باید از آن سمت بلندى، كله معلق زنان روانۀ پایین مى شدیم.
❇️ البته در تمامى آن لحظاتِ سخت و نفس بُر، آنچه كه مانع گلایه ما مى شد، حضور قدم به قدم برادر #احمد با ما در این تمرینات طاقت فرسا بود. او حتى یك لحظه از بچه ها جدا نمى شد. پا به پاى ما مى آمد و زجر مى كشید و به ما روحیه مى داد؛با لبخندى محو كه فقط در چنین مواقعى روى چهرۀ پرصلابتش مى دیدى و برقى كه مثل دو ستارۀ كوچك در چشم هاى سیاه و بادامى اش مى درخشید
❤️❤️ ... حتى اگر قرار بود كسى را با سینه خیز رفتن تنبیه كند، خودش پا به پاى او سینه خیز مى رفت. یا اگر ناچار مى شد كسى را با دوانیدن تنبیه كند، خودش مثل برق و باد محوطۀ زمین را مى دوید، بعد مى آمد و به طرف مى گفت:
🙂 ...برادر جان! حالا، تا مى توانى بدو! ... 🙂
✅ او مواسات با نیروها را حتى در تنبیهات هم اكیداً رعایت مى كرد. روى مسألۀ آموزش نظامى خیلى تأكید داشت و چنان كه بعدها دیدیم، این تأكید برادر #احمد، در رفع كاستى هاى كار بچه هاى ما در جنگ هاى غرب و جنوب خیلى مؤثر واقع شد. »
#آذرخش_مهاجر
https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat
https://iGap.net/yousof_e_moghavemat
https://gap.im/yousof_e_moghavemat
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فتح_المبین 🌸
✅
🔵 به فاصلۀ ۴۰ ساعت قبل از عملیات، ساعت ۸ صبح روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۰ ، #حاج_احمد ، تمامی فرماندهان گردان های #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) را جهت شرکت در جلسۀ اضطراری به قرارگاه فرعی نصر۲ فراخواند؛ چرا که بنا بود رزمندگان این تیپ، نقشی حساس در نبرد گستردۀ #فتح_المبین ایفا کنند. در این میان، نوک پیکان حملۀ تیپ را #گردان_حبیب_ابن_مظاهر ، #سلمان و #حمزه تشکیل می دادند. بر اساس توجیه مانور از سوی #حاج_احمد ، این سه گردان می بایست پس از ۸ کیلومتر پیشروی به موازات سنگرهای کمین و دیگر استحکامات دشمن در ارتفاعات #شاوریه ، دست به کار اجرای مأموریت اصلی خویش می شدند.
مأموریت اصلی این گردان ها عبارت بود از: پیشروی در عمق ۱۲ کیلومتری مواضع اشغالی دشمن، ضربه وارد آوردن از پهلوی خصم و تصرف #مقر_توپخانه_سپاه_چهارم_ارتش_عراق .
#حاج_احمد_متوسلیان بر ضرورت اجرای اصل غافلگیری تأکید زیادی داشت. او در این جلسه گفت:
«...اگر این گردان ها قبل از رسیدن به تپه های کنار جاده #عین_خوش - #اندیمشک ، یعنی توی این دشت باز ۸ کیلومتری درگیر بشوند، احتمال اینکه حتی ۳۰ درصد نبروهای آنها هم بتوانند به جاده برسند، ضعیف است. حتی بعد از رسیدن آنها به جاده هم، درگیری؛ ۵۰ درصد از گردان ها تلفات می گیرد. به خاطر همین مسائل، اصل غافلگیری باید صد در صد اجرا شود.»
📘 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند #آذرخش_مهاجر ، نوشتۀ آقای #حسین_بهزاد - صفحه ۸۶
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#سردار_سرلشکر_پاسدار_جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فتح_المبین 🌸
↘
( قسمت دوم )
🔵 مقارن ساعت ۱۰ صبح روز یکشنبه اول فروردین ۱۳۶۱ ، بار دیگر #حاج_احمد ، فرماندهان سه گردان #سلمان ، #حبیب و #حمزه را به قرارگاه فرعی نصر۲ احضار کرد تا برای آخرین بار، آنان را نسبت به جزئیات مأموریت فوق العاده خطیرشان توجیه کند. از آنچه در این دیدار معنوی میان #حاج_احمد_متوسلیان و #شهیدان #چراغی ، #قجه_ای و #وزوایی گذشت، هیچ نمی دانیم.
مقارن ساعت ۳ بعدازظهر، نیروهای گردان حبیب، سوار بر نفربرها، به محل تجمع منتقل شدند. در آنجا #شهید_وزوایی ، طی سخنانی کوتاه، سرخط های اصلی مأموریت محوله به گردان حبیب را برای نیروهای این گردان شرح داد و پس از توجیه کامل آنها، همگی سوار بر نفربرها، روانۀ خط اول #جبهه شدند. فرماندهان گردان های سلمان و حمزه نیز، یگان های خود را توجیه و پشت خط مقدم مستقر کرده بودند.
ساعت ۷ بعدازظهر، «گردان حبیب» به دامنۀ محور «بِلِتا» رسید و رزمندگان پس از ادای نماز مغرب و عشاء، مشتاق و ملتهب، به انتظار صدور دستور پیشروی نشستند.
ساعت ۱۰:۳۰ شب، صدای پرصلابت #حاج_احمد از بیسیم قرارگاه شنیده شد که به رزم آوران حبیب، و دو گردان حمزه و سلمان، دستور آغاز پیشروی را اعلام کرد. #محسن_وزوایی ، خود پیش تر به همراه عناصر اطلاعات تیپ، مسیر ستون کشی شبانه را چند بار طی کرده بود، اما تردد یک اکیپ کوچک شناسایی کجا و حرکت یک ستون ۱۲۰۰ نفری کجا؟!! حتی اگر سر و صدای ناشی از برخورد اسلحه و تجهیزات نیروها را هم در نظر نگیریم، تنها صدای سر قدم های بلند ۱۲۰۰ نفر جفت پای پوتین پوش رزم آوران بر بستر شنی رودخانۀ فصلی، خود غوغایی به پا می کرد که در آن خاموشی ظلمانی دشت شب زده، از مسافت چند کیلومتری به خوبی شنیده می شد.
🔸
🔹
👈 ادامه دارد...
📒 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند #آذرخش_مهاجر ، صفحه ۸۷
✉
✉
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#دفاع_مقدس
#عملیات_فتح_المبین
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فتح_المبین 🌸
📄
قسمت چهارم
🔵 سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط #حاج_احمد_متوسلیان به فرماندهان گردان های #حبیب ، #حمزه و #سلمان ابلاغ شد.
رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات #علی_گره_زد را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند.
غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع #دزفول و #شوش را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز.
با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله #حاج_احمد به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی #نصر ؛ #حسن_باقری ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند:
«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات #علی_گره_زد ، من به عنوان #بیسیم_چی برادر #حسین_قجه_ای ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که #حاج_احمد با #حسن_باقری ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه.
این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به #حسین_قجه_ای فشار می آوردند که چرا #حاج_احمد نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند.
به ناچار با #قجه_ای رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، #حاج_احمد را پیدا کردیم. حسین، #حاجی را کنار کشید و گفت: « #حاجی ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.»
#حاج_احمد گفت: «خاطر جمع باشید، میام.»
حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذله کردن!»
بالاخره #حاجی رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. #حاج_احمد که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند.
قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂
👈 با اختصار از #آذرخش_مهاجر
ادامه دارد...
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#عملیات_فتح_المبین
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فتح_المبین 🌸
🚩
"قسمت پنجم"
🔵 #حاج_احمد_متوسلیان در اوج محبوبیت نیز، همان جنگاور متواضع و #بسیجى سیرت همیشگى باقى ماند. سردار دلاور #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)٬ این فتح فخرآفرین را نه ناشى از تدبیر راهگشاى خویش، بلكه به حق، حاصل عنایت و لطف قادر متعال به بندگان خالص #بسیجى اش مى دانست و هم از این رو، با كفّ نفس و سلاح تواضع، به جنگ وساوس شیطانى ناشى از غرور چنین پیروزى بزرگى شتافت.
✅
«... تازه به قرارگاه فرعى نصر۲ رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه #حاج_احمد را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مى رفتم كه صحنۀ عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم #حاج_احمد كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرف هاى غذاى بچه هاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قََدَرى مثل #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ تیپ ۲۷ محمد رسول اللّه (ص) و مسئول قرارگاه فرعى نصر۲ دارد كاسه بشقاب مى شوید! ... #حاجى غرق كار خودش بود. بلا فاصله دست به كار شدم. دوربین قراضه ام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.»
💎
به لطف امدادهاى ربوبى، ایثار رزمندگان و همچنین فرماندهىِ درخشان #حاج_احمد، مرحلۀ اول #عملیات_فتح_المبین المبین، با پیروزى قاطع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهۀ نصر به پایان رسید.
حاصل كار براى #حاج_احمد و همرزمان سلحشور او در جبهۀ نصر، در خاتمۀ مرحلۀ اول عملیات از این قرار بود:
ارتفاعات استراتژیك #على_گره_زد، #شاوریه ، «مقر توپخانۀ سنگین سپاه چهارم ارتش عراق» در این منطقه، «سه راهى و ارتفاعات نادرى» آزاد شدند و بدین ترتیب، صد درصد اهداف تعیین شده در این مرحله، به تصرف رزمندگان تیپ محمد رسول اللّه (ص) درآمد.
#حاج_احمد و دیگر سرداران #تیپ_۲۷ با خاتمۀ دومین مرحلۀ عملیات كه این بار نیز با پیروزى سپاه اسلام به پایان رسید، به سرعت آمادۀ اجراى مرحلۀ سوم عملیات فتح المبین شدند.
📒 برگرفته از کتاب #آذرخش_مهاجر
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#دفاع_مقدس
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر_۲۷
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#سردار_دلها
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💎 #فتح_المبین 🚩
قسمت هشتم: پایان #عملیات_فتح_المبین و دیدار با مردم #مریوان 👌
🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ #حاج_احمد_متوسلیان به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب #مریوان و همرزمانش در #سپاه این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید:
«... وقتى همگى همراه #حاج_احمد سوار اتوبوس شدیم، #حاجى ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، #شوخى_جلف !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛
#انقلاب، انقلاب، #انقلاب_اسلامی
جسم من، جان من، خون من تو را حامى...
سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها #غیبت یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.»
خبر حركت قافلۀ #حاج_احمد و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب #مریوان رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات
#سپاه_مریوان، از آن روز با شكوه حكایت مى كند:
«... خبر ورود #حاجى كه به #مردم_مریوان رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های #سپاه هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان #سپاه_مریوان. همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، #گریه مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل #حاجى در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش #قربانى مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته
ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به #احمد .
دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با #حاجى را بزنیم!»💠
ادامه دارد...✉
📒 برگرفته از کتاب ارزشمند #آذرخش_مهاجر
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#احمد_متوسلیان
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#لشکر_27
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 #فتح_المبین 🌸
📄
قسمت چهارم
🔵 سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط #حاج_احمد_متوسلیان به فرماندهان گردان های #حبیب ، #حمزه و #سلمان ابلاغ شد.
رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات #علی_گره_زد را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند.
غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع #دزفول و #شوش را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز.
با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله #حاج_احمد به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی #نصر ؛ #حسن_باقری ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند:
«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات #علی_گره_زد ، من به عنوان #بیسیم_چی برادر #حسین_قجه_ای ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که #حاج_احمد با #حسن_باقری ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه.
این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به #حسین_قجه_ای فشار می آوردند که چرا #حاج_احمد نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند.
به ناچار با #قجه_ای رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، #حاج_احمد را پیدا کردیم. حسین، #حاجی را کنار کشید و گفت: « #حاجی ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.»
#حاج_احمد گفت: «خاطر جمع باشید، میام.»
حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذله کردن!»
بالاخره #حاجی رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. #حاج_احمد که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند.
قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂
👈 با اختصار از #آذرخش_مهاجر
ادامه دارد...
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#عملیات_فتح_المبین
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 #فتح_المبین 🌸
🚩
"قسمت پنجم"
🔵 #حاج_احمد_متوسلیان در اوج محبوبیت نیز، همان جنگاور متواضع و #بسیجى سیرت همیشگى باقى ماند. سردار دلاور #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)٬ این فتح فخرآفرین را نه ناشى از تدبیر راهگشاى خویش، بلكه به حق، حاصل عنایت و لطف قادر متعال به بندگان خالص #بسیجى اش مى دانست و هم از این رو، با كفّ نفس و سلاح تواضع، به جنگ وساوس شیطانى ناشى از غرور چنین پیروزى بزرگى شتافت.
✅
«... تازه به قرارگاه فرعى نصر۲ رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه #حاج_احمد را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مى رفتم كه صحنۀ عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم #حاج_احمد كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرف هاى غذاى بچه هاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قََدَرى مثل #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ تیپ ۲۷ محمد رسول اللّه (ص) و مسئول قرارگاه فرعى نصر۲ دارد كاسه بشقاب مى شوید! ... #حاجى غرق كار خودش بود. بلا فاصله دست به كار شدم. دوربین قراضه ام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.»
💎
به لطف امدادهاى ربوبى، ایثار رزمندگان و همچنین فرماندهىِ درخشان #حاج_احمد، مرحلۀ اول #عملیات_فتح_المبین المبین، با پیروزى قاطع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهۀ نصر به پایان رسید.
حاصل كار براى #حاج_احمد و همرزمان سلحشور او در جبهۀ نصر، در خاتمۀ مرحلۀ اول عملیات از این قرار بود:
ارتفاعات استراتژیك #على_گره_زد، #شاوریه ، «مقر توپخانۀ سنگین سپاه چهارم ارتش عراق» در این منطقه، «سه راهى و ارتفاعات نادرى» آزاد شدند و بدین ترتیب، صد درصد اهداف تعیین شده در این مرحله، به تصرف رزمندگان تیپ محمد رسول اللّه (ص) درآمد.
#حاج_احمد و دیگر سرداران #تیپ_۲۷ با خاتمۀ دومین مرحلۀ عملیات كه این بار نیز با پیروزى سپاه اسلام به پایان رسید، به سرعت آمادۀ اجراى مرحلۀ سوم عملیات فتح المبین شدند.
📒 برگرفته از کتاب #آذرخش_مهاجر
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#دفاع_مقدس
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#لشکر_27
#فرماندهان_لشکر_27
#سردار_دلها
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💎 #فتح_المبین 🚩
قسمت هشتم: پایان #عملیات_فتح_المبین و دیدار با مردم #مریوان 👌
🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ #حاج_احمد_متوسلیان به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب #مریوان و همرزمانش در #سپاه این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید:
«... وقتى همگى همراه #حاج_احمد سوار اتوبوس شدیم، #حاجى ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، #شوخى_جلف !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛
#انقلاب، انقلاب، #انقلاب_اسلامی
جسم من، جان من، خون من تو را حامى...
سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها #غیبت یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.»
خبر حركت قافلۀ #حاج_احمد و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب #مریوان رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات
#سپاه_مریوان، از آن روز با شكوه حكایت مى كند:
«... خبر ورود #حاجى كه به #مردم_مریوان رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های #سپاه هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان #سپاه_مریوان. همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، #گریه مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل #حاجى در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش #قربانى مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته
ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به #احمد .
دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با #حاجى را بزنیم!»💠
ادامه دارد...✉
📒 برگرفته از کتاب ارزشمند #آذرخش_مهاجر
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#احمد_متوسلیان
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#لشکر_27
@yousof_e_moghavemat