eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
280 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 🚩 قسمت هشتم: پایان و دیدار با مردم 👌 🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب و همرزمانش در این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید: «... وقتى همگى همراه سوار اتوبوس شدیم، ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛ ، انقلاب، جسم من، جان من، خون من تو را حامى... سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.» خبر حركت قافلۀ و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات ، از آن روز با شكوه حكایت مى كند: «... خبر ورود كه به رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان . همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به . دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با را بزنیم!»💠 ادامه دارد...✉ 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💎 🚩 قسمت هشتم: پایان و دیدار با مردم 👌 🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب و همرزمانش در این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید: «... وقتى همگى همراه سوار اتوبوس شدیم، ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛ ، انقلاب، جسم من، جان من، خون من تو را حامى... سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.» خبر حركت قافلۀ و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات ، از آن روز با شكوه حكایت مى كند: «... خبر ورود كه به رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان . همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به . دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با را بزنیم!»💠 ادامه دارد...✉ 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند @yousof_e_moghavemat