eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💕 ✅ ❇ 🔷 روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، قبل از مرحلۀ آخر 👉 . . مسئولین گردان های ۲۷ از پایین بودن روحیۀ شماری از نیروها و کم رغبتی برخی از آنها برای ادامۀ عملیات مطالبی بیان داشتند؛ از جمله ، مسئول واحد پرسنلی ۲۷ می گوید:👇 . ...این قبیل نیروها هرکدام یک جور عذر و بهانه می آورند؛ یکی می گوید: من سال چهارم دبیرستانم، محصل هستم و فصل امتحانات است و باید بروم؛ چون امتحانم عقب می افتد. یکی می گوید: اصلاً من سه ماه مأموریتم تمام شده؛ نمی توانم بمانم. یکی می گوید: مادرم مریض شده. یکی می گوید: برادرم شده... خلاصه اینکه اینها این مشکلات را دارند و اکثر آنها هم محصل هستند. در پاسخ و مسئولین گردان ها می گوید: ...اگر شما مسائل را درست جا بیندازید و برای نیروها صحبت کنید و برایشان حساسیت زمان و نیاز جبهه را بیان کنید، هرگز چنین مشکلی پیش نمی آید. مثلاً همین «گردان مالک» که دیشب خودم برایشان صحبت کردم، تا قبل از صحبت های بنده، از دویست و خُرده ای نیروی این گردان، صد و هفتاد و یک نفرشان تمایل داشتند در منطقه بمانند و بقیه می خواستند بروند؛ اما با صحبتی که با این برادران شد، همگی اعلام آمادگی کردند که بمانند. حتی خودم شنیدم که به هم می گفتند: «إن شاء الله می مانیم و کلک این بعثی های نامرد را می کنیم و بعد می رویم شهر و خانه مان.» پس می بینید که اگر برای این بچه ها حساسیت این موضوع بیان شود، آنها خودشان احساس مسئولیت می کنند و می مانند. پس از خاتمۀ جلسه، همۀ رده های ستادی و فرماندهی ۲۷ مُتّفقاً دست به کار می شوند تا کار آماده سازی تیپ را انجام دهند...😃 ✅ 🌠 ادامه دارد... . . 📝 کتاب ارزشمند و درخشان ، صفحه ۶۷۰ و ۶۷۱ ☑ . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
😅 😂 ✅ 💌 « ده نفر بودیم. ، ، اسماعیل قهرمانی، نصرت الله قریب، بنده و... سوار یک تویوتا بودیم. مسیر ما به طرف شمال کانال پرورش ماهی در بود. کمی که پیش رفتیم، دیدم که لولۀ توپ ها رو به سمت جاده آرایش گرفته و دارند به سمت خودی شلیک می کنند. تعجب کردم. از پرسیدم: اینا کین؟ گفت: «باید بچه های زرهی امام حسین (ع) باشند.» گفتم: دلیلی نداره که اینا این طرفی پدافند کنند؛ باید جلوتر پدافند کنند. چشممان که به انبوه تانک و ادوات افتاد، به راننده گفت: «نگه دار!» پیاده شدیم. به طرف خاکریز رفتیم تا سر از وضعیت منطقه دربیاوریم. در همان لحظه، یک استیشن تویوتا لندکروزر را دیدیم که به سرعت، به سمت ما می آید. از خاکریز جدا شدیم، رفتیم و با علامت دست، جلوی آن را گرفتیم تا وضعیت منطقه را از سرنشینان این خودرو جویا شویم. ماشین ایستاد. سه نفر بودند. جلوتر که رفتیم، دیدیم هر سه اند و افسر درجه دار!😮 هر دو طرف، از دیدن یکدیگر حسابی متعجب بودند. آنها مسلّح بودند، در حالی که بین ما فقط بود که یک قبضه کلت به کمر بسته بود. تا ما فارسی حرف زدیم، راننده گازش را گرفت و به سرعت برق در رفت!😨 با سروصدای ما و ماشین فراری، هایی که آن طرف خاکریز بودند، از سنگرهایشان بیرون آمدند. تازه فهمیدیم آنها آنجا را بازپس گرفته اند و ما در قلب نیروهای دشمن هستیم. بی درنگ به سمت تویوتا رفتیم. در این گیر و دار، ها به طرف نفربرهایشان می رفتند تا پیش از خارج شدن ما از منطقه، راه را بر ماشین ما ببندند و دستگیرمان کنند.😕 صیّاد استارت زد و وانت روشن شد. بچه ها در حال سوارشدن بودند که ماشین به سرعت حرکت كرد، این در حالی بود که سربازان مسلح دوان دوان به سمت ما می آمدند و دستپاچه فریاد می زدند: قِف! قِف! ( ایست، ایست! )🚫 مصیبت وقتی بیشتر شد که دیدیم ماشین نمی تواند از روی خاکریز عبور کند.سریع پریدیم پایین و همه دستپاچه و پُرزور، هل دادیم و...در یک چشم به هم زدن، آنجا را ترک کردیم. چندصدمتر که دورتر شدیم، ها شروع به تیراندازی کردند. هیجان زده به آنها نگاه می کرد و از ته دل می خندید.😂 ✍ به مناسبت سالروز در ۲۲ تیرماه ۱۳۶۱ 📄 📔 با اختصار از کتاب به روایت سردار جعفر جهروتی @yousof_e_moghavemat
🌷🌹 بخشی از زندگینامهٔ خانواده #دستواره به زبان فرزند برومندشان #شهید_سید_محمد_رضا_دستواره : (قائم مقام فرماندهی کل لشگر ۲۷ تهران) . #سید_محمد_رضا_دستواره هستم متولد ۱۸ اسفند ماه ۱۳۳۸ محل تولد من گود مرادی است در جنوب تهران اسم پدرم سید نقی دستواره و مادر من هم قدسی خانم میراسماعیلی است طبق گفتهٔ مادرم، من ماه شعبان به دنیا آمدم . از هم بازی های دوران کودکی ام که خیلی با هم صمیمی بودیم یکی رضا چراغی بود که منزلشان دوش به دوش خانهٔ ما قرار داشت دیگری محمد پوراحمد که منزل آنها هم چسبیده به خانهٔ ما بود نصرت قریب دیگر دوست مشترک ما سه نفر بود که منزل آنها با خانه هایمان چند تا خانه فاصله داشت . در ایام زندگی ما در گود مرادی با وضعیتی که داشتیم هر چند زیاد رو به راه نبود اما خوش بودیم و سرحال به خصوص وقتی که با رفقا توی کوچه پس کوچه های تنگ محلهٔ گود مرادی پا به توپ می شدیم و با توپ پلاستیکی فوتبال گل کوچک بازی می کردیم . یادم هست در آن دوران مادرم غذای ساده ای بار می گذاشت تا با آن غذا، شکم ما بچه ها را پر کند اما این غذا از بس بی محتوا و بی مزه بود سر و صدای من و دیگر برادران و خواهرانم را در می آورد به همین خاطر گاهی وقت ها بابام که آن ایام در یک کارگاه نمکی کار می کرد کلاه خودش را بر می داشت و آن را روی دیگ آبگوشت می تکاند و با نمکی که توی کلاه اش بود غذای ما را با مزه می کرد و می داد می خوردیم . بله من در چنین خانواده ای رشد کردم و بزرگ شدم ... توضیح تصویر:شهید دستواره سمت راست #حاج_احمد_متوسلیان سمت چپ @yousof_e_moghavemat
🖐 ✔ ↘️ 💠 چه شهید باشد، چه زنده، در قلب مسلمانان و انقلابیون و آزادگان جاودانه است. همچون مولایش حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام. مگر با شهادت و یارانش در عاشورای حدود ۱۴۰۰ سال پیش، نام و یاد او از خاطره ها رفت؟! اگر حسین و حسینیان با مرگ و شهادت فراموش شدند، و و و و و و... فراموش خواهند شد. اتفاقاً بزرگ ترین سرّ ، این است که شخص جاودانه تر می شود.↩ 🔸️ ▫️ 📚 کپشن بالا برگرفته از کتاب جذاب و قابل تامّل ، نوشته "حمید داود آبادی" ، صفحه ۳۵ 🏷 . . 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😂 ؟؟؟ 😥 😖 😞 😩 "نصرت الله غریب" ، همان هم بازی دوران کودکی است که اگر کتاب زندگیش را ورق بزنی، پر است از خاطرات دوران جنگ که هر کدام برای خودشان حکایتی دارد. "نصرت الله غریب" ، در گفتو گو اختصاصی خود با از دوران زندگی و خاطرات خود با گفت. از ای که  هیچ گاه حتی در شرایط سخت هم از روی لبانش پاک نشد و تا آخرین لحظه در این جنگ باقی ماند. سرانجام در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ در ، آزادسازی مهران ، شهد شیرین شهادت را نوشید. ⬅ ⬅ نامردها کجا می روید!!!؟ در مریوان، ارتفاعات تته، برف سنگینی آمده بود. به بالای ارتفاعات رفتیم. همین طور که مسیر را طی می کردیم، ناگهان احساس کردم که رضا افتاد. دیدم شروع به لرزیدن کرد. انگار رضا غش کرده بود. همه بچه ها نگران و سراسیمه خودشان را بالای سرش رساندند. همه ما نگران که در عین ناباوری ، بلند شد و شروع کرد به خندیدن.😁😁 ما همین طور او را نگاه می کردیم. این موضوع در کوچه های ذهنمان چند باری تکرار شد. یک بار دیگر در عملیات مسلم ابن عقیل، خمپاره ای در اطراف رضا فرود آمد. روی زمین افتاد و شروع کرد به نال و فریاد زدن. بچه ها به واسطه کارهایی که انجام داده بود، باور نمی کردند که زخمی شده باشد. من گفتم: "بچه ها ولش کنید. این دوباره دروغ میگه". اما هم چنان صدای فریاد رضا به گوش می رسید که " نامردها کجا میرید". ما همچنان اهمیتی بهش نمی دادیم. گفتم: "دوباره رضا می خواهد ما را دست بندازد. کارش همین است." اما یکدفعه دیدیم که واقعاً چهار دست و پا راه می آید. برگشتیم، متوجه شدیم که وقتی خمپاره افتاده است، خاک به سر و صورت و چشمانش پاشیده. صورتش دیده نمی شد. من یک آن احساس کردم که  ترکش  به چشمانش اصابت کرده و نابینا شده است. همچنان ناله کنان فریاد می زد، "دیدید نامردا دروغ نمی گم." 😂 😍 📸 شناسنامه عکس: ( ) بُستان - سال ۱۳۶۳ - حمیدرضا فرزاد در کنار ♡ ♡ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 💣 ☆ ♡ ☆ 💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد. ✔ 🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات ۲۷ در خصوص واکنش در قبال فشارهای موجود در بحبوحه می گوید: . ...هزار ماشاءالله، در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود. کلّاً در خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد. ✔ وضعیت اداره تیپ در دوران با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش و در وهله بعدی، قرار داشت و با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد. ✔ امّا در تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص بود؛ یعنی به جز و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت... 🔰 ✅ ادامه در پست بعدی... ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 💣 ☆ ♡ ☆ 💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد. ✔ 🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات ۲۷ در خصوص واکنش در قبال فشارهای موجود در بحبوحه می گوید: . ...هزار ماشاءالله، در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود. کلّاً در خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد. ✔ وضعیت اداره تیپ در دوران با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش و در وهله بعدی، قرار داشت و با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد. ✔ امّا در تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص بود؛ یعنی به جز و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت... 🔰 ✅ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 💣 ☆ ♡ ☆ 💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد. ✔ 🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات ۲۷ در خصوص واکنش در قبال فشارهای موجود در بحبوحه می گوید: . ...هزار ماشاءالله، در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود. کلّاً در خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد. ✔ وضعیت اداره تیپ در دوران با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش و در وهله بعدی، قرار داشت و با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد. ✔ امّا در تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص بود؛ یعنی به جز و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت... 🔰 ✅ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 💠 حجّت‌الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در بیان گوشه‌هایی از خاطراتش پیرامون دوران حضورش در و همنشینی با و و دیگر فرماندهان ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ فرموده است: «...به اعتقاد بنده؛ فرماندهان جوان ما، آدم‌هایی مثل ، ، و سه ویژگی داشتند که مسئله‌ی کم‌سن و سالی آنها به عنوان فرماندهان میدان جنگ را، به خوبی حل و فصل کرده بود. ویژگی یکم؛ باورشان نسبت به خدا و قیامت بود. یعنی باورشان به خدا و معاد به قدری بالا بود، که مسئله‌ی حضور شبانه‌روزی در میدان‌های سراسر خطر جنگ و دغدغه‌ی مرگ، برای‌شان کاملاً حل شده بود. ویژگی دوم؛ اخلاص‌شان بود. همین اخلاص سبب می‌شد هیچ سندی نتواند حرکت‌شان را متوقف کند. ویژگی سوم؛ تعبّدشان نسبت به اوامر حضرت‌امام بود. واقعاً باور کرده بودند که امام‌خمینی؛ نائب عام امام‌زمان(ع) است و حکم‌اش، حکم ولی‌الله است. برخورداری از همین سه ویژگی، آنها را به صورت یک موجود شجاع و نترس درآورده بود و با علم به اینکه هر لحظه ممکن است بشوند و عمرشان خاتمه یابد، باز مرگ را به بازی می‌گرفتند. چنین انسان‌هایی؛ چیزی برای از دست‌ دادن ندارند. انسانی هم که جز خدا به هیچ موجود زنده و غیرزنده‌‌ی دیگری وابستگی نداشته باشد، در شرایط خطیر قادر است بهترین تدبیرها را اتّخاذ کند و برترین تصمیم‌ها را اجرا کند. ‌آدم‌هایی مثل ، ، و امثالهم؛ از کسی جز خدا فرمان نمی‌بردند. نفس‌شان را کشته بودند. سر همین؛ فرمان دل بچّه‌بسیجی‌ها در دست‌شان بود. فرمانده‌ی دل‌ها بودند. این‌ها شده بودند مصداق آیه کریمه‌ی ((وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ)). یعنی پروردگار عالم، خیلی زود رسم و راه جنگیدن با دشمن و ابتکارهای نظامی را، به قلب آنها الهام می کرد....» 📙 برگرفته از کتاب ارزشمند و درخشان به قلم بابرکت نویسنده‌ی توانا و ارزشی انقلاب اسلامی سردار که از درگاه خداوند متعال عاجزانه مسئلت داریم به حق این روز عزیز - روز اربعین امام حسین علیه السلام - هرچه سریع‌تر به ایشان شِفای عاجل عنایت بفرماید. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⭕️ ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد 🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی ، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد شده بودند. ، و ، با ژنرال « » جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد). در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به حرف می زد. 🔸 که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با این جوری حرف بزنه. ساعتی بعد جلسه تمام شد. که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد و در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند. 🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟! با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ... خود آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به می داد، گفت: این کلت، مال اون فلان فلان شدش. حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟ دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم! با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه حاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره. گفت: مگه تو دزدی؟ دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم! و هر سه زدند زیر خنده😊 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۱۸ آذرماه ۱۳۵۹ --- سالروز آزادسازی 🔺روستای مرزی دِزلی، نقطه بسیار مهم و حیاتی در منطقه مریوان به شمار می‌رفت، زیرا پایتخت و پایگاه اصلی ضدانقلاب به شمار می‎رفت و به دلیل همجواری با مرز، با گذشتن از گردنۀ و ارتفاع ، به عراق تردّد داشته و از کمک‌ها و پشتیبانی بی‌دریغ ارتش و رژیم صدّام برخوردار بودند. 💢 از سویی دیگر، دشمن در این منطقه در امنیت کامل بسر می‌برد، زیرا در محاصره کوه‌ها قرار داشت و امکان نفوذ نیروهای نظامی ایران به آنجا وجود نداشت، به‌ویژه آن که جادۀ دزلی-مریوان، از میان تنگۀ بسیار باریک (به طول 2 یا 3 کیلومتر){دره شیطان} می‌گذشت و بنابراین عبور از آن، غیر ممکن بود، زیرا با نگهبانی حتی یک نفر مسلح در بالای تنگه، هیچ جنبنده‌ای نمی‌توانست از آنجا عبور کند. 🔹 در دوران طاغوت، رژیم شاه با حزب دمکرات (به رهبری ملامصطفی بارزانی) در کردستان می‌جنگید. زمانی ارتش شاه به قصد مقابله با نیروهای حزب که در منطقه دزلی مستقر بودند، ستون نظامی خود را از سمت مریوان به راه انداخت ولی به محض رسیدن به تنگه مزبور، از سوی اَکراد مسلّح که در بلندی‌ای مُشرِف به تنگه مستقر بودند، اجرای آتش شد که در نتیجه کل ستون ارتش قتل عام گردید و لذا از دیر باز این تنگۀ فوق‌العاده حساس و استراتژیک را "راه خون" می‌نامیدند. ا▫️▪️▫️▪️▫️ 🌷جاویدالاثر حاج احمد ، فرمانده سپاه مریوان پس از آزادسازی شهر مریوان، در طی عملیات‌های مکرّر، اقدام به پاکسازی مناطق اطراف از لوثِ وجودِ ضد انقلاب نمود. 🔸 دشوارترین مرحله کار، تصرف دزلی بود که مقر اصلی ضد انقلاب به شمار می‌آمد. متوسلیان نقشه‌ای در سر داشت و آن را به هیچ کس نیز بازگو نکرد زیرا امکان لو رفتن آن توسط عناصر نفوذی‌ دشمن وجود داشت. او در اواخر پاییز 1359، عملیات حسّاس آزادسازی دِزلی را به مرحلۀ اجرا درآورد. 🔻 نیروهای متوسلیان طی دو روز پیاده‌روی از آن سوی دریاچه زریوار، به شکل ستون به راه افتاده و پس از عبور از بلندی‌ها و ارتفاعات صعب‌العبور، دشمن را دور زده و به بالایِ سر دزلی رسیدند و مانند عقاب بر سر ضد انقلاب فرود آمده و آنها را غافلگیر کردند. افراد دشمن سراسیمه از رختخواب آرام بلند شده و بی‌هدف به این سو آن سو تیراندازی می‌کردند. درگیری فقط 15دقیقه طول کشید و نیروهای ما حتی یک زخمی هم ندادند. اما نیروهای دشمن تار و مار شده و بسیاری‌شان به اسارت درآمدند. ✳️ به این ترتیب، دِزلی و "راه خون" آزاد شد... و این شاهکار فرمانده دلاور جبهه‌ها حاج احمد و افراد او نظیر:شهید حسین ، شهید رضا ، شهید محمدرضا و ... تا ابد در تاریخ این کشور ماندگار شد. @yousof_e_moghavemat
📆ا ماه سالروز آزادسازی دِزلی (از توابع )،منطقه مرزی بسیار مهم وحیاتی و مقر اصلی ضد انقلاب که با تلاش‌ و ایثار احمد و شهدایی‌ مانند ، ، ..آزاد شد @yousof_e_moghavemat