eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
 دل بردی از من به یغما ای تُرک ِ غارتگر من  دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من؟  عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من می سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت  کانون من سینه من، سودای من آذر من  بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل  چون می تواند کشیدن، این پیکر لاغر من؟ اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد  آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من.. پ.ن: تصویری کمتردیده شده از یک فرمانده و سرباز باوفایش... @yousof_e_moghavemat
خلبان از قول من به امام بگویید: امروز در جنگ، است که می جنگد نه ✔️ (رکورد دار جهانی بیشترین پرواز در جنگ) @yousof_e_moghavemat
🍁 شهیــدی ڪہ نه پدرش را دید و نه پسـرش را ... پدرش در عملیات والفجر۹ درسلیمانیه عـراق به شهـادت رسید و پیڪر مطهرش حدود ۱۰ سال بعـد برگشت... سجـاد دو ماه بعـد از شهـادت پـدرش به دنیا آمد و پـدر شهیدش را هرگز ندید... پسر خـودش نیز دو مـاه بعد از شهــادتش به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید ... سجـاد در آذرمـاه سال ۹۱ براثر انفجــار درحین خنثی سازی گلـوله های عمل نکرده به فیـض شهادت نائل آمـد . وقتی بالای سرش رسیدند درحالیکه یک دستش قطع شده بود و غـرق به خـون بود فقط ذڪر یا حسین(ع‌) بر لب داشت... مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود و ... 📝 فرازی از دستنوشته شهید: «قافله سالار شهــدا حسین(ع) است پروردگارا مرا به این قافله برسـان» @yousof_e_moghavemat
* دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت « تا یادم نرفته این رو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور، یه تیکه زمین بود، گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولش رو به صاحبش بدین. » راوی همرزم شهید تصویر:شهید خرازی در مشهد مقدس @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد...* ارسالی یکی از اعضای محترم کانال یوسف مقاومت(حاج احمد آقا) @yousof_e_moghavemat
❇️تنها راه موفقیت امروز راه موفقیت ما پیروی مطلق از رهبرمان، این حکیم وارسته‌ی والامقام که همه‌ی وجودش عجین شده است با وجود امام، می‌باشد. من متأسفم بعضی‌ها که نام پیروی از خط امام یا پیروی از امام را برخود می‌گذارند، به جای نامه‌ی سرگشاده نوشتن به استکبار و صهیونیزم و دشمن، نامه‌ی سرگشاده به ولی ایستاده در خط مقدم در مقابل دشمن می‌نویسند! این هنر است؟ این نامش خط امام است؟ من به بعضی از آن کسانی که به نوعی در گوشه نشسته‌اند، عرض می‌کنم امروز این توقع از شما نیست که شما بخواهید اسلام و ولی فقیه در مقابل گناه شما، از شما عذرخواهی کند و شما نام خط امام را بر خود می‌گذارید؟ خط امام این است که آبرو را بر دست بگیرید و به خدمت او بروید. این بر آبروی شما می‌افزاید. نه این‌که در گوشه‌ای کز بکنید و بر علیه نظامی که امام تأسیس کرده است و بیش از دویست‌هزار نفر پای آن شهید شده‌اند، پُز اپوزسیون را بدهید. این غلط است. البته خیلی‌ها مثل کف روی آب بودند. تحمل نکردند. فرار کردند. رفتند. من دیدم روزی کسی در همین سپاه تهران با تز انقلابی به صورت [شهید] همت سیلی زد. امروز همان آدم، مزدور آمریکا در آمریکا است و بر علیه ملت ایران جاسوسی می‌کند. اگر کسی بنیان اعتقادی در او ضعیف بود، به این‌جا نمی‌رسد. باید به خودمان هشدار بدهیم. باید از خودمان مراقبت کنیم. 📚منبع: ذوالفقار، ص۱۵۷ @yousof_e_moghavemat
❣ همسرم شهید ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود و هوا بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم» خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته بعد از چند ثانیہ احساس خیلے ڪردم🌱 و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا بشم😇 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳😢 پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے!؟ خستہ شدی😞 گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد☺️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌷کوخ نشینا شهید علی چیت سازیان دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا. پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» – رانندگی بلدی؟ – کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان! باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس.... @yousof_e_moghavemat
🌱 نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز ؛ 🌱آبی ترین بهانه دنیای من سلام! 🌱ما بی حضور چشم تو این جا غریبه ایم 🌱دستی، سری تکان بده، مولای من ؛سلام! 🌱تقدیم چشمهای تو این شعر ناتمام 🌱زیباترین افق به تماشای من سلام! (عج) @yousof_e_moghavemat
علیه السلام ‌ 🔰با مردم آنگونه معاشرت کنید که اگر مُردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند. ‌ @yousof_e_moghavemat