فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رنج و سختی برای خدا...
#شهید_احمد_کاظمی
@yousof_e_moghavemat
🤲 وقت دعا رسید
دعائی که از مجیب
بر اوجِ لامکان
به سمعنا شود مُجاب
🌷شهید صیاد شیرازی🌷
نفر سوم از سمت راست
@yousof_e_moghavemat
#خاکریز_خاطرات.
📿ابراهیم تسبیح شاه مقصود قیمتی و زیبایی داشت. یکی از رزمندگان به او گفت تسبیحت را به من می دهی و ابراهیم همانجا تسبیح را داد. جایی دیگر پیراهن زیبایی داشت وقتی احساس کرد یکی از دوستانش از آن پیراهن خوشش آمده پیراهن را در آورد و به او داد.
🔶 دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت مگر اینکه در این دنیا بتواند گره ای از مشکلات مردم را بگشاید و یا بنده ای را با خدا آشتی دهد. نه به چیزی از مال دنیا دل بسته بود و نه دنیا را لایق دل بستن می دانست. گویی آیه ۲۳ حدید در عمق وجودش نشسته بود.
📚خدای خوب ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
🔺 نامهای عجیب از شهید " سیدمجتبی میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
#شهید_مجتبی_میر_غفاری
#سید
@yousof_e_moghavemat
🚩 شهید مهدی نظیری🚩
🍃تولد: 1348/5/22 – شيراز
🍂شهادت: 1364/4/21 – شرق دهلران
ﺭﻭاﻳﺖﺩﻳﺪاﺭ_ﺑﺎﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻫﺮا(سلام الله علیها)
بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب☀️ آب میشد.😓
باحیرانی و ناتوانی چند قدم راه میرفت و با صورت به زمین میافتاد.
باز تقلّا میکرد و میایستاد وباز هم زمین میافتاد. فکر میکردم سراب میبیند.
کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم میخورد.🥀
گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم.
وقتی به عقب رسیدم از فشار تشنگیِ این چند روز و گم شدن در منطقه بیهوش شدم.😔
در همان حال دیدم مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد.✨
👈گفت: رضا میدانی چرا هر بار که زمین میخوردم باز بلند میشدم آخه حضرت زهرا (سلام الله علیها) کنارم ایستاده بود؛🌹
میخواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین میخوردم. میدانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (سلام الله علیها) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.»✅
👤راوی: شهید رضا پورخسروانی
#شهید_مهدی_نظیری
@yousof_e_moghavemat
🌹
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
💢مادر شهید می گوید؛
ابوالفضل روزی یک صفحه قرآن میخواند و همیشه میگفت خواندن قرآن مطرح نیست و باید سعی کنیم خط به خط قرآن را چند بار مرور کنیم و عامل به قرآن باشیم. همه رفتارهای پسرم برگرفته از قرآن بود.
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
بــخــشــی از زنـــدگـــیـــنـــامـــه شــهــیــد عــمــاد مــغــنــیــه
شهید عماد مغنیه در ۷ دسامبر ۱۹۶۲ در محله شیاح بیروت پایتخت لبنان بهدنیا آمد. پدرش «شیخ جواد مغنیه» از علمای برجسته شیعه لبنان بود. «جهاد» و «فؤاد» دو برادر وی بعدها در درگیریهای لبنان و اسراییل کشتهشدند. خانوادهاش پس از مدتی از بیروت به صور در جنوب لبنان مهاجرت کردند و در آنجا عماد تحصیلات متوسطه و دبیرستان خود را گذراند. آغاز جنگ داخلی لبنان در ۱۹۷۵، عماد ۱۳ساله جذب مبارزان فلسطینی اردوگاههای جنوب لبنان شده حتی آموزشهای سلاحهای سبک را هم دوره دید. چند سال بعد پس از آن وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.
او در آغاز دهه ۸۰ میلادی به «نیروی ۱۷» شاخه نظامی الفتح یاسرعرفات سازمان آزادیبخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه بود و برای حفاظت از اشخاصی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شدهبود. اما در پی اشغال بیروت در سال ۱۹۸۲ از سوی اسرائیل، فعالان جنبش آزادیبخش فلسطین از لبنان خارج شدند. پس از محاصره ۳ ماهه بیروت که مبارزان فلسطینی از لبنان خارج شدند، عماد مغنیه سرخورده از مبارزه آنان، در لبنان ماند و با دوستان همفکرش گروه کوچک سازمان جهاد اسلامی (لبنان) را تأسیس کرد و در دهه ۸۰ میلادی به شیوه اطلاعاتی امنیتی خاص خودش به مبارزه با نیروهای غربی حاضر پرداخت.
در انفجاری که در ساعت ۲۲:۳۰ روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ (۲۳ بهمن ۱۳۸۶) درون یک خودروی میتسوبیشی پاجروی نو و نقرهایرنگ در منطقه «کفر سوسه» و خیابان «الحدیقه» در دمشق رخ داد، عماد مغنیه به شهادت رسید و ۲ نفر زخمی شدند.
#شهید_عماد_مغنیه
#حزب_الله
@yousof_e_moghavemat
ماييم و
سينه ای که در آن ماجرای تــوست ...
🌷پیران و روشن ضمیران دفاع مقدس ،
چشم و چراغ سنگر
#رزمندگان
#جبهه
@yousof_e_moghavemat
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️
🤲السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُجَجِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ.
💟سلام بر تو ای مولایی که #عصاره همه فرستادگان خدایی.
سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد
✔️و با اعجاز موسایی
✔️و دَم عیسایی
✔️و خُلق محمّدی ات،
☑️دلها را #فتح خواهی کرد.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
الّلهُــمَّـ؏جــِّللِوَلیِّــڪَ الفــَرَج
@yousof_e_moghavemat
مهدی باکری حقوقش را از کارگزینی قرارگاه کربلای سپاه میگرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که حقوقش را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید گواهی خدمت بیاوری».
فرمانده، سرش را انداخت پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد سههزار و چهارصد تومان حقوقش را گرفت.
یکوقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه ارثی هم که مانده بود به نام خانوادهش کرد قبل از شهادتش. نه خانهای نه زمینی نه ماشینی... هیچ چیز به اسمش نبود. رفیقش کاظم میگفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد».
حالا من غالبا سعی کردهام که ازین قسم روایتها از مهدی نکنم؛ شاید چون فکر میکنم قوارهاش ازین ماجراها بزرگتر بوده.
اما همهی اینها برای این بوده که نمیخواست هیچی از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود:
«دعا کن من هم بروم، مثل ِحمید، بینشانِ بینشان»
#شهید_مهدی_باکری
@yousof_e_moghavemat
کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر پاک و نورانی شهید " محسن نبوی " بعد از ۲۸ سال از طریق DNA شناسایی گردید.
شهید "محسن نبوی" فرزند محمد علی ،متولد ۱/۱/۱۳۴۷ می باشد. این شهید بزرگوار اعزامی از اصفهان می باشد و در تاریخ ۴/۱۲/۱۳۶۵ به عنوان شهید مفقود اعلام گردید و در سال ۱۰/۹/۱۳۸۷ پیکر ایشان در شلمچه کشف گردید.
همچنین طبق اعلام این کمیته، شهید بزرگوار " محسن نبوی" در تاریخ ۶/۱۲/۱۳۸۷در سر پل ذهاب به عنوان شهید گمنام تشییع و به خاک سپرده شده بود.
#شهید_محسن_نبوی
@yousof_e_moghavemat