eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
بــخــشــی از زنـــدگـــیـــنـــامـــه شــهــیــد عــمــاد مــغــنــیــه شهید عماد مغنیه در ۷ دسامبر ۱۹۶۲ در محله شیاح بیروت پایتخت لبنان به‌دنیا آمد. پدرش «شیخ جواد مغنیه» از علمای برجسته شیعه لبنان بود. «جهاد» و «فؤاد» دو برادر وی بعدها در درگیری‌های لبنان و اسراییل کشته‌شدند. خانواده‌اش پس از مدتی از بیروت به صور در جنوب لبنان مهاجرت کردند و در آنجا عماد تحصیلات متوسطه و دبیرستان خود را گذراند. آغاز جنگ داخلی لبنان در ۱۹۷۵، عماد ۱۳ساله جذب مبارزان فلسطینی اردوگاه‌های جنوب لبنان شده حتی آموزشهای سلاحهای سبک را هم دوره دید. چند سال بعد پس از آن وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد. او در آغاز دهه ۸۰ میلادی به «نیروی ۱۷» شاخه نظامی الفتح یاسرعرفات سازمان آزادی‌بخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه بود و برای حفاظت از اشخاصی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شده‌بود. اما در پی اشغال بیروت در سال ۱۹۸۲ از سوی اسرائیل، فعالان جنبش آزادی‌بخش فلسطین از لبنان خارج شدند. پس از محاصره ۳ ماهه بیروت که مبارزان فلسطینی از لبنان خارج شدند، عماد مغنیه سرخورده از مبارزه آنان، در لبنان ماند و با دوستان همفکرش گروه کوچک سازمان جهاد اسلامی (لبنان) را تأسیس کرد و در دهه ۸۰ میلادی به شیوه اطلاعاتی امنیتی خاص خودش به مبارزه با نیروهای غربی حاضر پرداخت. در انفجاری که در ساعت ۲۲:۳۰ روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ (۲۳ بهمن ۱۳۸۶) درون یک خودروی میتسوبیشی پاجروی نو و نقره‌ای‌رنگ در منطقه «کفر سوسه» و خیابان «الحدیقه» در دمشق رخ داد، عماد مغنیه به شهادت رسید و ۲ نفر زخمی شدند. @yousof_e_moghavemat
ماييم و سينه ای‌ که در آن ماجرای تــوست ... 🌷پیران و روشن ضمیران دفاع مقدس ، چشم و چراغ سنگر @yousof_e_moghavemat
❣️ ❣️ 🤲السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُجَجِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ. 💟سلام بر تو ای مولایی که همه فرستادگان خدایی. سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد ✔️و با اعجاز موسایی ✔️و دَم عیسایی ✔️و خُلق محمّدی ات، ☑️دلها را خواهی کرد. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. الّلهُــمَّـ؏جــِّل‌لِوَلیِّــڪَ الفــَرَج @yousof_e_moghavemat
مهدی باکری حقوقش را از کارگزینی قرارگاه کربلای سپاه می‌گرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که حقوقش را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید گواهی خدمت بیاوری». ‏فرمانده، سرش را انداخت پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد سه‌هزار و چهارصد تومان حقوقش را گرفت. یک‌وقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه ارثی هم که مانده بود به نام خانواده‌ش کرد قبل از شهادتش. نه خانه‌ای نه زمینی نه ماشینی... هیچ چیز به اسمش نبود. رفیقش کاظم می‌گفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد». حالا من غالبا سعی کرده‌ام که ازین قسم روایت‌ها از مهدی نکنم؛ شاید چون فکر می‌کنم قواره‌اش ازین ماجراها بزرگ‌تر بوده. ‏اما همه‌ی اینها برای این بوده که نمی‌خواست هیچی از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود: ‏«دعا کن من هم بروم، مثل ِحمید، بی‌نشانِ بی‌نشان» @yousof_e_moghavemat
کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر پاک و نورانی شهید " محسن نبوی " بعد از ۲۸ سال از طریق DNA شناسایی گردید. شهید "محسن نبوی" فرزند محمد علی ،متولد ۱/۱/۱۳۴۷ می باشد. این شهید بزرگوار اعزامی از اصفهان می باشد و در تاریخ ۴/۱۲/۱۳۶۵ به عنوان شهید مفقود اعلام گردید و در سال ۱۰/۹/۱۳۸۷ پیکر ایشان در شلمچه کشف گردید. همچنین طبق اعلام این کمیته، شهید بزرگوار " محسن نبوی" در تاریخ ۶/۱۲/۱۳۸۷در سر پل ذهاب به عنوان شهید گمنام تشییع و به خاک سپرده شده بود. @yousof_e_moghavemat
✅در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد.☺️ یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در اسلامی حرم مطهر رضوی، 💔 در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد.😇 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی @yousof_e_moghavemat
🍃🌼 🌼🍃 ⬅️روز بيست و پنجم روز شريفي است و روزي است كه ((هَل اَتي)) در حقّ اهل بيت نازل شده به جهت آنكه سه روز روزه گرفتند و افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و به آب افطار نمودند ⬅️و شايسته است كه شيعيان اهل بيت (عليهم السلام)در اين ايّام خصوص در تأسی به موالي خود نمايند در تصدّق به مساكين و ايتام و سعي در اطعام ايشان و اين روز را روزه بدارند. ⬅️ و چون بعض علماء اين روز را روز مباهله مي دانند مناسب است زيارت جامعه و دعاء مباهله را نيز در اين روز بخوانند. 📚منبع :مفاتیح الجنان @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃🌼 #روز_25_ذی_الحجه 🌼🍃 ⬅️روز بيست و پنجم روز شريفي است و روزي است كه ((هَل اَتي)) در حقّ اهل بيت نا
🌸🌸۲۵ ذی الحجه و داستان نزول آیه ها آتی 🌸🌸 🖍امام حسن و حسین علیهم الاسلام در ایام کودکی بیمار شدند و پیامبر گرامی به حضرت علی(ع) فرمودند که اگر برای آنان نذر کنید امید است خداوند زودتر شفا عنایت کند. 🖍 حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) نیز قصد کردند که برای شفا سه روز را روزه‌بگیرند و هنگامی‌که حسنین بهبود یافتند حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) نیز نیت کردند که به نذر خود وفا کنند فاطمه زهرا(س) مقدار جویی را که حضرت علی(ع) تهیه‌کرده بود را به سه قسمت تقسیم کرده و هر بخشی را برای افطاری یک روز جدا کردند ، آن بزرگواران از روز 25 ذی‌الحجه آغاز به‌روزه گرفتند و ادای نذر خود کردند. 🖍حضرت علی(ع) در روز نخست روزه‌داری نماز مغرب را به همراه پیامبر(ص) به‌جا آورد و برای صرف افطار به خانه رفتند اما همین‌که بر سر سفره نشستند مستمند و فقیری در را کوبيد و از آنان غذا طلبید حضرت علی(ع) نیز فرمودند سهم من را به آن فقیر بدهید فاطمه زهرا(س)، فضه، امام حسین و حسن علیهم الاسلام نیز به پیروی از آن حضرت سهم اندک خود را به فقیر داده و خود نیز با آب افطار کردند. 🖍 روز دوم را با همین وضع روزه گرفتند، همچنین فاطمه زهرا(س) در روز دوم بخش دیگر آرد را نان پختند و منتظر افطار ماندند اما در این شب نیز یتیمی از راه رسید و درخواست غذا کرد که در این شب هم سهم خود را به یتیم دادند. 🖍 در روز سوم نیز فاطمه زهرا(س) باقی‌مانده آرد را نان پخت و در سفره گذاشت اما در این شب نیز محتاج دیگری فرارسید و آن اسیر بی‌بضاعت و گرسنه‌ای بود که به خانه امام پناه آورده بود، در این شب نیز اهل خانه غذای خود را به این اسیر بخشیدند. 🖍پیامبر(ص) به خانه آنها آمد و از دیدن صورت زرد و چشم گود افتاده حضرت زهرا(س) و امام حسن و حسین (ع) بسیار متأثر و غمگین شد و دست بندگی به‌سوی پروردگار بلند کرد و در این لحظه حضرت جبرئیل آمد و عرض کرد یا رسول‌الله (ص) آنچه خداوند در مورد اهل‌بیت(ع) تو عنایت کرده است بنگر، حضرت فرمود چه چیزی را بنگرم جبرئیل سوره "هل آتی" را در شأن این خاندان بزرگ نازل کرد. ☀️(( وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجهِ اللَّه لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً )) سوره انسان آیه ۸ و ۹ @yousof_e_moghavemat
🌷 💠ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم، ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می‌کرد ناشناخته بماند، در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت، در برگشت از نماز رفتیم برای نهار، اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند، ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد، وی آنچنان رفتار می‌کرد که کسی پی نمی‌برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، روبه‌روست، بیشتر وانمود می‌کرد که یک بسیجی است. 🌷 (راوی: سرلشکر رحیم صفوی) @yousof_e_moghavemat
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ مردی به نام قاسم . . . 🎥 آمرلی شهر تحت محاصره تصاویری از لحظه ورود به شهر محاصره شده آمرلی @yousof_e_moghavemat
🌸آبگوشت فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد ,زير حمله هوايي دشمن مشغول خوردن آبگوشت بوديم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته و همگی دور آن نشسته بودیم برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت. لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود! @yousof_e_moghavemat
😅 ؟؟!!!! 😂 🤪 🤤 ↘️ 🏷 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت، به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک کانکس بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند. 🤭 یک روز که آماده می شدیم برای ، یک بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." رضا گفت: "طبق دستور فرمانده تیپ ، چون عملیات نزدیک است نمی توانیم بدهیم." بسیجی خیلی اصرار کرد. رضا گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی رضا دید این بسیجی همچنان پافشاری می کند، یه بغل دست رضا بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» 📸 سردار و سردار نصرت الله قریب. 🤗 ☆ ♡ ☆ @yousof_e_moghavemat