#برگی_از_خاطرات
#نماز_شب
زمانی که دوقلوهای شیرینمان به دنیا آمدند، وقتی حسین آقا از سرکار که به خانه می آمد در امور خانه داری و بچه داری خیلی کمک می کرد.👌
گاهی اوقات از ترس اینکه برای نماز شب هایش از فرط خستگی نتواند بیدار شود کمی صبر می کرد، ساعت به اوقات نیمه شب شرعی که نزدیک می شد #نماز_شبش را می خواند تا ثواب این فریضه را از دست ندهد...☝️
یکی از همکاران حسین آقا(آقای عالیشاه) که از دوستان خانوادگیمان هستند می گفت:
حسین در ماموریت ها برای اینکه نماز شبش را از دست ندهد، پست های سخت را قبول می کرد.❗️
ساعت هایی را برای خودش در نظر می گرفت که هرکسی دوست داشت آن ساعت را به رختخواب گرم و نرمش برود و بخوابد؛
ولی او نمی خواست فرصت هایش را از دست بدهد...
به روایت همسر شهید
#شهید_حسین_مشتاقی
@yousof_e_moghavemat
#برگی_از_خاطرات 🌷
💠ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم، ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی میکرد ناشناخته بماند، در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت، در برگشت از نماز رفتیم برای نهار، اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند، ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد، وی آنچنان رفتار میکرد که کسی پی نمیبرد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، روبهروست، بیشتر وانمود میکرد که یک بسیجی است.
🌷
#شهید_عباس_بابایی
(راوی: سرلشکر رحیم صفوی)
@yousof_e_moghavemat
🍁#برگی_از_خاطرات
از خیابان ایران تا میدان شهدا پیاده میرفت تا از دکّهی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوههای له شده را در پاکتش میریخت.
بعدها گفت: دکهدار، پدر شهید و نیازمند بود، این میوهها را میخریدم که کمکی به او شده باشد...
راوی یکی از همکاران شهید
#شهید_محمد_علی_رجایی🕊
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat