eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کجا بودی تبسّم با تو بود .... شهادت: ۲۳ دی ۱۳۹۴ خانطومان‌ سوریه @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#شهدای_عملیات_کربلای_۵ به یاد سردار سرافراز سپاه اسلام #سردار_شهید_حاج_محمد_عبادیان #جانشین_پشتیبا
. ⁦✍🏾⁩ شرح حال اجمالی از زندگی • زاده‌ی بهشهر مازندران • خواندن قرآن از همان عنفوان کودکی • مهاجرت به تهران به علت تغییر شرایط شغلی پدر • مبارزات فعال علیه رژیم شاه • عزیمت به غرب کشور /سردشت؛ به همراه واحد بسیج محل کارش (کارخانه کفش ملی ) • • انجام وظیفه در واحد نظارت و پیشگیری منطقه مرکزی سپاه  • مسئولیت واحد نظارت و پیگیری سپاه ۱۱ قدر • به عهده گرفتن مسئولیت تدارکات ۲۷ به دستور • تدارکات درخشان در عملیات های والفجر یک ، والفجر سه ، والفجر چهار ، خیبر، بدر، والفجر هشت و کربلای‌‌ یک • مسئولیت مهندسی رزمی ۲۷ بعد از کربلای یک • و سرانجام در ۲۴ دی ماه ۱۳۶۵ به فیض شهادت نائل آمدند ـــــــــــــــــ ⁦✍🏾⁩ فرازی از : • اگر بعد از من می‌خواهید راه بنده را ادامه دهید و روح من از شما راضی و خشنود باشد، همیشه در خطِ اسلام و در خطِ ولایت فقیه ؛ که همان خط اسلام است حرکت بکنید • و همیشه در این راه کوشا باشید تا ده‌ها هزار شهیدی که داده‌ایم راهشان را ادامه دهیم 🔻پی نوشت: همسر شهید عبادیان، سرکار خانم حدود ۲۰ روز قبل، آسمانی شدند و به دیدار معبود و محبوب‌شان شتافتند @yousof_e_moghavemat
🌺صحیفه سجادیه 🔺دعای ۱۷، فراز شانزدهم (ع) @yousof_e_moghavemat
: جهـاد ، بابى هـميشہ مفتوح است و آنانكہ از اين باب گذشتند در جلوه هـاى اصيل جهـاد رزميدند و رستند . . . 🌷 @yousof_e_moghavemat
جهاد مغنیه: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷 @yousof_e_moghavemat
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای نجات حاج قاسم از محاصره در عملیات کربلای پنج از زبان سردار اسدی @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
حدود بیست روز مانده به ، شبی بعد از جمع کردن سفره ی شام، متوجه اسماعیل شدم که کیسه نایلون سیاهی برداشت و از چادر خارج شد.. چند روزی بود که رفتارش عجیب و غریب شده بود، کلا کم حرف بود ولی این چند روز، خیلی کم حرف تر شده بود، تو خودش بود ..... وقتی کمی از چادر دور شد، افتادم دنبالش، تقریبا از اردوگاه دور شده بودیم؛ با فاصله ی زیادی دنبالش بودم.... کمی آنطرف تر نور کم سوئی دیده می شد، اسماعیل هم درست به طرف همان نور می‌رفت. فکرم مشغول بود!!!! اونجا کجاست؟ کیا اونجا هستند؟ اسماعیل چه قراری با اونا داره ؟ و ..... کم کم نزدیک نور که شدیم احساس کردم چادر، خیمه ای کوچک است.. بله وقتی نزدیکتر شدیم دیدم، یه چادر هست و اسماعیل رفت تو چادر ..... آرام آرام به طوری که صدای پاهامو نشنوه نزدیک چادر شدم، بالای ورودی چادر علم کوچک سیاهی زده بودند .... تا نزدیک شدم، دیدم هیچ کس نیست جز اسماعیل ..... ابتدا مشغول نماز شد، تنها دو رکعت، سپس زیارت عاشورا با سوز و گداز و گریه .... بعد دیدم فلاسک کوچکی در آورد و برای خودش یه چایی ریخت و با دو عدد خرما میل کرد، سپس زیارتنامه ی حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را زمزمه کرد و اشک ریخت، منم بیرون از چادر به حال و روز اسماعیل غبطه می‌خوردم و اشک می ریختم... 🏴 اما عشقش، اینجا بود که بعد از زیارت نامه، چند بیت مرثیه خوانی کرد و شروع به سینه زنی کرد... فقط می‌گفت: ننم لای لای ننم لای لای سینسی درده گلن لای لای (مادرم لای لای مادرم لای لای سینه اش درد می آید لای لای) نتونستم خودم نگه دارم بلند بلند گریه کردم و قدرت رفتن به محفل اسماعیل را نداشتم، احساس می‌کردم ملائک در این مجلس بی ریا شرکت کردند ..... وقتی صدای گریه مرا شنید فرمود: کیمسن داداش؟! آنامین عزاسینا گلمیسن؟ خوش گلمیسن، منیم آنام غریبدی, بیکسدی، مظلومدی...(داداش کی هستی؟عزای مادرم آمدی؟خوش آمدی،مادر من غریب است.بی کس است.مظلوم است) گفت و گفت و گریه کرد ..... رفتم داخل خیمه ی فاطمی و بر خاکش بوسه زدم و گفتم: اسماعیل فدایت شوم می‌گفتی با دوستان یه مجلس با شور و حالی برگذار می‌کردیم... یعنی با حال تر از این مجلس!؟ 🌹 اسماعیل نادری در عملیات بدر با شهید آقا مهدی باکری آسمانی شد... مربی آموزش نظامی لشکر آسمانی ۳۱ عاشورا و سکاندار قایق آقا مهدی باکری @yousof_e_moghavemat