eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
↪ ✔ 🔸️ ❤ ❤ 💠 چند تا کوچه پس کوچه را رد کردیم و رسیدیم. تا وارد خانه شدیم، با دیدن فضای آن بدجوری خورد توی برجکم. ظاهراً چند ماهی می شد که کسی آنجا زندگی نمی کرد. گرد و غبار، تمام خانه را گرفته بود. یک اتاق بالا داشت، یک اتاق پایین. بدون کوچک ترین امکانات حتی حمام. رو به من کرد و گفت: "همین جا بمونیم؟" گفتم: "حسین آقا! وضع اینجا مناسب نیست و هیچی نداره." دوباره گفت: "بمونیم؟" فهمیدم میلش به ماندن است. من هم موافقت کردم. اول چهار نفری با جارو افتادیم به جان خانه؛ اما دردسر بزرگ حمام بود. شیر آبی در زیر زمین خانه قرار داشت. با سنگ چین دورش و از آن برای شستن استفاده می شد. شیلنگ آبی تهیه کرد. آن را به شیر وصل کرد و با ترفندی به سقف همان جا زد و گفت: "این هم از حمام! دیگه چی می خواین!؟" با هر زحمتی بود خانه را برای زندگی آماده کردیم. هم من و هم یک قبضه اسلحه کلت کمری داشتیم. بار اولی که خواستیم به حرم برویم، گفت: "آقای واعظ! این کلت رو با خودت نیار." گفتم: "کجا بذارم؟ یک موقع اگه گم بشه، کار دستمون میده!! خونه هم که نمیشه گذاشت!!!" گفت: "بده به خانمت بذاره توی کیفش." گفتم: "حالا واسه چی؟" گفت: "وقتی داری با آقا صحبت می کنی و زیارت نامه می خونی، ممکنه یهو حواست بره سمت اسلحه ات و این اصلا ارزش نداره که ارتباطت با آقا، سر اسلحه قطع بشه." یادم هست وقتی وارد حرم می شدیم، می رفت کناری می ایستاد و چنان غرق حس و حالش می شد و اشک می ریخت که به حالش غبطه می خوردم. 📚 از کتاب شیرین و خواندنی ( خاطرات سردار ) به روایت دوست و همرزمش ❤ 🏴 🏴 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🙂 ❤ ❤ ✔ 🌸 ↩ ↪ 🔍 📷 🌄 بزرگتری کوچکتری حالیش بود. هرچه پافشاری کردم جلو بنشیند، زیر بار نرفت. از ب بسم اللهِ حرکت، صدقه جمع کرد که به سلامت برسیم. انداختیم از جاده سمنان رفتیم؛ جاده تا . گِلی از دستش نمی افتاد. مدام می گفت. در آسایشگاه، توی یک اتاق افتادیم، تخت ها هم بغل هم. بعد از کلاس و نماز ظهر دیگر آقامحسن را نمی دیدم. می گفتم: "تو حرم چیکار می کنی؟ نه ناهاری، نه شامی. بیا یه چیزی با هم بخوریم." می گفت: "حالا یک چیزی پیدا میشه برای خوردن." هر بار از خواب بلند می شدم، می دیدم روی تخت خالی است. پرسیدم: "کسی رو تو داری؟" گفت: "آره اینقدر از این رفقا پیدا میشن که نگو." یکی دو شب با همین فرمان رفت جلو. دلم تاب نیاورد. قسمش دادم: "خداوکیلی بگو، این همه وقت چیکار می کنی تو حرم؟" بغض راه گلویش را گرفت: "میاد روزی که حسرت این لحظه ها رو بخوریم." توی خلوتیِ سحر، گوشه ای می خواند؛ با گردن کج. مثل ابر بهار در نماز شبش اشک می ریخت. می خواستم توی کارش سر در بیاورم: "خسته نمیشی؟" چشمانش برق زد: "اینقدر برام شیرین و لذت بخشه که نگو." از بازار رد می شدیم. خانم بی حجابی را دید. سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم! جلوی حجابت رو رعایت کن." با آرنج زدم به پهلویش: "ما رو می‌گیرن تا حد مرگ می زنن!" کوتاه بیا نبود: "آدم باید ش سرجاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خونه نیست!" پایش را کرد توی یک کفش. سر حرفش ایستاد که موج های آبی!!! بیا نیست. - من اومدم مشهد فقط برای خودم تازه شاکی هم بود که با این کارها، چهره مذهبی را خراب کرده اند و مردم را از غافل می کنند. خودمانی تر که شدیم، گفت: "از خدا و یک خواسته دارم، می خوام تو راه بشم. مکثی کرد و سرش رو انداخت پایین... 📚 از کتاب بسیار زیبا و خواندنی ؛ روایت هایی از زندگی راوی: غلامرضا عرب، همکار شهید. 🆔 @yousof_e_moghavemat
#چراغ_راه ۴۰ 🌺 بخشی از صحبت های شهید ادواردو آنیلی در سفر به مشهد: "در ایتالیا شهری بود که به عنوانِ مرکزی مذهبی شناخته می‌شد، کسانی که مخالفِ آن مکان مذهبی بودند، کوشیدند با پدید آوردنِ تفریحگاه‌های بسیار پیرامونِ شهر ، چهره‌ی شهر را دگرگون کنند. شما مراقب باشید که مشهد را تنها با نام امام رضا علیه السلام بشناسند." #شهیدادواردوآنیلی #تلنگر #مشهد #امام_رضا #تهاجم_فرهنگی #وصیتنامه @yousof_e_moghavemat
👆خاکریز خاطرات ۱۰۲ 🌸 زائرِ ویژه‌ی امام رضا علیه السلام @yousof_e_moghavemat
۶۵ . 🌺بخشی از وصیتنامه سردار شهید عبدالحسین برونسی: این چند روز دنیا قابل آن نیست که شما به گمراهی بروید و به این طرف و آن طرف بزنید..اگر انسان در هر کاری خدا را در نظر بگیرد، انحراف ایجاد نمی‌شود. . @yousof_e_moghavemat
🔆🥀🔆🥀🔆🥀🔆‍ 🌸اصغر پاشاپور 💎دانه دانه رسیده می شوندو وقت چیدنشان می رسدو دست چین شده تحویل می گیرد هرکدام زخمی تر ارج و قربش بیشتر.همه برای رسیدن و شدن سر و دست می شکنند ، نوکری،غلامی، کارگری رزمنده ها و مردم را می کنند 💎 تا شان له شود و کند روحشان به پخته شدن.آنقدر خود را خاکی می کنند تا دست آخر در خاک دست و پا بزنند و پریدن🕊 در بیاورندآنها که پیرو مکتب قاسم بوده اند اما محاسبه شان فرق دارد، راه شناخته اند وسیله مسیر را شناخته اند فقط با کمی توسل می پرند، دل بریده اند یعنی دلی ندارند که به چیزی گره بخورد یا ‌شاید دلشان فقط به این گره خورده: 💎🌼🍂 اصغر از کاروان بغداد و و و و جاماند اما از نه.... اصغر گفت:حاج آقا من نوکرتم.... من می گویم:حاج اصغر نوکرتم فقط راه نشان بده ..همین ✍️نویسنده : محمدصادق زارع 🌷 @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۲۷ 🌺 خاطره‌ای کوتاه و شگفت‌انگیز از تفحص یک شهید گمنام رمز عملیات تفحص آن روز به نام آقا امام رضا علیه‌السلام بود. منطقه‌ی شرهانی رنگ و بوی مشهدالرضا علیه‌السلام گرفته بود. یک شهید کشف شد، اما هیچ مدرکی برای شناسایی نداشت. یه برگه همراهِ شهید پیدا کردیم که جمله ی نوشته شده توی برگه، پیام آن روز بود: " هر که شود بیمارِ رضا (ع) والله شود دلدارِ خدا" با رمزِ یا امام رضا علیه‌السلام یک شهید امام رضایی پیدا کردیم. بچه‌ها اون روز خودشون رو پشتِ پنجره فولاد امام رضا علیه السلام احساس کردند... 📚 منبع: کتاب آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص) صفحه ۱۹ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ ۲ سالروز شهادت سردار کم‌نظیر و دلیر سپاه اسلام بچه‌محل حضرت عليه‌السلام فرمانده‌ی قَدَرقدرت گرامی باد...🌸☘🚩 ولادت: ۱ خرداد ۱۳۴۰، رشد و تربیت در یک خانواده‌ی مذهبی و ضد طاغوت تحصیل در حوزه به خاطر علاقه‌ی پدر و گذراندن تحصیل در مقاطع راهنمایی و دبیرستان بهره‌ی فراوان از سخنرانی‌های آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد و پیوستن به صف مبارزات و تجمع علیه رژیم فاسد شاهنشاهی و فعالیت موثر در برنامه‌ریزی راهپیمایی‌ها و پخش اعلامیه پیوستن به سپاه مشهد پس از پیروزی انقلاب و گذراندن دوره آموزشی چریکی شش‌ماهه انتصاب به سمت مسئول آموزش سپاه مشهد اعزام به ماموریت حفاظت از بیت امام، اعزام به جبهه با شروع جنگ و مجدداً بازگشت به پادگان مشهد جهت آموزش کسب رضایت فرماندهی پادگان و عزیمت به کردستان جهت مقابله با عوامل ضدانقلاب و فعالیت موثر در آزادسازی بوکان و بروز رشادت‌ها و لیاقت‌های فراوان در فرماندهی انتصاب به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز  شجاعت مثال‌زدنی ایشان در طرح عملیات آزادسازی ۴۵ کیلومتر از جاده مرزی منطقه مرزی بسطام به مدت ۲۴ ساعت انتصاب به فرماندهی تیپ ویژه شهداء در خرداد ۱۳۶۲ و ازدواج در همین سال شرکت در عملیات والفجر۲ در منطقه‌ی و موفقیت کامل در اهداف عملیات ماموریت پاک سازی محور سردشت همزمان با عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ و تصرف مرکز رادیویی و مقر دموکرات‌ها شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ شرکت موثر در عملیات‌های قادر و والفجر۹ پنج بار مجروحیت شدید در عملیات‌های مختلف : ۱۱ شهریور ۱۳۶۵، عملیات کربلای۲، ارتفاع ۲۵۱۹ حاج‌عمران بر اثر اصابت ترکش به سر مبارکش. @yousof_e_moghavemat
📚 🎇 🟠 مشرّف شدیم . جایمان کنار آشپزخانه حضرتی بود. آن روزی که عازم برگشت بودیم، غذا هم بود و قسمتِ ما نشد. به مزاح به گفتم: «ما نخوردیم، ولی بوی آن را استشمام کردیم.😅» ماشین در راه برگشت خراب شد و دو سه ساعتی معطّل شدیم. چاه آبی بود و رفتیم جهت تجدید وضو. اهل آن آبادی به سراغمان آمدند و گفتند: «آقا! نماز خود را در مسجد ما بخوانید. من هم قبول کردم.» پس از اقامه‌ی نماز خواستم برگردم به طرف ماشین، کسی از اهل ده گفت: « آقا! ناهار مهمانِ هستید. دیشب ایشان را در خواب دیدم. به من فرمودند: فردا آقایی که در این‌جا می‌آید، او را قورمه‌سبزی مهمان کنی.» ✅ برگرفته از کتاب بسیار ارزشمند و خواندنی «روزنه‌هایی از عالم غیب»، به روایت حضرت آیت‌الله‌ حاج‌آقا حسین خادمی اصفهانی (رحمت‌الله‌علیه)، صفحهٔ ۱۶۳ و ۱۶۴، با تلخیص و اختصار. (ع) 🕊🕊🕊 @yousof_e_moghavemat