eitaa logo
کانال مداح اهل بیت علیهم السلام حاج یوسف ارجونی
474 دنبال‌کننده
898 عکس
888 ویدیو
23 فایل
کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjonei مولودی وعروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام الله علیها   ➖➖➖ باز هم با یاد تو دارد شبم سر می شود حال من با بردن نام تو بهتر می شود ای خوشا دردی که با دست شما درمان شده ای خوشا چشمی که با یاد شما تَر می شود ما به دنیا اینچنین گفتیم ، محشر با شماست دست مارا هم بگیری بین محشر ، می شود؟ جز تو ای زهراترین دردانه ی آل عبا دختری اینقدر آیا مثل مادر می شود؟ از خطیبان مدینه پله ها بالاتری شانه ی عباس وقتی جای منبر می شود حوریه یعنی ردِ یک برگ می مانَد به رُخ فاطمه یعنی گلی که زود پرپر می شود روضه یک مصراع ، گیرم گوشواره سالم است گوش دختر بچه با سیلی زدن کر می شود ➖➖➖ .
اَلسّلام ای گُل گُـلزار حسین بن علی دختر فاطمه رخسار حسین بن علی زینت دوش علمدار حسین بن علی ای مرا کرده بدهکار حسین بن علی به خدایی که خودش گفته برایم کافی ست بی تو هر ثانیه ی زندگی ام علّافی ست سوّمین فاطمه ی حضرتِ ثاراللّهی زینب کوچکی و زینتِ ثاراللّهی پرتو روشـنی از عصمـتِ ثاراللّهی دست پرورده ی شخصیّتِ ثاراللّهی چون درآغوش حسین بن علی جا داری «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری» آمدی چند نفس با علی اکبر باشی تا که تولیّت گل واژه ی کوثر باشی تا که در عاطفه صدّیقه ی اَطهر باشی فکر لالایی خواب علی اصغر باشی محوِ لبخند تو،چشمانِ قمر بود سه سال بالش خواب تو بازوی پدر بود سه سال از تماشای تو حورا صفتان حیرانـند ماه ها دور سرت آینه می گردانند هشت معصوم تو را عمّه ی خود می خوانند دوستان من و تو اغلبشان می دانند مشق نامِ تو همان واجب عینی من است ذکرِ تو نغمه ی هر شور حسینی من است تو شرافت تو کرامت تو جلالت داری تو نجابت تو اصالت تو سیادت داری در دل حضرت عباس اقامت داری دست در کار برآوردن حاجت داری طیّبَ الله به لطفت که مریضی مرا نان و خرمای سر سُفره ی تو داد شفا صحن دل باز تو تنهاست سراپاش سپید یک زمین است فقط گنبد میناش سپید مثل سنگ حرمت بود دلم کاش سپید این کرم خانه بُوَد بخت گداهاش سپید زائرانت همه مشمول عنایت هستند به طواف تو ملائک همه قامت بستند گونه ی یاسی ات از بوسه ی بابا شد سُرخ ماهِ پیشانی ات از بوسه ی سقّا شد سُرخ بی شک از شرم رُخَت لاله ی حَمرا شد سُرخ بوسه ی خار، سبب شد که کفِ پا شد سُرخ غم تو بی عدد و داغ تو بی اندازه ست این قدر راه نرو آبله مشـکل ساز است تو که از داغی زنجیر تنت سوخته است گونه و گوش و جبین و دهنت سوخته است دامنت سوخته و پیرهنت سوخته است کفنِ توست لباست،کفنت سوخته است داغ سنگین تو یادآور عاشورا بود تشنه جان دادن تو ارث تو از بابا بود محمد قاسمی
فلسفه نامگذاری روز جهانی مسجد روز جهانی مسجد روز به آتش کشیده شدن مسجدالاقصی قبله اول مسلمین جهان توسط صهیونیست ها است. ۲۱ آگوست برابر با ٣٠ مرداد بنا به در خواست جمهوری اسلامی ایران، از سوی سازمان کنفرانس ‌اسلامی به عنوان روز جهانی مسجد نامگذاری شد. و متعاقب آن در سال، یک هفته برنامه‌هایی برای تکریم، تجلیل، اعزاز و اکرام مساجد به اجرا در‌می‌آید. ٢١ آگوست مصادف است با به آتش کشیدن مسجدالاقصی توسط صهیونیست‌ها، هفته تکریم و تجلیل مساجد از ۳۰ مرداد ماه تا ۵ شهریورماه در ایران به طور گسترده برگزار می‌شود. مسجد پایگاه انسجام و یکپارچگی مسلمانان است و نماز جماعت و تشکیل صفوف به هم فشرده نمازگزاران به خوبی بیانگر هماهنگی و انسجامی است که حضور در مسجد فراهم می‌آورد. در اینجاست که افراد نمازگزار همچون قطره‌های آب به یکدیگر می‌پیوندند تا دریایی از اتحاد را به نمایش درآورند. همه در کنار یکدیگر در برابر پروردگار یکتا رو به سوی یک قبله می‌کنند و لب به حمد و ثنای آن یگانه نازنین می‌گشایند و هماهنگ با یکدیگر سرود توحید را زمزمه می‌کنند. قال رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلم) کسی که عترت مرا دوست دارد قرآن را نیز باید دوست داشته باشد ودوستداران قرآن ،مساجد را نیز دوست دارند.
‍ 🌸🍃🌸🍃 نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد. روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد. روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
دلِ دلداده را دلبسته‌ی دلبر تصور کن کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن دمِ صبح از سفر برگشته‌ای..،بابای عطشانم! نمِ چشم مرا سرچشمه‌ی کوثر تصور کن بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد همین خون‌لخته‌ی گوش مرا زیور تصور کن ادای لکنتم را دختر شامی درآورده... زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت... کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم... گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن حجاب عمّه‌ام زینب،عمو عباسِ من را کُشت... برایش آستین پاره را معجر تصور کن! چه‌ها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات... میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن! ▪️ من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
"امشبی را شه دین، در بغلم مهمان است" صبح فردا بدنم روی زمین بی جان است ✍ 😭😭😭
❤️ ❤️ دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت همه اش سوخت،به جز مختصری نیست که نیست سنگ ها رحم نکردند به حوریه ی تو خواستم پر بکشم،بال و پری نیست که نیست کمک از شانه ی دیوار گرفتم، نشد آه پا شوم،راه روم،چون کمری نیست که نیست به سرم دست بک،بوسه بزن،بوسه بده مانده ام چشم به راه پدری نیست که نیست 🏴 شهادت دردانه‌ی ابی‌عبدالله تسلیت باد 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بودن میان ارض و سما چیز دیگریست پای پیاده کرب و بلا چیز دیگریست با اینکه وصف کرب و بلا را شنیده ام درک تو در زمین بلا چیز دیگریست باور نمی کنم که به من داده ای برات این اربعین من بخدا چیز دیگریست من حال خوش به عمر خودم کم ندیده ام حال خوشم کنار شما چیز دیگریست هر کس به شیوه ای به گدا مرحمت کند آقا ارادتش به گدا چیز دیگریست با دست های خالی از این جا نمی روم هر حاجتی کنی تو روا چیز دیگریست از من دعا و از تو اجابت عزیز من آمین تو برای دعا چیز دیگریست مرگ مرا به غیر شهادت رقم مزن بودن میان جمع شما چیز دیگریست محمد درّودی✍ ‌.