eitaa logo
کانال مداح اهل بیت علیهم السلام حاج یوسف ارجونی
474 دنبال‌کننده
897 عکس
888 ویدیو
23 فایل
کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjonei مولودی وعروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحویلِ سال به وقتِ مُحَرّم است؛ حَوّل قلُوبَنا بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین ... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣ روضه شب اول محرم 🔴 مصيبت مسلم بن عقيل ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به کوشش: س.ح. ف ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امام حسين(ع) از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامه های مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامه‌ها به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد. سپس «مسلم بن عقیل» را نزد خود خواست. جناب مسلم فرزند «عقيل بن ابي طالب» از بزرگان بنی هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسين(ع) بود. امام پاسخ نامه های مردم کوفه را نوشت و در آن آورد: "سخن شما اين است كه: "امامی نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند". من، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموی خود را كه مورد اطمينان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت كه رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه هايتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد...". مسلم در نيمه ماه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه آمد. در مسجد پيامبر(ص) نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوی كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند؛ تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد. مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت(ع) را بر آنان خواند گريستند. سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند. در نتيجه او نيز نامه‌ای به امام(ع) نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوی كوفه ترغيب نمود. هنگامي كه خبر اين بيعت به «يزيد بن معاويه» رسيد، وی «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده‌دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد و رؤسای قبایل را تطمیع كرد. وی پس از مدتی، «هاني بن عروة» كه از بزرگان كوفه محسوب می شد و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شكنجه و زنداني كرد. مسلم هنگامي كه خبر شكنجه‌ شدن هانی را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد، در حاليكه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند. عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند. همچنین عده‌ای از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام‌های دار‌الاماره مردمی كه قصر را محاصره كرده‌ بودند بترسانند يا فريب دهند. اهل كوفه هنگامی كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند. كم كم نجوای خناسان زياد شد كه به هر يك به ديگري مي گفتند: "برگرديم، ديگران هستند و كفايت می كنند!!". اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود سی نفر برای ياری او باقی ماندند. مسلم كه با اين پيمان شكنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی "ابواب كنده" حركت كرد. هنگامی كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وی باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود. مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولی حتی كسی وجود نداشت كه وی را راهنمايی كند و يا در خانه‌اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه‌های تاريک كوفه راه می رفت و نمی دانست كجا برود. تا اينكه به خانه‌ای رسيد كه پيرزنی بر در آن ايستاده بود. نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود. مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت: "ای بنده خدا اگر آب نوشيدی نزد خانواده خود رو". مسلم خاموش ماند. زن، دوباره و سه‌باره سخن خود را تكرار كرد. مسلم برخاست و گفت : "من در اين شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقيل‌ هستم. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند". پيرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد. وی در عالم رؤيا عموی خود اميرالمؤمنين علی(ع) را ديد كه به وی گفت: "بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهی بود". از سوی ديگر، عبيدالله كه پراكنده شدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد و از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين نمود. فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهی متشكل از ده‌ها سپاهی را برای دستگيری او فرستاد. مسلم مشغول عبادت بود كه لشکريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وی صدای شيهه اسبان را شنيد دعای خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد. سپس از طوعه تشكر كرد و به مقابله با لشکر شتافت؛ مبادا كه برای گرفتن ا
و خانه پيرزن را بسوزانند و خراب کنند. مسلم كه مردی جنگاور بود بيش از 40 نفر از نامردان كوفی را كشت. سرانجام آنان دسته جمعی بر او حمله كردند و از بام‌ها نيز سنگ بر او زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزه‌ای كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد. (برخي از منابع نيز نقل كرده‌اند كه وقتی ديدند نمي‌تواند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.) مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت: "انا لله و انا اليه راجعون" و شروع به گريه كرد. يكي از لشکريان از گريستن ايشان ــ با آنهمه جنگاوری ــ تعجب كرد و از سبب آن برسيد. مسلم گفت: "به خدا سوگند كه از كشته‌شدن باک ندارم و براي خود گريه نمي‌كنم. من برای خاندان پيامبر و براي حسين و آل او كه به اينجا می آيند گريه می كنم". نام خوشت قرار دل بي‌قرار من / روی تو شمع روشن شب‌های تار من بی خانه‌ام ولی به دلم كرده خانه غم/ نبوَد كسی به جز در و ديوار، يار من مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند؛ در حالی كه تسبيح خداوند می گفت و استغفار می كرد. من انتظار می كشم اما نمی كشد/ غير از طناب دار، كسی انتظار من هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر/ ای باغبان! بيا كه خزان شد بهار من سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند. سپس بدن مباركش را در انظار پيمان‌شكنان كوفه آويزان كردند. من از فراز بام كنم جان نثار تو/ كوفی ز بام، سنگ نمايد نثار من دژخیمان همچنین هانی ــ كه پيرمردی 89 ساله بود ــ را به بازار كوفه بردند و با وضعی دلخراش كشتند و به دار آويختند؛ در حالی كه ياران خود را صدا می كرد و هيچكس به ياری او برنخاست. آنگاه ابن زياد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد. بدن مسلم‌ بن‌ عقيل اولين بدن از بنی هاشم بود كه آويخته گشت و رأس طاهر او اولين رأسی بود كه به دمشق فرستاده شد. الا لعنة الله علی القوم الظالمين؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع اصلی: 1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، 1364 . 2. شيخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوی القربی، 1378 . 3. اشعار، زبان حال هستند و سنديت ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خوانی با عنوان طنين عشق؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، 1380).
📢 روز اول محرم، روز مخصوص دعا برای فرزنددار شدن است. 💠 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: ◀️ «امام رضا علیه‌السلام به ريان‌بن‌شبيب فرمودند که در روز اول محرم حضرت زکريا دعا کردند و دعايشان مستجاب شد. [إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ فَمَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَا اسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا... .] ◀️ تلقي من اين است که اگر کسي از اين جنس خواسته‌ها دارد و مي‌خواهد نسلش آباد و در خدمت سيدالشهدا باشد و مي‌خواهد امکاناتش در خدمت سيدالشهدا باشد و توفيق خدمت‌گزاري به ساحت مقدس حضرت و تأسي به حضرت را در برنامه‌هايش داشته باشد، راهش اين است که روز اول محرم  بگيرد و کند که ان‌شاء‌الله اين دعا در  مستجاب می‌شود. هر دعايي وقتی دارد و بهار اين دعا در روز اول محرم است. ◀️ اگر کسي شهادت مي‌خواهد يا نسل پاک و آبادي مي‌خواهد که در مسير سيدالشهدا باشد و امکانات و مالش مي‌خواهد در مسير سيدالشهدا باشد از بيانات وجود مقدس امام رضا ارواحنا فداه اينطور مي‌فهمم که حضرت مي‌فرمايند روز اول محرم را روزه بگيريد و دعا کنيد دعاي شما هم مستجاب مي‌شود. اين يعني اول محرم فرصت اين‌طور درخواست‌ها و اجابت اين‌طور دعاهاست؛ فرصت اول محرم يک باب خاصي به شهادت سيدالشهدا باز مي‌شود که از اين باب مي‌شود وارد شد و اجابت بشود.»