eitaa logo
کانون ذاکران امام حسین زرند
259 دنبال‌کننده
627 عکس
173 ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم افتاده در دامی که هجران است تاوانش نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش همان که چشمه می‌جوشد به اذن برق چشمانش همان که موج می آید به رقص از حکم طوفانش همان که آخرین مرد زمان است و ملک روزی به بالا می‌برد از سفره ی پر فیض احسانش غلام حلقه در گوشم به درگاه همان شاهی که بهجت ها چو موری خوانده اند او را سلیمانش سلیمان می‌برد حسرت مگر روزی رسد یک دم در آن چادر که جا دارد شود با فخر دربانش تفاخر میکنم بر آسمان با این غلامی چون سلاطین رشک می‌ورزند بر جاه غلامانش فضای روز روشن می‌شود از روی رخشانش به زلف تیره اش شب میشود هر شام حیرانش ز حسن جلوه اش این بس که مه مانده است حیرانش چه گویم از کمالاتش که خورشید است سوزانش سمن سوسن شقایق یاس نرگس نسترن هر گل گرفت از باد عطر و باد از طرف گلستانش نمیدانم که عنبر یا که مشک و یا گلاب است این ولی دانم همه ذرات گردیدند خواهانش غریب و سائلانه پر گرفتم تا سر کویش خرید و مهربانانه نشاندم بر سر خوانش نمک گیر عطایش گشتم و غافل که یک عمری شکستم حرمت هم نان او را هم نمکدانش رسیدم تا به جایی که به پاس مهر او باید هزاران جان ناقابل کنم یکجا به قربانش گرفتم در کف خود دل که می‌گوید تپش هایش خداوندا رسان بر من هزاران تیر مژگانش فقط تنها همین که سایه دارد بر سر دنیا اگر عالم فدا گردد نشاید کرد جبرانش چنان خورشید می‌تابد به ذره ذره ی عالم وَ می‌گردد به گِردش آسمان با کل کیهانش اگر با جوهر دریا نویسم از مقاماتش نه تفسیرش توان کردن نشاید بود امکانش هزاران دفتر و دیوان نوشتند از ازل شاید بگویند این همه شاعر یکی از جمع عنوانش نمیدانم چه خواهد کرد با دل جلوه ی رویش کسی که کرده مجنون عالمی را روی پنهانش هزاران نسخه دارد زخم دل اما یقین دارم به غیر از او ندارد کس توان از بهر درمانش نشسته کنجی و دست دعا دارد برای ما جهان هم این دعا دارد رسد این هجر پایانش الا ای منتقم ای وارث تیغ دو دم ،آقا قسم بر اضطرار زینب و حال پریشانش بیا و انتقام سینه ی مجروح را بستان که تا جان در بدن داریم ما ، هستیم گریانش بیا تفسیر کن آیات قرآنی که از نیزه به گوش آمد ولی خواندند دونان نامسلمانش خدایا کن مهیا تا که زهرا مادرش گیرد به دست ساقی بی دست خون از پای چشمانش 🔸شاعر: 🔹 ذاکران امام حسین
دلم افتاده در دامی که هجران است تاوانش نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش همان که چشمه می‌جوشد به اذن برق چشمانش همان که موج می آید به رقص از حکم طوفانش همان که آخرین مرد زمان است و ملک روزی به بالا می‌برد از سفره ی پر فیض احسانش غلام حلقه در گوشم به درگاه همان شاهی که بهجت ها چو موری خوانده اند او را سلیمانش سلیمان می‌برد حسرت مگر روزی رسد یک دم در آن چادر که جا دارد شود با فخر دربانش تفاخر میکنم بر آسمان با این غلامی چون سلاطین رشک می‌ورزند بر جاه غلامانش فضای روز روشن می‌شود از روی رخشانش به زلف تیره اش شب میشود هر شام حیرانش ز حسن جلوه اش این بس که مه مانده است حیرانش چه گویم از کمالاتش که خورشید است سوزانش سمن سوسن شقایق یاس نرگس نسترن هر گل گرفت از باد عطر و باد از طرف گلستانش نمیدانم که عنبر یا که مشک و یا گلاب است این ولی دانم همه ذرات گردیدند خواهانش غریب و سائلانه پر گرفتم تا سر کویش خرید و مهربانانه نشاندم بر سر خوانش نمک گیر عطایش گشتم و غافل که یک عمری شکستم حرمت هم نان او را هم نمکدانش رسیدم تا به جایی که به پاس مهر او باید هزاران جان ناقابل کنم یکجا به قربانش گرفتم در کف خود دل که می‌گوید تپش هایش خداوندا رسان بر من هزاران تیر مژگانش فقط تنها همین که سایه دارد بر سر دنیا اگر عالم فدا گردد نشاید کرد جبرانش چنان خورشید می‌تابد به ذره ذره ی عالم وَ می‌گردد به گِردش آسمان با کل کیهانش اگر با جوهر دریا نویسم از مقاماتش نه تفسیرش توان کردن نشاید بود امکانش هزاران دفتر و دیوان نوشتند از ازل شاید بگویند این همه شاعر یکی از جمع عنوانش نمیدانم چه خواهد کرد با دل جلوه ی رویش کسی که کرده مجنون عالمی را روی پنهانش هزاران نسخه دارد زخم دل اما یقین دارم به غیر از او ندارد کس توان از بهر درمانش نشسته کنجی و دست دعا دارد برای ما جهان هم این دعا دارد رسد این هجر پایانش الا ای منتقم ای وارث تیغ دو دم ،آقا قسم بر اضطرار زینب و حال پریشانش بیا و انتقام سینه ی مجروح را بستان که تا جان در بدن داریم ما ، هستیم گریانش بیا تفسیر کن آیات قرآنی که از نیزه به گوش آمد ولی خواندند دونان نامسلمانش خدایا کن مهیا تا که زهرا مادرش گیرد به دست ساقی بی دست خون از پای چشمانش 🔸شاعر: 🔹 🔹 گوش کن گوش که بانگ جرسی می آید گفت هاتف که ترا همنفسی می آید از عنایات خدا دادرسی می آید جام برگیر به کف باده بسی می آید "مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید" آمد از عرش خدا مژده که ای بنده خموش عرش و فرش و ملک و جن و بشر جمله بگوش میرسد با طبقی نور ز ره باده فروش ز شعف اهل جنان یکسره در جوش و خروش "از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید" نه من از سلسله ی غیر جدا گشتم و بس که هر آنکس زده در وادی طور تو نفس شد هواییِ وصال تو و شد غرق هوس این چه سرّیست که مجنون تو باشد همه کس "ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس موسی آنجا به امید قبسی می آید" با تو الحق که سرم گرم به بازاری نیست خادم کوی توام جز تو مرا یاری نیست صید دام تو شدم اینکه گرفتاری نیست سرور عالمی و جز تو که سرداری نیست "هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست هر کس آنجا به طریق هوسی می آید" خبرت هست که در دل ز تو صد فتنه بپاست ای که تیغ دو دَمَت منتقم کرببلاست هر که در بند تو شد بنده ی آزاد خداست خاک کوی تو شدن حضرت معشوق رواست "کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدر هست که بانگ جرسی می آید" همه شب مست توام مست میِ ناب کرم همه شب خواب تو دیدم همه شب خواب کرم کیست چون من که شود تشنه و بی تاب کرم بِچِکان در دهنم قطره ای از آب کرم "جرعه ای ده که به میخانه ی ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می آید" از غم هجر به هر دیده ی بیدار نم است جان اگر بر سرِ راه تو سپاریم کم است خاک راه تو به درگاه خدا محترم است یا لثارات به لب داری و تیغت دودَم است "دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بر آن خوش که هنوزش نفسی می آید" آمده بلبل خوش لهجه ی زهرا به چمن که کند جلوه گری باز به صحرا و دمن جلوه اش رونق بستان و لبش مشک ختن سیرت پاک علی دارد و سیمای حسن "خبر بلبل این باغ بپرسید که من ناله ای میشنوم کز قفسی می آید" اینکه طاووس جنان خوانده شد و فخر زمان کفو او نیست کسی هم به عیان هم به نهان چشم نرگس به جمالش شده روشن...ای جان نیست دیگر پس از این شیعه ی حیدر نگران "یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاهبازی به شکار مگسی می آید" 🔸شاعر: 🔹 مگر آسمان را چراغان نکردیم ؟! زمین را مگر نورباران نکردیم ؟! مگر کوچه را
رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا میان سجده ام وا شد گره از کار و بارِ من نبودی تا ببینی از فراغت ، تا شدم زهرا اگر چه بوده ام روزی یگانه فاتح خیبر پر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا یتیمان را شریک غصه و سختی منم ، حالا دلیل گریه های عترت طاها شدم زهرا حسین و مجتبی را یک طرف همناله ام اما ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا حسینت را به طفل ارشد ام البنین دادم منم ساقی و مداح لب سقا شدم زهرا پر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک به حال احتضار از فکر عاشورا شدم زهرا در اینجا خیمه ای دارم کنارم باغی از گلها ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم دمی هم غصه دارِ زینب کبرا شدم زهرا 🔸شاعر: ____________________ 🔹 🔹 ذاکران امام حسین
اشعار ناب آیینی: 🔹 🔹 زبانحال حضرت ام البنین در غم مولا بعد تو با غمت ای حضرت مولا چه کنم با دل غم زدهء عترت طاها چه کنم پسرانم به فدایِ پسرانِ زهرا با غم بی کسیِ زینب کبری چه کنم خانه بی روی تو غمخانهء من شد ، اما با ردِ خونِ سرت کنج مصلّا چه کنم بی تو درمانده ترین مادر تاریخ منم بی تو در سیل بلا یک زن تنها چه کنم سیر کی میشود این قوم به یک ضربت تیغ جگر پارهء در طشت حسن را چه کنم یادگاری دو کفن مانده ز زهرای بتول با حسینت که شود کشته به صحرا چه کنم گر سرت گشت دو تا بر سر تن باقی بود با سرِ همسفرِ نیزهء اعدا چه کنم 🔸شاعر: ________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 🔹 🔹 🔹 رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا میان سجده ام وا شد گره از کار و بارِ من نبودی تا ببینی از فراغت ، تا شدم زهرا اگر چه بوده ام روزی یگانه فاتح خیبر پر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا یتیمان را شریک غصه و سختی منم ، حالا دلیل گریه های عترت طاها شدم زهرا حسین و مجتبی را یک طرف همناله ام اما ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا حسینت را به طفل ارشد ام البنین دادم منم ساقی و مداح لب سقا شدم زهرا پر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک به حال احتضار از فکر عاشورا شدم زهرا در اینجا خیمه ای دارم کنارم باغی از گلها ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم دمی هم غصه دارِ زینب کبرا شدم زهرا 🔸شاعر: ________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 🔹 🔹 🔹 دلی برای سپردن به آن دیار نداشت برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت امیر هیچ به‌جز زخم بی‌شمار نخورد امیر هیچ به‌جز درد بی‌شمار نداشت شبانه‌های علی مثل روز روشن بود اگر که پنجره‌ها پردۀ غبار نداشت نه در خیال خلافت که پیش چشمش این به قدر وصلۀ یک کفش اعتبار نداشت و کینه‌ها همه یک تیغ شد فرود آمد که چیز دیگری از کوفه انتظار نداشت 🔸شاعر: ________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 باید شب قَدرَت مرا آدم بسازد حُر و زهیر و عابس و اَسلم بسازد باید مفاتیح الجنانِ "شیخ عباس" دل را که شد ویرانه دست کم بسازد یارب به من اشکی بده سازنده باشد اشکی بده از بنده‌ات میثم بسازد چشمی بده تا خوب را بشناسم از بد تنها نگاهم را بدوزم سمت گنبد دستی بده دست از تهیدستان بگیرم دستی بده تا راه بر شیطان بگیرم پایی بده جز در ره مولا نکوبم پا جای پایی چون "ابوموسی" نکوبم دل می‌کند وابسته از دنیا به سختی دنیا بِده اما نه دیگر تاج و تختی میلی بده از جام همدردی بنوشم در سیل ماتم نذر هم نوعم بکوشم عزمی بده آماده‌ی ایثار باشم وقت ضرورت راهی پیکار باشم نسلی بده عشق شهادت در دل آن نسلی بده "فهمیده" باشد حاصل آن جانی بده سرشار از نور ولایت لب تر کند مهدی کنم تقدیم حضرت هر کس به نوعی می‌کند نجوا شبانه من هم بخوانم از شهادت عاشقانه زیباترین نثر مناجاتم جهاد است امروزه وقتی صحبت از "جنگ اراده "ست جزءِ مجاهدهای در راه خدایم سجاده‌ام حکم کفن دارد برایم بر نفس سرکش راه طغیان را ببندم با معنویت در دو عالم سربلندم بیش از چهل سال گذشته پای کاریم وقتی که خرمشهرها در پیش داریم رمز بقا قطعاً به دست مردم ماست این اولین تحلیل گام دوم ماست ما را سفارش می‌کند آقا به تقوا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلومِ عَوْنا ** درس دبستان امیرالمؤمنین است گوشم به فرمان امیرالمؤمنین است نص اشداء علی الکفار یعنی منشور قرآن امیرالمؤمنین است حکم پدر دارد برای خاک یعنی ایران هم ایران امیرالمؤمنین است هرکس به هر جایی رسید از دار دنیا مدیون احسان امیرالمؤمنین است عمری محدث بودن و از غیب گفتن این کار سلمان امیرالمؤمنین است در کعبه مولایم علی آمد به دنیا پس صاحب خانه امیرالمؤمنین است ساعات خوب زندگی ما همیشه در زیر ایوان امیرالمؤمنین است حبل المتینم هست و فردای قیامت دستم به دامان امیرالمؤمنین است با دست او حق سفره‌اش را پهن کرده هر بنده مهمان امیرالمؤمنین است زهرای مرضیه همیشه دوست دارد چشمی که گریان امیرالمؤمنین است شخص پیمبر بانی بزم عزایش چشمان زهرا نیز می‌بارد برایش مرغ دلم پر می‌زند بر بام کوفه حلوای ختم مرتضی در کام کوفه می ریزد از غم‌های خود در جان دختر وقتی که بابا می‌شود مهمان دختر از غصه دیوارِ دلِ دختر ترک خورد وقتی که بابایش فقط نان و نمک خورد
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس: الا ای آن که از بالا به مشتاقان نظر داری مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری طبیب دردهای جان ما کس نیست الّا تو فقط تو می توانی درد از این بیمار بر داری پر از دلتنگی ام، چیزی شبیه ساحل خشکم بگو ای موج جان افزا به این ساحل گذر داری؟ نه تنها صید خود کردی دل صیاد و آهو را جهان صید نگاهت می شود از بس هنر داری فقط یک دانه گندم بهر مرحم از تو می خواهم که تو دارالشفایی از دو عالم خوبتر داری بِکِش من را از این بند بلا تا گنبدت بالا که می دانم به کار خلق هم حق نظر داری نیازم یک نوازش بر سر از دستان گرم توست اگر چه یک جهان بهتر ز من در زیر پر داری دلم را غرق نورت کن جدا از هر چه غیر از خود که دانم مثل جدّت قُدرت شق القمر داری ضمانت نامه از دست تو می خواهم وَ می دانم برای لیله الدفنم چراغی زیر سر داری امام، کار ندارد به نام، می بخشد رئوف، اوست که بر خاص و عام می بخشد به جنگِ بدخواهش آمدم ولی چه کنم؟ من انتقام بگیرم امام می بخشد! حرم ندیده چه می داند؟ این امام رئوف گدا هنوز نگفته سلام، می بخشد مجیز شاه بگو، طعنه بر امام بزن خودت ببین که از این دو کدام می بخشد همین تفاوت کافی ست بین شاه و امام که هست و نیست خود را امام می بخشد مدام توبه شکستی؟ بیا! یکی این جاست که عادت است برایش، مدام می بخشد تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا! که زخم های تو را التیام می بخشد؟ بزن! که زخم تو هرچه عمیق تر باشد به دوستی محبان دوام می بخشد ولی اگر که پشیمان شدی حرم باز است بیا! امام علیه السلام می بخشد من کجا و قبله گاه کوی تو سلطان توس گرچه نالایق می آیم سوی تو، سلطان توس دلخوشم یک عمر هستم من خریدار تو و زیرِ دِینِ خواهر دلجوی تو، سلطان توس اغنیا رفتند حجّ و مانده این قلب فقیر دل فریب کعبه ی ابروی تو، سلطان توس روح داد و لحظه لحظه جان من را تازه کرد اشتیاق یک نظر بر روی تو، سلطان توس گل به گل هر باغ را گشتم ندیدم بهتر از آن شمیمِ دل نواز بوی تو، سلطان توس من گدا هستم تو آقا کن ضمانت باز هم گرچه هستم کمتر از آهوی تو، سلطان توس گرچه از دست شما خواهم دوا را بیشتر بیشتر خواهی اگر خواهم بلا را بیشتر چون تو سلطانی در این وادی ز هر پست و مقام دوست دارم رتبه و شأن گدا را بیشتر می کشم ناز غریبان را به حکم دین ولی می کشم از هر کسی ناز رضا را بیشتر هرچه کردم بیشتر گیرد دل آرام و قرار باختم این جا دل درد آشنا را بیشتر من به امّید شما این جا به مشهد آمدم چون شفاعت می کنی اهل خطا را بیشتر چون کریم و مهربانی دست خالی آمدم با سه حاجت می دهم زحمت شما را بیشتر در هوای وعده ی دیدار رویت در صراط آرزو کردم ز هر چیزی فنا را بیشتر چشم دارم از تو گیرم نامه ی اعمال خویش اعتبارت می‌کند فضل خدا را بیشتر دست من گیر و بِبَر تا پای میزان وَز کرم کفّه ی جرم مرا کم کن، عطا را بیشتر ای که روی خاک حجره مثل جدّ اطهرت خفتی و کردی غم آل عبا را بیشتر هرچه می‌خواهی بگیر از من ولی جان جواد حکم کن در طالع ما کربلا را بیشتر گرفته صحن ها را عطر شب بوها و یاس این جا شده مجذوب در نور و صفا، هوش و حواس این جا ملائک «ادخلوها به سلام آمنین» گویان گرفته از بهشتِ وعده ی حق، اقتباس این جا پناه آورده اند این جا پریشان های دل آشوب هیاهویی به پا کرده است اشک و التماس این جا تکسّر در تصاویر دل آئینه ها گوید که بی مفهوم و بی رنگ است معنای کلاس این جا به گمنامی خریدار است صاحبخانه، می پوشد تن اندوه بی پایانِ زائرها لباس این جا برای ما که گاهی از خدا دوریم او دارد برای ارتباط و آشتی خطِّ تماس این جا زلال و دستِ پُر برگشته از این آستان بیرون هر آن که با غم و اندوه آمد آس و پاس این جا زیر ایوانِ طلا چشم ترم مخصوص توست جَلد خود کردی مرا! بال و‌ پرم مخصوص توست ضامن آهو شدی! پشتم به عشقت گرم شد آبروداریِ روزِ محشرم مخصوص توست رو زدم بر غیر و تا درها به رویم بسته شد زائرم کردی و گفتی: این حرم مخصوص توست رد نکردی از درِ باب ٱلجوادِ خود مرا آمدم آقا! امیدِ آخرم مخصوص توست مشهدت حجّ فقیران است و اطرافِ ضریح هرچه می بینم تویی! دور و برم مخصوص توست چشم هایش قطره قطره اشک، بعد از هر نماز... دست بر سینه سلامِ مادرم مخصوص توست لااقل ای کاش امشب زائرت بودم! ولی- نیستم...امّا حسابم کن! کرم مخصوص توست! از آن روزی که گردیدم گدای درگه سلطان ز یُمن مقدمش گشتم میان جمع حق گویان به غیر از مدح آل او نبودم در جهان کاری نگشتم بر خم مویی به غیر موی او حیران به آب و دانه اش عادت نمودم چون کبوترها به دست دیگری هرگز نکردم دیگر اطمینان
اشعارناب،ترحیم خوانی: همین که نام تو آید اوایل روضه هزار مرتبه خون می شود دل روضه صدا که می زنمت مثل ابر می بارم چقدر اسم شما هست حامل روضه براش حضرت زهرا دعا کند هر دم کسی که پا بنهد در محافل روضه شبیه ماه درخشان که نور می بارد برای عرش درخشد منازل روضه به روز حشر که دستان مردمان خالی است پر است از کرمش دست سائل روضه نوشته اند شفاعت وسیله می خواهد خوشم به شال و لباس و وسایل روضه زمان عاشقی ام را چه خوب یادم هست که رد شدم به محل از مقابل روضه گریست دفعه اول دو چشم من آنجا که از گلوی تو می گفت ناقل روضه نشست بر روی سینه نشست تا ببرد هزار مرتبه لعنت به قاتل روضه به قتلگه نگران حرم شدی کشته به استناد و گواه مقاتل روضه 👉 من زنده ام که زنده بماند صدای تو برگشته ام که روضه بگیرم برای تو این شانه ی شکسته و این قد سوخته این مو سفید خواهر خسته فدای تو ای تشنه ی کنار فرات ای شکسته دل تازه شروع می شود اینجا عزای تو ای پاره پاره پیکر رفته به نیزه ها در من دوباره زنده شده ماجرای تو اینجا هنوز بوی تو دارند سنگ ها مانده به روی خیلی از اینها حنای تو ای کاش که حسین چهل روز پیش از این من تشنه ذبح می شدم اینجا به جای تو اینجا عصای پیری ات از هم شکسته شد اما نه قطعه قطعه شد اینجا عصای تو بی دست تا که پیکر سقا به خاک ریخت آورد نیزه ای تن او را برای تو با محرمان رسیدم و نامحرمان مرا بردند دست بسته از این کربلای تو از کوفه تا به شام چهل بار لااقل نیزه به نیزه شد سر از تن جدای تو سر برآر ای سر جدا زینب رسیده در برت آمده از شام غم سوی مزار اطهرت صبر کردم در عزای لاله های پرپرم پرچمت برداشتم آری شدم پیغمبرت خاطرت آسوده حفظ شان معجر کرده ام خاطرت آسوده کردم حفظ شان مادرت یاد دارم تشنه افتادی و سنگت میزدند یاد دارم بوسه دادم بر بریده حنجرت یاد دارم زیر نیزه میزدی تو دست و پا یاد دارم رفت با پا شمر روی پیکرت یاد داری زینب پرده نشینت را حسین حال برخیز و ببین احوال زار خواهرت خیز از جا تا بگویم مو به مو شرح فراق از سرت در طشت گویم یا سر آب آورت هر چه می‌خواهی بپرس از من ولی جان حسین بر دلم آتش نزن چیزی نپرس از دخترت ماییم و فقط روضه ی ارباب و دگر هیچ چشمان پر آب و دل بی تاب و دگر هیچ چون روزنه ای چشم فرو بسته از عالم وابسته ی خورشید جهان تاب و دگر هیچ اندوخته جز اشک نداریم به دنیا ماییم و همین گوهر نایاب و دگر هیچ اندازه ی یک قطره اگر اشک فشاندیم شد کوه گنه شسته به سیلاب و دگر هیچ راه دل ما را به حرم ختم نمودند هر راه به جز این شده گرداب و دگر هیچ چون پرچم سیار عزا خانه به دوشم چون ابر سبک بارم و بی خواب و دگر هیچ "در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری" گویم که غم حضرت ارباب و دگر هیچ 👉 کانون ذاکران امام حسین زرند
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک مرتضی می آید و زهرا به استقبال او کودکان با شوق میگیرند زیر بال او فاطمه گوید فدک را پس گرفتم یا علی آن فلانی گفت که مشکل ندارم با علی با حسن می آمدم کوچه قرق شد بهر من احترامم داشتند اینجا تمام مرد و زن باد حتی بین کوچه بر سر و رویم نخورد گرد و خاک کوچه ها بر چادر و مویم نخورد آتش آوردم اجاق خانه را روشن کنم جامه ای آورده ام تا تو بیایی ، تن کنم گرم بازی بود مولا جان من ، اینجا حسین با حسن بودند مردانم کنار زینبین فضه هم میپخت نان ، من هم کمک حالش شدم گفت و گو کردیم ما جویای احوالش شدم در زدند و پشت در رفتم ندیدم هیچ کس غیر سائل که طلب میکرد یک فریادرس باز کردم در ، در این خانه مسماری نداشت آنطرف دیوار بود و هیچ آزاری نداشت حرمتم بر جا و پایی بر در خانه نخورد خاطرت آسوده آسیبی به ریحانه نخورد آمدی دیدی پرستو هم از اینجا پر نزد فتنه ای از مردم یثرب به جانم سر نزد از تو ممنونم که بیت خوب و امنی داشتی از تو ممنونم که غم را از دلم برداشتی کاش میشد تا بگویم این سخن ها را علی حیف دستت بسته بود و ناله ام شد یا علی استخوان سینه ام زخم است و رویم شد کبود پشت در افتادم و بر یاری ام یاری نبود زخم دارم بر تن و در من توان آه نیست در وجود فاطمه جز ناله جانکاه نیست شرمگین هستم شدم با تو رفیق نیمه راه میشوی تنهای تنها محرم راز تو چاه چند روزی زینبم شانه نخورده موی او تار میبینم علی جان چهره دلجوی او چند روزی میشود گریم به آه و شور و شین چند روزی میشود آبی ندادم بر حسین چند روزی میشود در آتش و سوز تبم نیست جز عجل وفاتی ذکر دیگر بر لبم میروم دیگر از این بیت و از این شهر بلا وعده دیدار ما مظلوم عالم ، کربلا 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7