eitaa logo
زاینده رود ✅️
2.4هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
13.5هزار ویدیو
101 فایل
🌿 به نام دوست که هرچه داریم از اوست •🍂• کانال خبری تفریحی زاینده رود ✅ مخصوص همه، خصوصا زاینده‌رودی‌های عزیز ارتباط با مدیر @Hasan_Moazzeni کانال در سروش پلاس splus.ir/z_rood1 ایتا eitaa.com/z_rood روبیکا rubika.ir/z_rood1
مشاهده در ایتا
دانلود
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۷۱ بچه ها مشغول خنثی سازی بوته بودند. در ماشین قفل، قفل هم حساس به تحریک، حتی از پنجره ها
۷۲ محکم به پشت زانوی فرید زدم تا پاهاش خم شد و افتاد روی زمین، پیت بنزین را برداشتم. به فرید گفتم: «تو که به دردمون نیمخوری، حالا به جای یکی سوخته، بشه دو تا، فرقی نداره. کی میفهمه که کی تو را سوزونده؟!» اینها را گفتم و کل پیت بنزین را ریختم سر تا پای فرید. فرید هم دستش از پشت بسته بود، شروع به داد و بیداد کرد، مامور هفتم هم دمش گرم، یه کبریت بهم داد و گفت: «حاجی لطفاً زود تمومش کن که کار داریم، من میرم تو ماشین. وقتی کارت تموم شد، بگو بچه ها با جارو و خاک انداز بیاند جمعش کنند!» فرید که این رو شنید، خودش را زمین و هوا میزد. غلت میخورد روی زمین. التماس میکرد. فحش به خودش میداد. کبریت را روشن کردم؛ اولیش بخاطر باد شدید خاموش شد. فرید که داشت سکته میکرد و بوی بنزین هم حسابی خفه ش کرده بود و عزرائیل را روی سینه اش میدید، گفت: «شروین را من کشتم، همه چیز را میگم. به خدا میگم. خاموشش کن. خاموشش کن دیوونه. از پشت هم زدم به فریبا، آخه میخواستند فریبا و شروین با هم برند ترکیه. اما فریبا مال من بود. خاموش کن روانی. فریبا زنم بود، ولی شروین میخواست زنم رو ببره ترکیه با خودش. خاموش کن لعنتی، الان میسوزم. خاموش کن!» همینجور که تلاش میکردم کبریت دومی و سومی را روشن کنم، بهش گفتم: به درک که کشتی. وقتی داشتی واسه ناموس و پسر مردم نقشه میکشیدی باید فکر اینجاش رو هم میکردی، بازم تلاش کردم یکی دیگه روشن کنم، یکی روشن کردم اما از دستم افتاد روی خاک ها. خاک ها هم که بنزینی بودند شروع به سوختن کردند. فرید که خودش را کشونده بود چند متر اون طرف تر، به محض دیدن آتیش و شعله های بی رحمش، و اینکه من دارم کبریت بعدی را هم روشن میکنم، با داد و بیداد و جیغ و فریاد بهم گفت: چه مرگته تو؟! چی میخوای؟ خب مثل بچه آدم بگو! چرا میسوزونی؟! گفتم: «من پاکدمنی مژگان را میخوام. میخوام نفیسه هم آدم بشه. میخوام آرمان زنده بمونه و بتونه مثل همه بچه های نابالغی که الان پیش بابا و مامانهاشون هستند، زندگی کنه و خاطرات با تو اذیتش نکنه. اصلا میخوام بدونم کمالی الان کدوم گوریه؟ میخوام بدونم سهیلا کجاست؟ میخوام بدونم اون پیرمرده کیه و کجاست؟ ولش کن، نمیخوام. اینها هیچکدومش واسه من، صدای سوزه آتیش تن و بدن تو نمیشه...» گفتم و اینبار کبریت را سه تایی روشن کردم و دویدم طرفش. با حالت دستپاچگی و تند تند گفت: گه خوردم. باشه، میگم. میگم. کثافت نیا این طرف، گفتم نیا که میسوزم. سهیلا که خودت زدی ناکارش کردی، دیگه چی میخوای از جونش؟ اون که قطع نخاع شد!!! دیگه به درد نمیخوره. حتی اسمش هم از تور ترکیه خط خورد. نیا این طرف تا بگم. به خدا راستش رو میگم. فقط نیا طرف من. حتی پولش رو هم قطع کردند. باید از حالا بره گدایی. کمالی نمیدونم کجاست، وقتی میگم نمیدونم یعنی نمیدونم، شاید هم پیش سهیلا باشه. همون جا وایسا تا بگم. به خدا اگه اومدی جلوتر نمیگم. گفتم: اون پیرمرد کیه؟ چیکاره است؟ گفت: صاحب همون باغی هست که الان اونجا بودیم. من هم درست نمیدونم کیه. اما ... اما معمولا پول هایی که در جلسه های کمالی خرج میشد از اون میگرفتیم. وضعش خوبه، خیلی هم به کمالی علاقه داره. (البته بعدا فهمیدیم که اون پیرمرد، از بهایی زاده های قدیمی شیراز بوده که بخشی از پولهای گنده ای که خرج میشده از جیب این شخص بوده و چون تجارت میوه داشته و حساب های متعدد مالی در بانک های داخلی و خارجی داشته، لذا کسی به واریز شدن پول های زیاد به حسابش شک نمیکرده. پول هایی که قرار بوده از ترکیه و انگلستان برای مخارج تبلیغ بهاییت واریز بشه، بخشی از آن به حساب این پیرمرد بهایی ریخته میشده است!) وایسادم بالای سر فرید. گفتم نمیسوزونمت. اما تو خیلی جنایت کردی، خیلی. کجا آموزش دیده بودی؟ فرید که داشت نفس راحت میکشید گفت: همین جا، پیش دار و دسته شروین. یکی دو بار هم رفتیم ترکیه، اما مثل بقیه بچه ها من رو اسرائیل نبردند، البته من تازه فهمیدم که بعضی از بچه ها رو میبردند اسرائیل. میبردند بیت العدل. قبله بهاییت. شروین حتی بدون اجازه و ابلاغ بیت العدل آب هم نمیخورد. چه برسه به اینکه بخواد کسی را جابجا کنه. ما فقط تو محله کمالی مستقر بودیم و فعالیت میکردیم. به خدا من خبری از جاهای دیگه و محله های دیگه ندارم. اگر داشتم میگفتم. ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۷۲ محکم به پشت زانوی فرید زدم تا پاهاش خم شد و افتاد روی زمین، پیت بنزین را برداشتم. به ف
۷۳ گفتم:ای بدبخت! میدیدی که دارند بچه ها و جوونها و ناموس مملکت را میبرند ترکیه و اسرائیل. اما دم نمیزدی؟! اصلا مگه تو نمیگی فریبا زنت بوده؟ پس چرا دیگه گیرداده بودی به آرمان؟ چرا؟ اولش هیچی نگفت. بعدش گفت: من یه جوون بیکار رشته تربیت بدنی بودم که هیچی نداشتم، بیکاربودم. فقط یه هیکل ورزشکاری و ورزیده داشتم. همین هیکلی که الان روش بنزین پاشیدی ومیخوای بسوزونیش. اونها اولش به من زن دادند، فریبا. همه فکر میکردند فریبا مجرده. اما اون زن من بود. حتی روزی که نفیسه وبقیه دخترها را میاورد خونه، من اونجا بودم. بعدش به من یک باشگاه بزرگ دادند، باشگاه ورزشی. ماهیانه هم حقوقی معادل یک هیئت علمی دانشگاه بهم میدادند فقط واسه پاکسازی. من همه طوره مدیونشون بودم. حتی اگر میگفتند زنت را چندشب بده، من میدادم. دیگه چه برسه بگند با آرمان دوست بشو ومعتاد جنسیش بکن. این دستور شروین بود. همین شروینی که واسه همه تصمیم میگرفت (همه حرفاش را تا رسیدیم اداره، مکتوب وپایینش امضا کرد. بعدش که بطورمفصل تطبیق دادیم دیدیم که همه اش راست گفته ودروغی در اعترافاتش نبود) وقتی کارم با فرید تموم شد، بچه ها اومدند وجمعش کردند وبردندش. همه حواس وهوش وذهنم پیش عمار و آرمان بود. تا اومدم سوار ماشین شدم، میخواستم برم بطرف جاده مرودشت ودنبال عمار که بیسیم زدند و گفتند: «کسی جایی نمیره، لزومی نیست. عمار درحال ماموریت خودش هست وخودش باید تمومش کنه. برگردید اداره برگردید!!» خیلی اعصابم خورد شد. داشتم از حرص، لب پایینیم را میجویدم. اما چاره ای نبود، دستوراومده بود. برگشتیم اداره اما تو راه کسی جرات نداشت باهام حرف بزنه، از بس ناراحت بودم و همه از این دستور اداره دپرس بودیم فقط میشنیدم که مامورهفتم داره به یکی از بچه ها میگه:«اداره گفته که ردّ کمالی را زدند، رفته طرفای بندرعباس دنبالشند، دارند بهش نزدیک میشند» و اما عمار و آرمان عمار را سوار دوسه تا ماشین کرده بودند وبالاخره رسیده بودند به ماشین انتقال. ماشین انتقال را نگهداشته بودند. عمار را از ماشینی که دونفر دیگه هم سوارش بودند، پیاده کرده بودند. به محضی که رسیدند به ماشین انتقال وپشت درب اتاق ماشین ایستاده بودند، اونها اسلحه ها را آوردند بیرون و به عمار میگند: کار را تموم کن. برو در اتاق را باز کن وپسره را بیار بیرون و بکشش! عمار طبق دستوری که اداره بهش داده بود، با اونها درگیرشده بود. سه نفر مامور انتقال بودند که دونفرش زخمی شده بود. اما عمار واون مامور سالم به درگیری ادامه دادند تعداد اونها زیادتر شده بود. دو سه تا ماشین قبلی هم به اونها اضافه شدند وشروع کردند روی سر عمار، آتیش گلوله ریختن. عمار و اون مامور، عاقلی کرده بودند وماشین انتقال را یکی دوکیلومتر از جاده دور کرده بودند که جلب توجه عموم نکنه وبه مردم آسیبی نرسه وقتی یادم میاد گریه م میگیره که عمار چطور مثل یک سربازکوچک اما وظیفه شناس، با همه شون درگیر شده بوده و وقتی تیم پشتیبانی ما رسیده بودند، عمار از ناحیه کتف وبازو، مجروح شده بود. درگیری خیلی سختی بود. عمار، بیحال و بیخون و بیجون روی خاک ها افتاده بود. که بچه ها بهش رسیدند بالاخره درگیری تموم شد، همه اونها را یا دستگیر و یا به درک واصل کردند. همه چیز بحالت طبیعی برگشت و اعلام وضعیت سفید شد عمار میگفت: همون لحظه که چشمم نیمه باز بود وداشتم از داغی گلوله میسوختم، بچه های خودمون در اتاق ماشین حمل آرمان را باز کردند. یه صحنه ای دیدم که نزدیک بود ایست قلبی کنم ونمیدونستم یعنی چی؟! بسیار ناباورانه دیدم بجای آرمان، یکی از بچه های گردان ویژه از اتاق ماشین اومد بیرون پرسیدم: کو آرمان؟! اون هم با لبخند گفت: چه میدونم؟! مگه دست من سپرده بودیش؟! عمار میپرسه: اینجا چه خبره؟! کو آرمان؟ کو پسرم؟ بچه ها بهش میگند ما خبرنداریم. بچه تو که پیش ما نبوده. همون لحظه بیسیم را میدند بهش. از ریاست اداره بود. بهش میگند:«عمار! خیال شما راحت! آرمان پیش خودمونه! اصلا توی اون ماشین نبوده! این یه نقشه بود که میخواستیم ببینیم از کجا اخبار اینجا درزمیکنه که الحمدلله فهمیدیم و اقدام شد. بخاطر همین به بچه ها دستور حمله به شروین و باغ را دادیم. چون تقریبا کار از نظر ما تموم شده بود وهمه عوامل پرونده یا تکلیفشون روشن شد یا کشته شدند. الان هم آقا آرمان، مهمونسرای اداره است. میارمش بیمارستان پیشت، راحت باش فعلا عزیزم. به درمانت برس. گل کاشتی عمارجان!» من که بعد از این شنیدن اصل نقشه و لورفتن محل درز اخبار و هول دادن وتحریک کردن اعضای عملیاتی گروه کثیف شروین به وسط معرکه و نجات عمار و طراحی درگیری ها و... جز تعجب وتشکر از خدا کاری نداشتم رفتم یکی دوهفته در افق محو شدم!! «والعاقبه للمتیقین» ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
♦️هوای آلوده در راه اصفهان مدیر پیش‌بینی و هشدار سازمان هواشناسی: 🔹روزهای دوشنبه و سه‌شنبه در اغلب مناطق کشور جوی آرام حاکم است، از امروز تا سه‌شنبه در تهران، اراک، کرج و اصفهان غلظت آلاینده‌های جوی افزایش می‌یابد. 🔹روز چهارشنبه با وزش باد، کاهش غلظت آلاینده‌های جوی را خواهیم داشت. ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🔻ثبت رکورد کم‌سابقه منفی ۲۱ درجه سانتی‌گراد، صبح امروز در بویین‌میاندشت اصفهان ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
دلنوشته آقای حدادپور نویسنده رمان داستانی در مورد اتفاقات این روزهای طب سنتی ⬇️ اجازه بدید یه خاطره شخصی هم تعریف کنم و پرونده این بحث را موقتا ببندیم: ما یه مدت هست که تو خونه داریم تلاش می‌کنیم از روغن کنجد و زیتون و نمک فوق العاده کوه جهرم (حتی شنیده ها حاکی از این هست که نمک این کوه به امارات و اسراییل هم فرستاده میشه!!) استفاده کنیم و در بعضی از مسائل مربوط به تغذیه و یا دارو تا جایی که میشه رعایت کنیم. یکی از چیزای خیلی جالب که در این پاییز و زمستان به صورت خانوادگی داریم ازش استفاده می کنیم و خیلی هم برامون فایده داشته، استفاده از داروی منسوب به امام موسی کاظم علیه السلام است. این دارو که به صورت گرد هست و بعد از ده روز به اندازه نخود ته حلقمون میریزیم، اثر شگفت انگیزی داره و باعث شده که تا حد قابل توجهی از بروز بیماری‌های مربوط به سرماخوردگی و آنفولانزا در خونمون جلوگیری بشه. حالا دیگه برکات استفاده از عنبر نسارا و چند مدل دمنوش و... بماند که چقدر کمک کرده به کم شدن تعداد دفعات مراجعه ما به پزشک و به حداقل رساندن مصرف داروهای شیمیایی. اما جسارتاً هنوز مصرف نوشابه و دلستر و کمی تا قسمتی مصرف فست فود، جزء لاینفک زندگی شخص بنده است که کسی اجازه ورود به این حریم امن شخصی را نداره😐🙈 وژدانا اگه طب سنتی، یه مایع گازدار به جذابی نوشابه برام تولید کنه، حاضرم سهام کل کارخونه اش را بخرم و به تولید انبوه برسونمش😂 فقط لطفاً گازدار و خوشمزه و خوش نوش😌 اسمشم میذاریم: حدادکولا (بر وزن کوکا کولا) ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم دیده از دیدارِ رخسارش منور داشتیم این درو دیوار می گرید به حال ما که ما مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
💚 وَلا تُعاجِلْني بِالْعُقُوبَةِ عَلى ما عَمِلْتُهُ ... ممنون که میتونی عذاب کنی و صبر میکنی عزیز دلم♡ 💚💚💚 ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🌸 سوره بقره ۰۰۴ ثواب تلاوت این صفحه و ذکر (۱۰۰مرتبه) هدیه بھ شهیدوالامقام هر که روزش با سلامے بر حسین آغاز شد حق بگوید خوش بحالش بیمه "زهرا" شده ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
Page004Quran_Menshavi.mp3
842K
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻ تلاوت استاد سوره صفحه ۰۰۴ ثواب تلاوت این صفحه و ذکر (۱۰۰مرتبه) هدیه بھ شهیدوالامقام فراموشتان نگردد. التماس دعا ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 سلام دوستان صبحتون بخیر و شادی ... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🖤 ما عِشق را پُشـتِ درِ این خانه دیده ایم زهـــرا در آتش بود، حیـدر داشت میسوخت . . . 😭😭😭 🥀 ─═इई🍃▫️◾️▫️🍃ईइ═─ 🥀 میدونی؟! آدم نمیدونه از غربت کدومشون گریه کنه😭 اصلا نمیدونه فاطمیه عزای فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است یا علی(سلام‌الله‌علیه) ؟💔 ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
☑️حادثه ماهشهر تلفات جانی نداشت 🔸امیری نسب مدیر روابط عمومی فرمانداری ماهشهر در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان: هواپیمای شماره ۶۹۳۶ که ساعت ۶:۳۵ صبح امروز از تهران به مقصد بندرماهشهر پرواز کرد در زمان فرود به دلیل نقص فنی از باند فرودگاه ماهشهر خارج شد. 🔸خوشبختانه تمام مسافران در سلامت کامل به سر میبرند. ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا