✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂
#قسمت_اول
پرستار اول: آقا مگه با شما نیستم؟ چرا بدون ماسک اومدید داخل؟!
گفتم: ببخشید. نشنیدم. بخش پذیرش کجاست؟
پرستار اول: باید برید اورژانس. سرفه_تون شدیده؟
گفتم: من سرفه نمیکنم. برای کمک اومدم.
پرستار اول: آهان ... بازم باید ماسک میزدید! چرا ماسک ندارید؟
گفتم: راستش گرون بود... دو تا بیشتر نتونستم بخرم. اون هم دادم به عیال و بچه ها.
پرستار اول: باشه حالا ... با من بیایید.
رفتیم تا وارد بخش داخلی شدیم که چشمتون روز بد نبینه! تا درش باز شد، بوی وایتکس خورد به صورتم و سرم گیج رفت! دستم رو گرفتم به دیوار تا نیفتم و چشمام بسته بودم.
پرستار اول با حالتی از فریاد گفت: حاج آقا دست به دیوار نزنید! این چه وضعشه؟ نمیدونید اینجا باید کنترل دست داشته باشید؟ چند بار باید تذکر بدند؟
گفتم: ببخشید ... سرم گیج رفت!
پرستار اول: بایدم گیج بره. عادت ندارید به این چیزا . حاج آقا میخوای همین جا با خودم دو تا سلفی بگیری و مثلا بگی منم رفتم کمک بیماران کورونایی و جاتون خالی و همین حالا با یه خانم پرستار یهویی؟!
حتی خندمم نمیومد از بس بوی وایتکسش شدید بود. گفتم: من برای سلفی نیومدم. حتی تلفن همراهمم نیاوردم. چند تا هم لباس من دیدید که برای سلفی اومده باشه مرکز بحران که من یکیش باشم؟
یه پوزخند زد و یه ماسک مچاله شده از جیبش درآورد و گفت: بگیر حاجی! این رو بزن که حداقل خودت کورونا نگیری! اینجوری نگاش نکن. استفاده نشده ازش. تو جیبم بوده و مچاله شده.
اعتماد کردم و زدم. به نظر نمیومد دختر بدی باشه. سر و وضع و زبونش با تیر و طایفه آخوند جماعت و بلکه مذهبی هامون خیلی فرق داشت اما مشخص بود بدذات نیست.
رفتیم داخل. به یه اتاق رسیدیم و دیدم سه چهار تا دکتر و پرستار اونجا هستند. مثل اتاق جنگ دوران دفاع مقدس بود. از بس همه میدویدند و میومدند داخل و مشورت میگرفتند و میرفتند و تلفن مدام زنگ میخورد و حتی فرصت نداشتند نفس بکشند بندگان خدا!
گفتم: ببخشید من اومدم کمک!
پرستار دوم که خانم مذهبی بود اومد به طرفم و گفت: حاج آقا شما مشکل تنفسی و ریه و آسم و این چیزا ندارید؟
گفتم: نه خدا را شکر!
گفت: قرص خاصی مصرف نمیکنید؟
گفتم: نه خدا را شکر!
گفت: جسارتا اعتیاد ... منظورم عادته ... عادت به چیز خاصی ...
چه میدونستم منظورش چیه؟ خیلی جدی و صادقانه گفتم: چرا ... نوشابه خیلی میخورم. مخصوصا اگه سیاه باشه و غذامون هم خورشتی نباشه!
خودش و چند تا مرد و زن همکارش زدن زیر خنده. گفت: اصلا هیچی ... ولش کن ... بلدید غسل و کفن و دفن و این چیزا؟
گفتم: آره خب ... از مرحوم پدر خدا بیامرزم تا الان، سه چهار نفر غسل دادم و کفن کردم و اینا.
گفت: بنظرتون میتونید به بیماران روحیه بدید یا همون کارهای مربوط به اموات و این چیزا ؟
یه دکتری گفت: اینا در ذکر مصیبت فوق دکترا دارند! تافل دارن!
همشون زدن زیر خنده. منم حساس نشدم و باهاشون زدم زیر خنده و گفتم: کلا هر جا نیاز باشه کار میکنم. اما بنظرم برای روحیه دادن به بیماران بد نباشم.
خلاصه قرار شد بین تخت ها و بیماران و بخش ها بچرخم و باهاشون خوش و بش بکنم و روحیه بدم و حتی المقدور بخندونم.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood1 سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂 #قسمت_اول پرستار اول: آقا مگه با شما نیستم؟ چرا بدون ماسک اومدید داخ
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂
#قسمت_دوم
البته این هم بگم که قبلش کلی آموزش دادند و لباسام رو عوض کردند و ...
تا اینکه وقتی قرار شد برم کارم رو شروع کنم.
پرستار اول گفت: حاجی کلاهت درنمیاری؟
گفتم: به خدا نمیخوام باهاش سلفی بگیرم!
لبخندی زد و گفت: اون که بعدا مشخص میشه اما حداقل بگذار این پلاستیک مخصوص را بکشم رو کلاهت ...
گفتم: کلاه نیست ... بهش میگیم عمامه!
گفت: خب حالا همین ... عمامه ... که یه وقت کثیف نشه.
از دلسوزیش و توجهش تودلم خوشحال شدم و براش دعای خیر کردم.
چون دستکش دستم بود، یکی از آقایون اومد وعمامم را از سرم برداشت و با همون پرستار اولیه یه پلاستیک مخصوص دورش کشیدن و میخواستند دوباره بذارند سرم.
من حدودا ده سال پیش توسط یه بزرگ و صاحب نفس معمم شدم. چون هم وقتش بود که معمم بشم و هم اگه نمیشدم نمیگذاشتند رساله سطح سه (فوق لیسانس) بنویسم و امتحانات درس خارج نمیگرفتند و ...
اما از شما چه پنهون، اون لحظه که اون دکتره و خانم پرستاره داشتن عمامم رو درست میکردند و پلاستیک مخصوص دورش میکشیدند و بعدش دکتره بسم الله گفت و دستش رو آورد به طرفم، و پرستاره هم از پشت سر دکتره روی نوک انگشتاش ایستاده بود که ببینه چطوری میگذاره روی سرم و چه شکلی میشم، احساس کردم حقیقتا دارم به صورت واقعی معمم شدم و امام زمان خیلی راضی تره!
حس خوبی بود.
خدا قسمتتون کنه.
رفتم وسط سالن ...
وسط همه بیمارانی که روی تخت خوابیده بودند...
آدرنالین شیطنتم داشت غلیان میکرد و با حالتی از طنز و لبخند، با صدای بلند و با سبک اون خواننده خاک بر سر گفتم:
«سلام گلای روی تخت
کوروناییای سر سخت
آخوند براتون اومده
از تو فضا اومده ...»🤣😂
اولش همه تعجب کردند😳👀
اما خدا آبرومو حفظ کرد😉
چون یهو دیدم صدای خنده پرستار و دکتر و بیمار و خدمه بود که بلند شد...😆😅😂🤣😆😅🤣
گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدم! 😌
و تا از خنده نترکید دست از سرتون بر نمیدارم! ☺️
(و حالا اگه نمیدید دهنمون سرویس کنند، شعر را ادامه دادم
اما تا نیم ساعت ملت از خنده غش کرد...)
#حدادپور_جهرمی
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood1 سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂 #قسمت_دوم البته این هم بگم که قبلش کلی آموزش دادند و لباسام رو عوض ک
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی
قسمت سوم
اون ساعت کلی خندیدیم و حرف زدیم. مزاحم کار دکترها و پرستارها نبودم. اونها هر وقت میخواستند میومدند و به هر مریضی که نیاز بود سر میزدند و سرم وصل میکردند و داروها رو توزیع میکردند و این چیزها.
این هم بگم که خنده زیاد باعث افزایش سرفه عده ای از کورونایی ها شده بود. بهشون گفتم: مثل وقتی هست که یه بچه اومده وسط و داره خرابکاری میکنه و والدینش همه ش سرفه میکنند و چشم و ابرو میاند که مثلا بگند حواست جمع باشه و خرابکاری نکنا، الان همون حس رو دارم. هم صدای سرفه ها زیاده و هم بعضی ها موقع سرفه کردن، قیافه شون خیلی عوض میشه و انگار دارند از ته دلشون یه چیزی بارمون میکنند.
با یه صلوات، ختم جلسه را اعلام کردیم.
ته گلوم خشک شده بود. میخواستم آب بخورم اما مکافات داشتیم. نمیشد به راحتی بری سراغ آب سردکن و شیر رو باز کنی و بریزی توی یه لیوان یه بار مصرف و ماسک و دم و دستگاهت برداری و قورت و قورت بدی بالا!
به دردسرش نمی ارزید.
من هم که کلا اخلاق شیرازی بودنم وقتی گل میکنه، میشم مثل همون بنده خدایی که ازش آدرس پرسیدم. یه نگاه به کاغذ کرد و یه نگاه به منتهی الیه افق! بعدش چشم و چالش کرد تو هم و گفت: «عامو خیلی دوره! نمیشه نری؟»
خلاصه از قید آب زدم.
رفتم ایستگاه پرستاری. دیدم یکی از پرستارها بخاطر اینکه از شب قبلش نخوابیده بود و خیلی بهش فشار اومده بود و ناهار و شام هم خیلی منظم تقسیم نکرده بودند، فشارش افتاده بود. خیلی دلم سوخت. با اون حجم زیاد کار و استرس و بعضی بیماران کم حوصله و ...
نمیدونم چرا اما یهو از دهنم در رفت و گفتم: ببخشید کاری از دستم برمیاد؟
یکی از دوستاش که نشسته بود بالا سرش گفت: الان نه اما اگه تا نیم ساعت دیگه حالش خوب نشه، زحمت اشهدش باشماست!
گفتم: حالا بالا سرش اینجوری نگید. بنده خدا هول میکنه. راستی شما واسه تون اضافه کار چقدر رد میکنند که حاضرید به این مرحله برسید که دوستتون رسیده؟
ابرو در هم کشید و مثل اینکه حرف خیلی زشتی شنیده باشه گفت: شما فکر کردید ما واسه پول اینجاییم؟
یه نگاه دور و برم انداختم و مثلا خیلی سِرّی و سکرت پرسیدم: واسه پول نیست؟
با چشمای بِر و متعجب گفت: حاج آقا حالت خوبه؟ کدوم احمقی حاضر میشه برای پول بیاد توی این جهنم؟
گفتم: آهان ... گرفتم ... پس لابد مجبورتون کردند. آره؟ خدا بگم چیکارشون کنه! خیلی بی رحمند!
از چشمانش خشم میبارید! گفت: مجبور؟ شما اصلا خبر داری که همه مون فرم رضایت نامه پر کردیم و حتی بعضی ها خانواده شون هم پر کردند؟ مجبور کدومه؟ چرا همیشه باید زور بالا سرمون باشه که کار کنیم؟
با لحنی موذیانه گفتم: والا چه بگم! مردم میگند!
پرستاره که واقعا داشت میسوخت از حرفهام گفت: لابد میخوای بگی تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! آره؟
باز هم با لحن موذیانه تر فقط یه کلمه گفتم: حالا به هر حال!
اگه بگم دوستش یه کم حالش سر جاش اومده بود و با اینکه رنگش مثل گچ سفید شده بود اما یه کم سرش چرخوند طرف من و با حالت ناجونی گفت: حاج آقا اگه خدایی نکرده خواهر و مادر خودت هم توی این بخش مریض بودند و افتاده بودن روی تخت، باز هم به ما میگفتی واسه پول اومدید و مجبورتون کردند که به این مریض ها برسید؟
با شیطنت گفتم: اون موقع فرق میکرد!
با هم گفتند: عجب حاج آقای چیزی هستی شما! آخه چه فرقی میکرد؟ خواهر مادر مردم هم خواهر مادر شماند! فرق میکنه؟ این چه حرفیه؟
گفتم: حالا ... من بلدم از مادر خواهرم مراقبت کنم.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood1 سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی قسمت سوم اون ساعت کلی خندیدیم و حرف زدیم. مزاحم کار دکترها و پرستارها
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی
قسمت چهارم
همون بنده خدا که تا دو دقیقه پیش داشت هلاک میشد از افت فشار، صداش رو بلند کرد و گفت:
لابد کرونا از شما اجازه میگیره که خانواده ت رو مریض کنه یا نه؟ آره؟ اجازه میگیره؟ آخه چه ملت عجیبی داریم ما. خداوکیلی آخوندمون که شما باشید، خدا به داد بقیه برسه!
وقتی به خودم اومدم دیدم نیم ساعت از حرفهامون داره میگذره و چهار پنج نفر دیگه هم دورمون جمع شدند و دارند به اونها کمک میکنند که مثلا دهن من رو گِل بگیرند!
اما مگه من از رو میرفتم. خیلی جدی و تعصبی به بحثم ادامه دادم.
گفتم: شماها اگه کارتون درست بود که اینجوری ناراحت نمیشدید و جواب نمیدادید! معلومه یه خبرهایی هست که اینجوری رگ غیرتتون ورم کرده!
یه نفر از آقا پسرها که اصلا طرز حرف زدنش معلوم بود که خارج از بیمارستان چه جنتلمنی هست واسه خودش گفت: این چه حرفیه که شما میزنی؟ پس هیچ کس نباید به یه مشت یاوه جواب بده تا متهم نشه که لابد یه چیزی این وسط براشون میماسته که دارند داغش میکنند!
گرفتی ما رو؟
یه نفر دیگه شون گفت: نگا خداوکیلی مخ هممون رو به کار گرفته! حاجی اگه بال نیستی، لااقل وبالمون نباش! وسط این درگیری و بحران، تو بکش من بکشم راه انداختی! نگا چقدر داری وقتمون میگیری! چند نفر علاف شما شدند که جوابت بدند! شما فقط داری زور و اتحاد ما رو خراب میکنی. اگه این کاره نیستی، حداقل حرف نزن. پاشو برو خونه تون. بگذار بعد از کرونا و بحران با هم میشینیم بحث میکنیم. نه وسط از دست دادن یه مشت آدم بیگناه!
همه شون ساکت شدن و به من نگاه میکردند.
من هم فقط سکوت کرده بودم و نگاهشون میکردمو ذوقشون میکردم و تو دلم دعاشون میکردم که اینقدر با غیرت و تعصب و دل و جیگر، هم دارند کار میکنند و هم مجبورند جواب حرفهای صد من یه غاز من رو بدند.
گفتم: «الهی دورتون بگردم. دور همتون. مخصوصا وقتی دارید از خودتون و حیثیت حرفه ای و همکارانی که از دست دادید و مسیر و راهتون دفاع میکنید!
میبینید چقدر بده که وسط #جنگ واقعی ، یه مشت آدم عوضی بیاد و وز وز کنه و رو اعصاب همه راه بره؟!
حالا فکر کنید شما اینجوری باید اینجا فداکاری کنید و جونتون کف دست بگیرید، اما یه عده نامرد بی همه چیز، واسه خانواده هاتون پیام بدند و بگند: دخترت چقدر داره حقوق میگیره؟ پسرت چه قولی بهش دادند؟ اصلا کرونا کار خودتونه! شما مدافعان شغلتون هستید نه مدافعان بشریت! و این چرت و پرت ها!
دل خانواده هاتون چطوری میشه؟ وقتی براتون زنگ میزنند، نمیگند ولش کن و به بدنامی نمی ارزه و پاشو جونت بردار و برگرد خونه؟
خب نه! چرا نمیگند؟ چون شما را برای همین روپوش سفید و حرفه علمی و خدمت به ملت و این چیزا تربیت کردند و وقتی دارید اینجوری خدمت میکنید، تو دلشون از یه طرف قربونتون میرند و از طرف دیگه، نفرین اونهایی میکنند که دارند تو دل بقیه خالی میکنند و شما را پشت میدان نبرد ترور شخصیت میکنند!
(لبخندی زدم و به اون خانم پرستاره که فشارش افتاده بود نگاه کردم و پرسیدم: ) راستی شما حالتون بهتره؟☺️
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood1 سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا