eitaa logo
زاینده رود ✅️
2.4هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
102 فایل
🌿 به نام دوست که هرچه داریم از اوست •🍂• کانال خبری تفریحی زاینده رود ✅ مخصوص همه، خصوصا زاینده‌رودی‌های عزیز ارتباط با مدیر @Hasan_Moazzeni کانال در سروش پلاس splus.ir/z_rood1 ایتا eitaa.com/z_rood روبیکا rubika.ir/z_rood1
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️ اینکه بدونی کسی جایی به فکر توست و در گوشه ی گرم و امنی از قلبش جایی برای تو نگه داشته، به لحافی نرم می ماند که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی ... ❤️❤️❤️ ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا #حافظ ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🔸امروز؛ آخرین مهلت ثبت‌نام جاماندگان دریافت بسته معیشتی 🔹مهلت ثبت نام متقاضیان دریافت بسته‌های معیشتی امروز (۳۰ دی ماه) به پایان می‌رسد. 🔹افرادی که بسته معیشتی به آن‌ها تعلق نگرفته است می‌توانند با مراجعه به سایت hemmayat.mcls.gov.ir و یا شماره گیری *۶۳۶۹# تقاضای خود را ثبت کنند. 🔹سرپرستان خانوار با وارد کردن شماره ملی، تاریخ تولد، شماره تلفن و تعیین جنسیت باید درخواست اولیه خود را ثبت کنند تا نتیجه برایشان از طریق پیامک ارسال شود. 🔹امروز آخرین مهلت برای ثبت نام بسته معیشتی است و به گفته میرزایی سخنگوی ستاد شناسایی طرح معیشت دولت به هیچ عنوان تمدید نمی‌شود. ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعصب مثال‌زدنی شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندان شهدا 🔹آقای برادر! بچه شهید را از جایش بلند نکن، یک صندلی بیاور بنشیند. ارسالی ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فقط همین یک نکته را یاد بگیرید و استفاده کنید» #پیشنهادویژه_دانلود ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا برقی😍💡 #نوستالژی ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رجز سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۳۹ سر درد گرفتم. خط به خط مطالب مژگان را که میخونم، میسوزم از اینکه چقدر بچه های معصوم مر
۴۰ نفیسه ادامه داد: من کثیف بودم اما فاحشه نبودم، اما اونها منافع من رو طوری برنامه ریزی کرده بودند که از این راه میگذشت. جوری در طول مدت سه سال با من کار کردند و کلاسهای مختلف و مسافرتهای علمی و مختلط و... که الگوی اصلی من و امثال من، روانشناسی به نام گلشیفته شد. اتفاقا مژگان هم داشت کم کم خاطرخواه گلشیفته میشد، خیلی باسواد و جذاب بود. به نفیسه گفتم: چطوری میشه گلشیفته و شروین و اون پیرمرده و بقیه شون را از نزدیک دید؟! نفیسه یه کمی فکرش کرد و گفت: نمیدونم. ما هیچ آدرس و شماره تلفنی از اونها نداشتیم. حتی یه بار به خانم کمالی گفتم که من در رابطه ام با فرید دچار مشکل شدم، احساس میکنم نیاز به همفکری دکتر گلشیفته دارم. اما خانم کمالی گفت که حتی منم شماره اش را ندارم و معمولا خودش هماهنگی میکنه برای اومدنش. به نفیسه گفتم: باشه، خب. استراحت میکنید یا ادامه بدیم؟ نفیسه گفت: «یه چیزمهمی یادم اومد. من همیشه برام جای سوال بود که چرا دو سه بار دکتر شروین و دکتر گلشیفته مخصوصا برام تماس گرفتند و از حال و روز مژگان سوال کردند؟! بعد از دو سه بار، دیگه مدام احوال آرمان میپرسیدند. وقتی تصمیم گرفتند که آرمان را به فرید بسپارند، من اونجا بودم، به فرید گفتند که آرمان، حکم حیات و بقای حضور تو در جمع ما داره. چون آرمان به شدن تنهاست و تو باید زندگیشو نجات بدی. من یادم اومد که آرمان خودارضایی داره و مسئولیت باز کردن پای فرید به خونه مژگان را من به عهده گرفتم. اون چیزی که خیلی به من حال داد و ذوق کردم، این بود که بخاطر این خدمتی که برای نجات دادن آرمان از تنهایی شکننده اش کرده بودم و پای فرید را به اونجا باز کرده بودم، مبلغ پنج میلیون تومان بهم هدیه دادند و بهم گفتند: اگر این پنج تومان را در طول یک هفته خرجش کنی، پنج میلیون تومان دیگه هم بهم میدند!!» من که داشت عقلم سوت میکشید گفتم: خب خرجش کردی؟! نفیسه گفت: آره بابا، راهش را بلد بودم. یعنی یادم دادند. همون پیرمرده بهم یاد داد، خیلی باحال بود، سه روز وقت گذاشتم. رفتم باغ ارم و باغ ملی، در طول این سه روز، پسرها و دخترانی که میومدند و در پارک مطالعه میکردند و مثلا برای کنکورشون درس میخوندند و یا حتی روزنامه میخوندند یا جدول حل میکردند. سر صحبت و گپ باهاشون باز میکردم، اگر میدیدم که یخشون باز میشه که هیچ. اما اگر یخشون خیلی راحت باز نمیشد، مبلغ ۵۰۰ هزار تومان یا یک میلیون بخاطر تشویق و ترویج فرهنگ مطالعه بهشون هدیه میدادم. ازش پرسیدم: اونها هم قبول میکردند؟! نفیسه گفت: «ای بابا. چرا قبول نکنند؟! خب ما که نیتمون خیر بود. سه چهار روز هم اونها را زیر نظر داشتیم، حتی یادمه که یکیشون این خیلی سفت و سخت بود و پا نمیداد، خیلی هم بچه درس خونی بود. حتی وقت نمازها پامیشد میرفت نمازخونه پارک و... اما فهمیدم مشکل مالی داره. چون معمولا تک میزد تا براش از خونه و دوستاش زنگ بزنند. اون پیرمرد باحاله بهم گفت شاید بنده خدا شارژ نداره!! دلم براش سوخت، به بهانه ترویج فرهنگ مطالعه باهاش صحبت کردم. از یه چیزش خیلی ناراحت شدم، از این حرصم درمیومد که اون پسره خیلی نگام نمیکرد، حتی هدیه ام را هم نپذیرفت و پاشد رفت. دیوونه هدیه یک میلیون تومانی را نپذیرفت. قرار شد یکی دیگه روش کار کنه تا هرجور شده مشکلش را برطرف کنیم، بعدش فهمیدم که اون پسره، بچه ی آخوند هست. گفتم چرا فازش اینجوریه؟! نگو باباش آخوند بود. دیگه نمیدونم کدوم از بچه ها باهاش مچ شد. فکر کنم سهیلا رفت تو نخش.» پرسیدم: سهیلا دیگه کیه؟! نفیسه با لبخندی شیطنت آمیز گفت: سهیلا خیلی دختر ماهی هست. خیلی هم خوشگل و جذابه. باباش زندانی سیاسی بوده که میگند اعدامش کردند، تنها دختر چادری جمع ما بود. معمولا هرکس گند میزد و یا نمیتونست در کاری که بهش سپرده شده کاری از پیش ببره، کارش را میسپردند به سهیلا. گفتم: خب؟ گفت: خب جمالتون! هیچی دیگه. پولم را همون هفته خرج کردم و پنج میلیون تومان هفته بعد را هاپولی کردم. فقط یادمه که تنها خرجی که برای خودم کردم در پول هفته اول، رفتم یه عطر کریستال عربی گرم گرفتم واسه بابای مژگان. دادم به مژگان تا بهش بده. دیگه هیچی واسه خودم خرج نکردم. ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۴۰ نفیسه ادامه داد: من کثیف بودم اما فاحشه نبودم، اما اونها منافع من رو طوری برنامه ریزی
۴۱ ماشین و ماموری که مفقود شده بود، توسط بچه های اداره ردگیری شد و بچه ها حسابی گل کاشتند. تمام اطلاعاتش را ظرف مدت کمتر از ۷۲ساعت درآوردند. ماشین را در یکی از فرعی های شهرک صدرا پارک کرده بودند. مسئله شهادت و مفقودی، بیخ پیدا کرده بود. مقامات، جواب میخواستند. اعلام شهادت و مفقودی را توسط مدارک اندکی که در دست بود ارائه کرده بودم. مقامات، اون قتل و مفقودی را به چشم یک پرونده جدا بهش نگاه کردند. تصمیم بسیارپخته و هوشمندانه ای بود. در اولین صبحانه کاری همون هفته، از من اعلام نظر خواستند. من هم فقط یک نفر را پیشنهاد دادم برای در دست گرفتن پرونده شهادت و مفقود شدن همکارمون. کسی که میدونستم این کاره است و مثل فرفره عمل میکنه. اون یک نفر هم فقط «عمار» بود. قرار شد خودم توجیهش کنم، توجیهش کردم و همه نامه ها و مجوزهای لازم و سفارشات را برای مبسوط الید بودنش انجام دادم. هم بر روحیه اش اثر مثبت زیادی داشت و هم از فشارعصبی حاصل از حال و روز مژگان و آرمان یه کم کمتر میشد. به عنوان هدیه و اولین اقدام راهگشا، گوشی همراه فرید را که از توی ماشینش برداشته بودم هم به عمار دادم. کاش فرصت بود و از اصل ماجرا دور نمیشدیم تا بهتون بگم عمار چه معرکه ای کرد. بگذریم. خب! این تا اینجای ماجرا پس ما با یه گروه الکی سکس پارتی و خونه فحشای معمولی مواجه نبودیم. چون گزارشات مشابه هم در طول سه ماه گذشته اش در مناطق مختلف داشتیم که خیلی مقامات امنیتی را نگران تر کرده بود. اما چون هیچ رد و اثر و مدرکی در دست نبود، هیچکس نمیتونست اقدام کنه. ما حتی از خونه کمالی هم شاکی یا موردِ مشکوکِ گزارش شده نداشتیم. چون از دو سه تا در رفت و آمد میشد و هیچکس هم حق نداشته ماشینش بیاره اونجا پارک کنه. یعنی همشون باید با تاکسی سرویس میومدند و در خیابان اصلی پیاده میشدند. بهشون یاد داده بودند که کسی نباید کوچکترین کاری میکرده که جلب توجه بشه. نکته قابل تاملی که مژگان در ادامه اعترافاتش نوشته بود این بود که: «وقتی همسایه های کمالی ما را میدیدند که مثلا چند نفر چند نفر داریم میریم اونجا، حتی بعضیهاشون بهمون التماس دعا هم میگفتند!! یعنی کاملا برای همه موجه بوده که مثلا هفته ای یکبار، حاج خانم مهمونهای خاص داره و آغوشش روی دختر و پسرای اونجوری بازه و داره کار فرهنگی میکنه. حتی میگفتند که خانم کمالی اینقدر موفق عمل کرده که دختر و پسرهای جلف هم عاشقش هستند و باهاش رفت و آمد دارند!! ...» البته و صدالبته ما تجربه پرونده های کاریزماتیک محلی و شهری و دینی، کم نداشتیم. مثل پرونده بروجردی که حالا نمیخوام درباره اش حرف بزنم. فقط همین رو بگم که وقتی فسادش بالا گرفته بود اما همه به چشم روحانی مستجاب الدعوه از نوادگان آیت الله نگاش میکردند. بعدا مشخص شد که حتی دروس مقدماتی حوزه را هم نخونده و اصلا هیچ ارتباط نسبی و سببی هم با آیت الله نداشته و... نکته اش که میخواستم بگم اینجاست که: دو سه بار، وقتی میخواستند دستگیرش کنند، مردم اون محل، با چشم گریه و کفن و آه و نفرین، جلوی ماموران امنیتی و انتظامی را میگرفتند و در این کار خلل وارد میکردند!!!! خب کمالی هم یه ورژن از همون مدل آدمها بود. مخصوصا وقتی مژگان و نفیسه نوشته بودند که: «دختر و پسرها به راحتی دست و صورتش را میبوسیدند. برای دعاهاش سر و دست میشکستند. آب دهانش را برای مریض و کنکوری میبردند و...» اما... اما من کسی نیستم که کلاه سرم بره، من تجربه رفقا را داشتم، رفقا چند جا عجله کرده بودند و اون شخص کاریزماتیک را آخرین نفر و یا به عبارت حرفه ای، «سر حلقه» میدونستند. این یعنی مختومه اعلام کردن پرونده. من خوشم نمیاد. یعنی اصلا نمیتونم پذیرم که «کمالی و دیگر هیچ!» ته حرف مژگان و نفیسه هم مثل هم بود. همه شون همچنان به کمالی وفادار. کمالی را آدم خوبه ماجرا میدونستند، ازش به عنوان سرکارخانم اهل خیر و کمک و همنوع دوستی و مستجاب الدعوه خوشکل و خوش پوست و امروزی و عزیز دل نسل جوون و همین مزخرفات دیگه. تهش همین بود. ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۴۱ ماشین و ماموری که مفقود شده بود، توسط بچه های اداره ردگیری شد و بچه ها حسابی گل کاشتند
۴۲ اینجا بود که فهمیدم چرا باید فرید را با خودشون میبردند. چرا باید حتی جنازه فرید هم به ما نمیرسید. اگر بخوام ساده حرف بزنم، این میشه که نفیسه و مژگان، نیروهای اغواگر و فرید و امثال فرید، نیروهای عملیاتیشون بودند. پس نیروی اغواگر، حتی اگر هم گم بشه، بازهم چون اطلاعات چندانی نداره و حداکثر کمالی را میشناسه، چندان خطری براشون محسوب نمیشه، اونها میدونستند که به خاطر عدم جرم اثبات شده در نفیسه و مژگان، مجبوریم اونها را چند روز بازداشت و سپس آزاد کنیم. اما فرید نه. فرید برای اونها باید اولا زنده بمونه و دوما به دست ما نیفته. لذا حتی به قیمت سوختن یکی از نفوذیهاشون، باید فرید را منتقل کنند و در یک بیمارستان مجهز خانگی یا مداواش کنند یا سرش را زیر آب کنند. پس اگر میخواستیم یه کم راه را دور کنیم باید میرفتیم دنبال فرید. از زیر سنگ هم شده پیداش کنیم و به هر ترتیب از زیر زبونش بکشیم که به چه کسانی وصل هست... و یا اینکه باید از یه جای دیگه شروع میکردیم. من همون یه جای دیگه را ترجیح دادم. این بود که پرونده در جریانات عجیب و غریبی افتاد. ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۴۲ اینجا بود که فهمیدم چرا باید فرید را با خودشون میبردند. چرا باید حتی جنازه فرید هم به
مژگان ۴۳ جلسه ای ترتیب دادم. دکتر الهی عمار میثم که مشاور امور مذهبی و رصد انحرافات مذهبی بود آسید رضا که در دایره جرائم سازمان یافته فعالیت میکرد و خودم. این جلسه هم برای همفکری بود و هم برای اینکه آخرش به این نتیجه برسم که راهی که توی ذهن خودمه درسته و باید برم دنبالش. خلاصه وضعیت پرونده را براشون فرستادم. دو سه روز مطالعه کردند و براشون کاملا روشن کردم که ماجرا از چه قراره. خلاصه نظرات و پیشنهادات اون جلسه به قرار زیر است: اولش چند آیه قرآن خوندیم. بعدش من شروع کردم: محمد: سلام و صبح بخیر. خوش آمدید. سقف جلسه چهل دقیقه است. امیدوارم با دست پر اومده باشید، داستان در یک جمله این میشه که: ما چند تا عروسک خیمه شب بازی داریم. از قضا یکی از اونها هم خودی از آب دراومد. برای مچ گیری و ادامه پرونده چه پیشنهادی میکنید؟! من گوش میدم. بفرمایید. بچه ها کاغذ و پرونده هاشون آوردند بیرون، معلوم بود که جویدند. راه هایی که بررسی شد عبارت است از: دکتر الهی گفت: چرا نمیری سراغ کمالی؟ چرا به روشهای خودت به حرفش نمیاری؟ برو سراغش و یا با حرف و یا با جنگ روانی و یا با خشونت وادارش کن که حرف بزنه. گفتم: کمالی یک ویترین بیشتر نیست، ویترین فقط نظر را جلب میکنه. اما وقتی میری جنسی را بخری، به ویترین دست نمیزنند بلکه از انبار میارند، به ریسکش نمی ارزه! میثم گفت: تا حالا از آرمان حرفی کشیدید؟ برو سراغ آرمان. ببخشید عمار جان این رو میگم. اما محمد! یا آرمان را طعمه کن یا از زیر زبونش حرفهایی که میخوای بکش. البته اگر حرفی داشته باشه! گفتم: درسته. با این جمله ات موافقم که گفتی «اگر حرفی داشته باشه!» اما بنظرم آرمان، فقط دنبالش هستند و باهاش کار دارند... حالا چه کاری نمیدونم، اما فکر نمیکنم اینقدر برد داشته باشه که بتونه سر نخ بده. آرمان نباید الان رو بشه. بنظرم آرمان نکته انحرافی هست، وقتی صحنه سازی میکنند که مثلا میخواهیم عمار و مژگان خانوم را به قتل برسونیم و کو آرمان؟ این یعنی خیلی رو بازی کردن، خوشم نمیاد. دارند حواسمون رو پرت میکنند، نمیگم آرمان مهم نیست اما... راه های بهتر دیگری به ذهنتون نمیرسه؟ میثم باز ادامه داد و گفت: خب میشه یه نفوذی فرستاد. اما بنظرم اینم دیگه خیلی لوس بازی شده. چون معمولا اینطور گروه ها تا شخصی را نشناسند و مطمئن نباشند قبولش نمیکنند، ولش کنید.، با نفوذی موافق نیستم. بی خیال. آسید رضا که تازه از ماموریت سراوان اومده بود اما با اینکه فرصتش بسیار محدود بود ولی پرونده را خوب مطالعه کرده بود گفت: نفیسه را نمیشه فرستاد جلو. فورا گفتم: اصلا فکرش هم نکن. معلق بازی درآوردم تا تونستم دهنش را باز کنم، خیلی دخترلوسی هست. اصلا به درد این حرفها نمیخوره، فقط میشه احساس خشم و انتقامش را تحریک کرد تا یه روزی به دردمون بخوره. ضمنا به مژگان خانم و ارتباطش با کمالی هم فکر نکنید، چون مژگان را چندان جدی نمیگرفتند. ضمن اینکه هیجان و استرس برای تب مژگان خانم اثرات منفی زیادی داره. عمار خیلی ساکت بود و فقط فکر میکرد. رو کردم به طرف عمار. گفتم: ساکتی حاجی! چیزی نمیخوای بگی؟ عمار گفت: من قبلا با آرمان حرف زدم. متاسفانه آرمان، معتاد ارتباط با اونها شده و الان هم نمیدونه دنبالش هستند، با مژگان هم حرف زدم. مژگان هم که فقط وسیله بوده که بتونند یه جوری به خونه ما نفوذ کنند. مرگ همسرم و تب مژگان و گم شدنش و پیش نفیسه بودنش و ارتباطات بعدیش و خونه کمالی و آموزه های گلشیفته و شروین و... همه و همه به خاطر این بوده که بالاخره جا پای خودشون را توی خونه ما باز و حفظ کنند. پس همینطور که محمد گفت، هم آرمان نکته انحرافی هست و هم مژگان تقریبا هیچ کاره است. من فکر میکنم اونها فقط یک هدف داشتند و اون یک هدف هم فقط «من» هستم! گفتم: دقیقا! آفرین! خب؟ پیشنهادت؟ عمار ادامه داد: محمد جان! ما با دو سه تا نکته انحرافی مواجهیم. یکیش بچه های من هستند و یکیش هم گم شدن مامورمون و فرید هست و یکیش هم پرسنل انتظامات بیمارستان روانی. محمد... فکر کنم بتونم بعد از این همه سال، بدونم چی توی ذهنت میگذره. پس اجازه بده این سه نکته انحرافی با من باشه و تا ته و توهش را دربیارم! اتفاقا در جریان پرونده من میگنجه، تو معمولا توی این روش ها میری دنبال «طعمه جدید» درسته؟! لبخند زدم و گفتم: عمار همه حرفهای من رو زد. دقیقا همینطوره، تشکر از همه عزیزان که در این جلسه شرکت کردید! دیگه حرفی ندارم. اگر شما حرف دیگری ندارید، ختم جلسه را اعلام کنم؟ همه شون به هم نگاه کردند و سر تکون دادند و خیلی محترمانه و متعجبانه، خدافظی کردند و رفتند! ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🔴‏از رنگ دمپایی‌ها میشه فهمید که نو نیست، حتی کهنه هم هست، رهبرِ ساده زیست ما‌... الگو باشه برای مسئولان برند پوش و لاکچری‌پسند! [عکس در حاشیه دیدار امروز رهبرانقلاب با مسئولان حج] ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا