eitaa logo
/زعتر/
422 دنبال‌کننده
144 عکس
22 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــــ بدون شرح @zaatar
هدایت شده از حُفره
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
ـــــــــــــــ زیر سقف دنیا، جستارهایی‌ است از شهرها و آدم‌ها. شاید نتوان نشانِ دقیقی از جزئیات شهرها، مشابه چیزی که در سفرنامه‌ها وجود دارد، پیدا کرد؛ اما نگاه منحصربه‌فرد طلوعی باعث می‌شود چرخی در همه شهرها بزنیم و آدم‌ها و شهرها را از نگاه او ببینیم. محمد طلوعی در این کتاب، دست مخاطب را می‌گیرد و زیر سقف دنیا می‌چرخاند. از تهران و رشت گرفته تا سراسر جهان. هرچیزی را که تجربه کرده، بی‌پرده و سرراست پیشِ روی مخاطب می‌گذارد و ابایی برای گفتن اتفاقات سروساده ندارد‌. کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر راحت می‌شود از جزئیات ساده، سوژه‌هایی برای نوشتن پیدا کرد. ▪️۹ از ۶۰ ▪️زیر سقف دنیا ▪️محمد طلوعی ▪️نشر چشمه @zaatar
ـــــــــــــ به گزارش این برنامه، من یک معتاد افراطی‌‌ام به موبایل. امروز ۹ساعت و ۴دقیقه در ایتا گذراندم و ۷ساعت‌ونیم در گوگل‌میت. دو ساعتِ تمام هم، پیچیدم توی خودم، با سردردی که زده بود به چشم‌هایم و مچاله‌ام کرده بود زیر پتو. همه محتویات دل‌وروده‌ام، نیم ساعتی یکبار، می‌خواست بزند بالا. حالا هم با چشمی که دم به دقیقه بسته می‌شود و به زورِ قهوه چنددقیقه‌ای باز نگهش می‌دارم، کارهای واجب امروز را تمام می‌کنم. امروز یک ورق کتاب نخواندم و یک صفحه از تمرین هنرجوها را نقد نکردم. عوضش برای پسرها پنکیک درست کردم. با سس شکلاتی هم، یک خنده دندان‌نما کشیدم روی‌شان. @zaatar
هدایت شده از توییتر فارسی
برخلاف تصور خیلیا ما جنوبیا اصلا طاقت تحمل گرما رو نداریم حتی یذره گرما رو! و جمله تو که بچه جنوبی چرا میگی گرممه روی مخمونه 》Eliya《 @OfficialPersianTwitter
📚 همیشه سرمون توی کتابه! 📣 آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب مبنا ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمی‌خونیم؛ بلکه با کتاب زندگی می‌کنیم! یعنی: مهمونی‌هامون ! به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که حالا چی بپوشم؟ به این فکر می‌کنیم که ؟ و به جای اینکه همش سرمون تو گوشی باشه! ! هم‌خوانی و نقد کتاب‌های: 📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان 📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود 📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک 🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبت‌نام حلقه کتاب: http://B2n.ir/a92820 http://B2n.ir/a92820 | @mabnaschoole |
ــــــــــــــــ 🔅جدّیت بکنید که با مردم رفتارتان خوب باشد. اینها بندگان خدا هستند. با این‌ها رفتارتان خوب باشد. همه جا، همه کس، همه مردم با هم، جدیت بکنند که همه با هم خوب باشند؛ یک محیط برادری ایجاد بشود.  صحیفه امام؛ ج ۸، ص ۲۳۷ @zaatar
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. همین الان، توی همین دقیقه‌ها که من دارم این کلمه‌ها را می‌نویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم. همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهره‌اش را هم ندیده‌ایم. دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است. این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و توی مراقبت‌های ویژه بستری است. ما نگرانش هستیم، مثل خانواده‌اش. من البته به خدا خوش‌بینم و می‌دانم که لطفش همیشه پیش پای ما بنده‌هاست اما این را هم می‌دانم که گره‌های زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست. برای این دوست ما دعا کنید. با هر کلمه و جمله‌ای که بین شما و خدا صمیمی‌تر است، برای این دوست ما دعا کنید. ما نگرانش هستیم.
هدایت شده از حسام محمودی
یکی از زمان‌های استجابت، دعای بعد از تموم کردن نمازهاست. دوستان بیاین بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا براشون دعای توسل بخونیم. قبلش هم حتما ۷ بار حمد شفا بخونیم. ان شاءالله به حق جواد الائمه و امام رضا جان (علیهما السلام) هر چه زودتر شفا و صحت و عافیت نصیبشون بشه 🪴
ـــــــــــــ اولین‌بار است که دیدَمَت. آن هم از پشت پنجرهٔ icu. دستم بهت نرسید. حتی صدای هق‌هقم را نشنیدی. صدای زیارت عاشورایی که مادرت خواست برایت بخوانیم. قرارمان نبود. دوست نداشتی با حالِ بد، ببینمَت. قرار بود حالت خوب شود و خبرم کنی. بیایم یک دل سیر بغلت کنم. به اندازهٔ همهٔ این سه سالی که فقط پیام بینمان رد‌وبدل شد. می‌خواستم پیام همکاران و هنرجوها را برایت بخوانم. همه حرف‌هایم را پشت پنجره گفتم. می‌دانم شنیده‌ای. راستی چقدر چهره‌ات معصوم بود. معصوم‌تر از تک‌عکسی که برایم فرستاده بودی‌. کم‌سن‌تر از آنکه حالا روی تخت icu ببینمت. کوچک‌تر از آنکه حالا برای بودنت، برای خوب شدنت، برای ماندنت، پیش خدا دست‌وپا بزنم. @zaatar
دیگه آروم گرفتی فاطمهٔ من😭😭😭
ــــــــــــــ زیر پلک‌هایم، قدً یک بادام، آمده بالا. خودم را سفت در آغوش کشیدم. ما اینجا بعد از مصیبت، آغوشی برای گریه نداریم. هرجا باشیم، خودمان را نمی‌رسانیم به خانه‌ٔ مصیبت‌زده. هرکداممان در یک شهریم. دل‌هایمان نزدیک و فاصله‌هایمان زیاد است. اینجا دستی نیست که بنشیند روی شانه‌هایمان. ما جمع نمی‌شویم. مجازی حرف‌هایمان را می‌زنیم. خبر را که می‌شنویم. استیکر گریه می‌فرستیم و بعد شانه‌هایمان تندتند بالا پایین می‌شود. خاطرات رفیقمان را مرور می‌کنیم. از نیمه‌های شب، سر روی بالشتی می‌گذاریم که دو طرفش نم دارد. خواب به چشممان نمی‌آید. گریه، چرا. ما بزرگتری نداریم بگوید وقتش سرآمده بود، بس کنید، راحت شد. خودمان باید تک‌وتنها بزنیم توی سرمان و خیال کنیم راحت شدی. فکر کنیم به خواسته‌ات رسیدی و رفتی پیش مارال. خواهری که پنج سال دوری‌اش را تحمل کردی و می‌گفتی هرشب می‌آید توی خواب‌هایت. دیگر کنار هم هستید فاطمه. لابد دست انداخته‌اید روی شانه هم. صدای خنده‌تان همه جا را پر کرده. دیگر لازم نیست راه‌به‌راه مسکن تزریق کنی. عفونتِ بدنت خوابیده. راحت نفس می‌کشی. دیگر نگران نیستی هنرجوهایت چه فکری می‌کنند که صوت نمی‌دهی. نیاز نیست توی جلسات بگویی من بعد از جلسه نکاتم را می‌نویسم. دیگر آرامی، آرام. ما هم توی همین گروه استادیاری خاطراتت را مرور می‌کنیم. حالا بزرگترمان هم آمده. صوتش را پلی می‌کنیم و تا می‌گوید إنا لله و إنا الیه راجعون، باز شانه‌هایمان بالا پایین می‌شود و بادامِ زیر چشممان، بزرگتر. @zaatar