eitaa logo
BANIR,🦋🖇✨️
143 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری 🌱 به قلم: بِنتـُ الهدیـے...!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2345009549C748d50fca4 سلام دوستان رمان از اول این سمت استارت میخوره به امید خدا تا آخر منتظرتون هستم ✨️🥲
چاقو کُند بود و آب گوجه ها از زیر دستم تو ظرف سالاد روان؛ صدای زنگ گوشیم بلند شد، بی توجه به شماره مخاطب کلافه برش داشتم و بین شونه و گوشم گذاشتم - بله؟ صدای مردونه ای با لحنی رسمی بود - خانم موحدنیا؟ مردد جواب دادم - بله - شرمنده خواهر...همسرتون آقاداوود... دلم پایین ریخت و چاقو از تو دستم سرخورد - همسرم چی؟ من من کنان جواب داد - همسرتون به درجه رفیع شهادت نائل شدند نفسم حبش شد و نگاهم مبهوت روی ظرف سالاد خشک؛ یلدا با دیدنم سریع جلو اومد و گوشی رو گرفت، با دیدن شماره رو گوشی لبهاش کش اومد و کنار گوشم زمزمه کرد "شماره داداش داووده!" - خانم موحدنیا حالتون خوبه؟ گوشی را گرفتم - ولش کنین اونو، حالا این شاسی بلند رو کِی به ما میدین؟ صدای خنده اش تو گوشی پیچید - ای نامرد! منو به شاسی بلند فروختی؟ نفسم رو با حرص بیرون دادم - جرات کردی پاتو بذار خونه آقاداوود! ✨️https://eitaa.com/joinchat/2345009549C748d50fca4
هدایت شده از تبلیغات ریحان 🍃🦋
چاقو کُند بود و آب گوجه ها از زیر دستم تو ظرف سالاد روان؛ صدای زنگ گوشیم بلند شد، بی توجه به شماره مخاطب کلافه برش داشتم و بین شونه و گوشم گذاشتم _بله؟ صدای مردونه ای با لحنی رسمی بود _خانم موحدنیا؟ مردد جواب دادم _بله _شرمنده خواهر...همسرتون آقاداوود... دلم پایین ریخت و چاقو از تو دستم سرخورد _همسرم چی؟ من من کنان جواب داد _همسرتون به درجه رفیع شهادت نائل شدند نفسم حبش شد و نگاهم مبهوت روی ظرف سالاد خشک؛ یلدا با دیدنم سریع جلو اومد و گوشی رو گرفت، با دیدن شماره رو گوشی لبهاش کش اومد و کنار گوشم زمزمه کرد "شماره داداش داووده!" _خانم موحدنیا حالتون خوبه؟ گوشی را گرفتم _ولش کنین اونو، حالا این شاسی بلند رو کِی به ما میدین؟ صدای خنده اش تو گوشی پیچید _ای نامرد! منو به شاسی بلند فروختی؟ نفسم رو با حرص بیرون دادم _جرات کردی پاتو بذار خونه آقاداوود! ✨️https://eitaa.com/joinchat/2345009549C748d50fca4