eitaa logo
دنیای زهرایی
682 دنبال‌کننده
43 عکس
5 ویدیو
0 فایل
اینجا خود زندگی در جریان است... #مامان_طلبه #فعلا_مامان_چهار_فرزندی @shahideh71
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت ویژه🌸 امشب وقتی از باغ برمی گشتیم،فاطمه هنوز صحبت های دخترونه اش با دختر عموش تموم نشده بود و دلش میخواست بیشتر با هم باشند. پس قرار شد شب رو خونه مامان جونش بمونه😊 به تبع یک خلوت مادر،پسری پیش اومد.😉 همین جور که سر محمد روی پام بود،درباره خوبی های ظهور با هم حرف می زدیم. یک کم من می گفتم کمی او با هیجان نهفته در صداش اظهار نظر می کرد😍 _محمد می‌دونی دوران حکومت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)همه ی آدما با هم خوب ومهربون میشن _آره،مامان یعنی دیگه من و آبجی فاطمه با هم دعوا نمی کنیم😁 _وااای محمد می‌دونی اون موقع دیگه همه ی آدما سالم وشاد وخوشحالند دیگه هیچ آدم فقیری وجود نداره😃 _آره،آره مامان اگر یک میوه ای رو صدا بزنیم خودش به ما میده،بعد جاش همون موقع هی چند تا چندتا درمیاد🤩 (بچه ام دیگه ماست ها رو قشنگ ریخت روی قیمه ها🤪 بهشت و با دنیای بعد از ظهور قاطی پاطی کرده بود🤦‍♀😂) _محمد جانم این یکی دیگه برای بهشته😇 حرفهامون که تموم شد،غرق افکار خودم بودم که محمد صدام زد:مامان،بازم باهام حرف بزن تو صورتش لبخند زدم:درباره ی چی دوست داری باهات حرف بزنم؟ با چشمایی که از ذوق برق می زد،گفت:بازم از امام زمان برام بگو مامان🥰 ✍ شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از سفر عشق برگشتم به خونه خرده روایت های جذاب و دلنشینی از این سفر به یادگار دارم که إن شاء الله کم کم تو کانال میزارم... دوست نداشتم اونجا وقتم رو به فضای مجازی استفاده کنم،برای همین این مدت فعال نبودم🌸
سلام ونور🌸 بعد از قریب ده روز دوری.... عصر روز سه شنبه رسیدم خونه،تا شب به حال واحوال پرسی و زیارت قبول گذشت و فرصت حتی یک چرت کوتاه هم این وسط پیدا نشد. بیست و چهار ساعت بی وقفه تو اتوبوس نشستن(با ماجراهای به خصوصش که إن شاء الله تو کانال میزارم🙃)باعث شده بود حسابی خسته و کوفته باشم. نیمه های شب اصلا فرق بین واقعیت ورؤیا رو نمی تونستم تشخیص بدم من و همسرم تو شلوغی زیارت بودیم😍ا اما دقیق هم نمی دونستم کدوم زیارت،فقط بین جمعیت کشیده می شدیم.. اونقدر واقعی بود که وقتی همسرم برا نماز صبح بیدارم کرد، گفتم:اول بهم بگو الان کجاییم؟؟؟😁 بهم گفت:زهرا خونه ایم دیشب هم که کلا من ونمی شناختی اومدم کنارت، ازم پرسیدی:تو کی هستی ؟🙈😅 حالا من این مکالمه رو اصلا یادم نبود😄 ✍شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ❤️
هوالنور🌸 اتوبوس وما أدراک اتوبوس 😁 وقتی از پس اصرارهای فاطمه و چادر کشیدن های محمد گذر کردم و به صندلی اتوبوس رسیدم و تکیه دادم،ناراحتی بودنش توی ذوق زد. اما با خودم گفتم سفر عشق که بدون سختی نمیشه😄 این نیز بگذرد تکون های اتوبوس همچون گهواره ناشیانه همه رو در نیمه خواب فرو برده بود که یهو متوجه ساعت شدم که ای دل غافل زائر کربلا تا قضاء شدن نمازش نیم ساعت بیشتر وقت نیست😱 همون طور که اطراف رو بررسی میکردم وجز بیابون چیزی نمی دیدم،ازهمون ته اتوبوس داد زدم :آقای راننده اگه جای مناسبی پیدا نکردین،بزنین بغل،ما نمازمون داره قضاء میشه،همین جا می‌خونیم.. هیچ صدایی نه در همنوایی در اعتراض از مابقی مسافرا ونه در جوابم از راننده شنیدم😢 اتوبوس هم همچنان داشت به راهش ادامه می داد.. وقتی که به مسجد مدنظر رسیدیم،هوا بین فجر وطلوع مونده بود ما هم به نیت قضاء خوندیم،هم ادا🥺 بعد از نماز رفتم سراغ راننده یک مرور کوتاهی از تدبیر گفتار در ذهنم انجام دادم تا به نتیجه مطلوب برسم. _آقای راننده اول تشکر می کنم،خدا خیرتون بده با سرعت مطمئنه رانندگی می کردین،ما آب تو دلمون تکون نخورد (راننده وکمک راننده از تعریف های من حسابی حس غرور پیدا کرده بودند واز راست ایستادنشون و لبخند گوشه ی لبشون کاملا مشخص بود😌) ادامه دادم:اما واقعیتش نماز برای ما خیلی مهمه،برای نماز بعدی قبل از قضاء شدن مکان رو مدیریت کنید. برای ما استراحت و غذا و اینها ملاک نیست،اما نماز مهمه خدا خیرتون بده اخم های راننده اصلی رفت تو هم وبا تندی گفت:تو بیابون نگه می داشتم،شما مسجد دیدی تو مسیر خواستم با نرمی نظرش رو جلب کنم برای نمازهای بعدی سر لج نیفته:نه درسته،حق با شماست من فقط خواهش کردم اگر ممکنه این نکته رو مدنظر داشته باشید. کمک راننده همش چشم می گفت،اما راننده دیگه ادامه اش رو گوش نکرد ورفت😒 نماز ظهر و عصر همون بعدازظهر یک جایی هم برای نماز،هم نهار نگه داشت. همچین چنگی به دل نمی زد در مسجد بسته بود وتو سبزه ها،زیر آفتاب تند بوشهر نماز خوندیم اما بازم خدارو شکر کردیم که قضاء نشد وهمین کافی بود😊 با رسیدن غروب آفتاب وشب،دغدغه ی نماز مغرب و عشاء ایجاد شد. ساعت ده شب برای سرویس بهداشتی و تامین سوخت اتوبوس نگه داشت. من اصلا حواسم به ساعت نیمه شب شرعی نبود و تقریبا یقین داشتم با توجه به تمناهای صبح،برای نماز برنامه دارند. اما وقتی که تو اتوبوس ساعت رو بررسی کردم و هر دقیقه که می‌گذشت و اثری از آبادی نمی دیدم،بر حزنم لحظه به لحظه اضافه می شد. وقتی به مرز رسیدیم که نیم ساعت از نیمه شب شرعی گذشته بود. با ناراحتی به راننده گفتم:خداقوت،فقط نماز ما رو خراب کردین🥺 وقتی ساکم رو از قسمت بار برمی داشتم به کمک راننده با بغض گفتم:مگه من صبح به شما نگفتم نماز برای ما مهمه😭😭 بنده خدا با لرزش صدا جواب داد:باور کنید من هیچ کاره ام،دست من نبود😞 وقتی با همسرم صحبت کردم و شرح ماوقع کردم،بهم گفت زهرا چرا زنگ نزدی ۱۱۰؟ وقتی نماز صبحتون رو قضاء کرده بوده،الان راحت می تونستی جلوی اتوبوس رو بگیری. قانون کشوره که اتوبوس موظفه برای نماز نگه داره. وحسرتی برای من که دیر فهمیدم 😔 اما در ادامه باعث اتفاقات جدیدی شد😃 ✍شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
دنیای زهرایی
هوالنور🌸 اتوبوس وما أدراک اتوبوس 😁 وقتی از پس اصرارهای فاطمه و چادر کشیدن های محمد گذر کردم و به ص
اتوبوس وما أدراک اتوبوس ۲😁 وقتی سر مرز،موقع برگشت هم همون اتوبوس وهمون راننده رو دیدم. رفتم سمت خانمی که مسئول کاروان بود کاملا جدی اما با لبخند بهش گفتم:برین به راننده بگید این بار برای نماز نگه نداره،من زنگ میزنم۱۱۰😏 ایشون هم یک باشه ای گفتن و رفتن... برای اینکه از راهکار همسرم مطمئن بشم دوباره باهاش تماس گرفتم و ایشون تأکید کردن که قانون کشور هست و خاطره ی خودشون رو برای تأیید بیشتر تعریف کردن اینکه اتوبوس به اندازه ی نماز صبح تو مسیر صبر نمیکنه و ایشون از اتوبوس جا میمونه با هماهنگی پلیس دو ساعت اتوبوس رفته رو نگه می دارن تا همسرم با یک اتوبوس دیگه بهش برسه💪 ای ول کیف کردم از قانون هایی که داریم😍😍 ادامه داد:تازه وقتی برای پلیس راه نگه میداره،میتونی بری گزارش بدی.. حسابی از حرف های همسرم قوت قلب گرفتم که قانون پشتمه والان قدرت نگه داشتن اتوبوس رو دارم،حتی اگر همه مسافرا مخالف باشند😉 پس بسم الله گفتم و نیت کردم تا آخرین توان پاش وایستم😇💪 دو ساعتی تا نیمه شب شرعی مونده بود که از ته اتوبوس خودم رو رسوندم پشت سر راننده: _آقای راننده خدا قوت،بیزحمت در اولین فرصت برای نماز نگه دارین. مسئول کاروان که همون بغل نشسته بود،برگشت گفت:بله خانم،من با راننده صحبت کردم. _منم فقط قصدم یادآوری بود. راننده که نمی‌دونم چطور اخلاقش خیلی لطیف شده بود،با خوش رویی و لبخند گفت:این اخلاق شما خیلی قابل تحسینه که انقدر نسبت به نماز اهمیت قائلید،خیلی خوبه که کمک کنید کاروان هم زودتر جمع بشه که بعدش معطل نشین زودتر هم برسیم،زودتر از شر ما راحت میشید. من:😳 _نه این چه حرفیه،خدا شما رو برای خانواده تون حفظ کنه منم وظیفمه،باید نماز رو بخونیم. وارد شهر که شدیم. یک جا نگه داشت،بسته بود. مسجد بعدی که نگه داشت،چند تا از مسافرا پیاده شدن،بعد از چند دقیقه با ناراحتی اومدن سمتم:بفرما،اینم که دستشوییش بسته بود.. من:😳 جان،تقصیر منه که در دستشویی بسته است. یعنی همین قدر هم نمی خواهید برای نماز همت کنید.. بسته باشه،اونقدر میریم که بلاخره یک جا باز باشه گفتم:تو مسیر من گلزار شهدا دیدم،همین الان دور بزنه بریم اونجا خانم هیکلی جلویی ام صداش رو صاف کرد:مگه ماشین شخصیه که هر جا خانم امر کرد،دور بزنه. اتوبوس نمیتونه دور بزنه که همون چهار راه اتوبوس دور زد😐 البته نه به مقصد من،مسیر خودش بود اما بلاخره دور زد😜 گلزار شهدا رو رد کرد امامزاده تو مسیر بود،درش هم باز بود که اونم رد کرد😤 من یک چشمم به ساعت که خیلی زمان نداریم،یک چشمم به جاده که داره از شهر خارج میشه که یهو اتوبوس ایستاد... ادامه دارد... ✍شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
دنیای زهرایی
اتوبوس وما أدراک اتوبوس ۲😁 وقتی سر مرز،موقع برگشت هم همون اتوبوس وهمون راننده رو دیدم. رفتم سمت خان
اتوبوس وما أدراک اتوبوس ۳😁 تنها کسی که این مدت یکصدا من رو حمایت می کرد،بغل دستیم خانم جوانی که پسر معلولش(آقا رضا) رو به نیت شفاء گرفتن آورده بود کربلا ،بود.. بقیه یا ساکت بودن وهیچ اظهار نظری نمی کردن،یا پشت راننده بودن که بنده خدا نگه داشته،در مسجد بسته بوده و همین کافیه😬 البته دختر جوون پشت سرم ،زمزمه وار حمایتم می کرد،اما جرئت بلند صحبت کردن رو نداشت. یک بار هم گفت که احتمال تاثیر نمیده که نمیگه. با صدای نسبتا بلند انگار با بغل دستیم دارم حرف میزنم،تکرار می کردم:نماز قضاء شدن عمدی رو آسون نگیرین. یکی از علماء نمازش قضا شد،بچه اش از دنیا رفت. برای ما هم پیش اومده خواب موندیم نمازمون سهوا قضاء شده،اما همون صدقه دادیم،استغفار کردیم،بازم منتظر یک بلا وخسرانی بودیم.آدم علیه السلامی نیستم اما الان داره عمدی قضاء میشه. ما میتونیم نماز بخونیم وداریم سهل انگاری می کنیم. قانون از ما حمایت می کنه و... (چون خیلی از افراد حاضر در اتوبوس مسن وبیسواد یا کم سواد بودن،بیشتر میخواستم روشنگری کنم) وقتی اتوبوس ایستاد،پرسیدم کجاست؟ تا فهمیدم پلیس راه برای مهر کردن دفترچه اش نگه داشته،چادرم رو دور سرم محکم کردم وبا سرعت از اتوبوس پریدم پایین. کیف پول وگوشی ام رو هم برداشتم،احتمال دادم یک درصد بخواد جام بذاره،بتونم زنگ بزنم🤪 با خودم نجوا کردم تکلیف من الان اینه،باید پای تمام عواقبش هم وایسم.. با قدم های بلند و شتاب زده رفتم سمت پلیس. راننده بغلش ایستاده بود. حس کردم صورتش پر از عرق شد ورنگش پرید. رو به پلیس گفتم:آقا مگه راننده مؤظف نیست برای نماز نگه داره؟ ما زائر امام حسینیم،از کربلا داریم میایم،برای نماز نگه نمی‌داره. راننده من من کنان گفت:خانم مگه ندیدی در مسجد بسته بود؟ _درسته،اما همین چند دقیقه پیش در امامزاده باز بود،چرا نگه نداشتین؟؟ عرق صورتش رو پاک کرد:من ندیدم که بازه،چرا نگفتین؟ _فاصله ای نداره که، برگردین بریم نماز بخونیم. پلیس گفت:تا مسجد بعدی نیم ساعت راهه،اونجا نگه میداره. مستأصل شده بودم:آقای محترم نیم ساعت دیگه به چه دردم میخوره،شما ساعت رو ببینید. اصلا بذارید من همین جا نماز بخونم🥺 سرش رو تکون داد وکمی فکر کرد:اینجا که نمیشه،ولی تا پمپ بنزین سه دقیقه دیگه راهه،خوبه؟ من گل از گلم شکفت:خیلی هم عالی😍 فقط اگر نگه نداشت،من زنگ میزنم۱۱۰ هااا همون موقع هم یک عکس از پلاکش گرفتم. شاد و خرم از پیروزی به دست آمده،از پله های اتوبوس رفتم بالا که مسئول کاروان وچند نفر دیگه با تندی توپیدن بهم:چیکار می کنی شما؟ خانم فلانی شما که همچین اخلاقی دارید،دیگه همراه ما نیاین مسافرت😡 (حس کردم شاید با خودشون فکر کردن من میخوام ماشین وبخوابونم ومعطل بشن) حسابی از حرفشون گر گرفتم وداغ شدم: شما معلوم هست از کجا دارین میاین؟ زیارت امام حسین علیه السلام مستحبه،اما نماز واجبه اگه قراره نمازاتون رو قضا کنین،نمی خواد بیاین زیارت همون تو خونه بمونید اجرش بیشتره امام حسین علیه السلام وسط جنگ،تو اون اوضاع کشته دادن،اما نمازشون رو خوندن. یعنی در این اندازه هم نمی خواهید هزینه کنید و تلاش کنید؟؟؟ یکی از وسط جمعیت گفت صلوات ونذاشت حرفم رو ادامه بدم. همراه مسئول کاروان اومد سمتم،گفت:یک جا راننده تو مسیر گفته جا برای نماز هست،ولی سوپر مارکت نداره. چرا شما جواب ندادی؟ منم گفتم:والا صدا با این همهمه به ته اتوبوس نرسیده،من از اول گفتم برای نماز نگه داره،مابقی مهم نیست.. وسط بگو مگو ها راننده هم با صورت برافروخته اومد بالا. _چند دقیقه دیگه برای نماز نگه میدارم. گفتم:ما هم همین رو می‌خوایم. داد زد سرم:بذار حرفم تموم بشه اگه نمازخونه نداشت،خودم پتو میدم نمازت رو بخون بعد نشست پشت فرمون و زیر لب غر میزد:مثل این بچه مدرسه ای ها که میرن پیش ناظم،اومده چغولی من رو می‌کنه. انگار من میترسم،حالا به حرف این من رو جریمه می کنند. هی می گفت اما من لبخند زنان از حس غرور فاتحانه،اصلا از این داد وبیدادها و غر زدن ها حس بدی نداشتم. بلکه به درست بودن کارم بیشتر یقین پیدا می کردم و آرامشی که انگار از من نبود☺️ چند دقیقه بعد که نمازمون رو همه به ادا خوندیم،دیگه هیچی برام مهم نبود. برای نماز صبح بدون اینکه اعتراض و تمنایی باشه. به وقتش کنار قبور شهدا نگه داشت. در مسجد بسته بود،اما کنار مزار شهید یک تکه موکت بود،که همون جا نماز صبح مون رو خوندیم🥰 ظهر نزدیکی بندرعباس رسیده بودیم. با برآورد زمان ،متوجه شدم تا به خونه برسیم نمازم قضا نمیشه. پس دیگه چیزی نمی گفتم. بین راه بندرعباس _میناب نگه داشت. یک صدایی گفت راننده گفته فقط وضو بگیرید،نماز رو همون میناب بخونید. همون خانم هیکلی که دیشب از پیاده شدن بهم غریده بود،با صدای بلند گفت: یعنی چی؟ می‌خواین نمازمون قضا بشه؟ما تا نماز نخونیم،هیچ جا نمیایم یعنی تاثیر مطالبه ی درست روی دیگران کاملا مشهود بود😁
دنیای زهرایی
اتوبوس وما أدراک اتوبوس ۲😁 وقتی سر مرز،موقع برگشت هم همون اتوبوس وهمون راننده رو دیدم. رفتم سمت خان
خبر رسید دو تا از اتوبوس ها خراب شدن وجا موندن،یکی همون مرز،یکی هم تو مسیر. صدایی از پشت سرم گفت:ما نماز خوندیم،اتوبوس مون از بین هفت اتوبوس کل کاروان،اولین اتوبوسی هست که به مقصد میرسه. منم با خوشحالی تایید کردم:آره،چون نمازمون رو ادا خوندیم،خدا هم هوامون رو داشت کمتر توی این هوای گرم اذیت بشیم 😇😄 وقتی هم که رسیدیم و هرکی داشت از بقیه حلالیت می گرفت. منم به شوخی گفتم:منم از دوستان حلالیت میخوام مجبورتون کردم نماز زوری بخونید😅😂 دختر جوون پشت سریم وقتی داشت پیاده می شد،کلی ازم تشکر کرد و گفت که دلشون با نماز خوندن بوده،اما جرئت اعتراض رو هم نداشتن. ✍شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
دنیای زهرایی
خبر رسید دو تا از اتوبوس ها خراب شدن وجا موندن،یکی همون مرز،یکی هم تو مسیر. صدایی از پشت سرم گفت:ما
اون موقع با خودم نیت کردم از این ماجرا جایی حرف نزنم تا ان شاء الله خود عمل خالصانه ذخیره قیامتم بشه. اما بعد گفتم همین خودش تبلیغ امربه معروف نماز میشه وخیلی ها مثل خود من از قانون اتوبوس رانی مطلع نیستند و آگاه میشن و اتفاقی هست که ممکنه برای دیگران هم پیش بیاد. بیان همین خاطره شاید قوت قلبی بشه برای دیگری که می‌تونه برای امر نماز محکم وایسه و نتیجه بگیره،مثل من که با بیان تجربه ی همسرم انگیزه وانرژی مضاعف گرفتم☺️ خلاصه اینکه ببینید خاطرتون چقدر عزیزه که کارم رو فدا کردم وبیانش کردم😉🥰 حالا شما هم برام دعا کنید ان شاء الله خدا از فضلش عمل ناقص ما رو بپذیره❤️
🔸در عصر غیبت تحقق مدینه فاضله تامّ امکان پذیر نیست. 🔸اما تلاش برای نزدیک شدن به مدینه فاضله و عدالت اجتماعی، منطق عقل سلیم و شریعت است. 🔸آیا خانواده ای که در فقر بسر می برد و یا تحت سیطره ظلم هستند، عقل سلیم و شریعت می پذیرد ناامیدانه هیچ تلاشی انجام ندهند 🔸و منتظر کسی باشند که آنها را از فقر و ظلم نجات بدهد؟! 🍃گروه بانو امین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاصه ای از مناظرات شب گذشته @hejrat_kon
أصلح مقبول
4_6044281022957228610.mp3
5.07M
فوری/ صوت مهم‌ درباره آخرین وضعیت نظرسنجی ها و وضعیت انتخابات آیا کار به مرحله دوم میرسد؟ رقابت اصلی بین چه کسانی است؟ امیرحسین ثابتی پاسخ میدهد @Sabeti
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان ❤️
دنیای زهرایی
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان ❤️
آقا جان! مولای ما! در سحرگاه روز جمعه،یک جمعه ی سرنوشت ساز برای یک ملت یک منطقه غرب آسیا یک دنیا که چشمشون به انتخابات و انتخاب ماست به شما متوسل میشیم. سعی کردیم طبق وظیفه أصلح رو بشناسیم وبشناسونیم اما مصلحت نظام در حال وآینده و میزان اثرگذاری در ظهور رو شما بهش دانایید ما طبق وظیفه عمل می کنیم رأی میدیم به أصلحی که بهش با حجت رسیدیم،رأی میدیم اما نتیجه رو بدون تعصب به شناخت وباور خودمون، به شما واگذار می کنیم‌‌. شما دلها رو به سمت خیر هدایت کنید نه خیری که ما فهمیدیم ،بلکه خیری که حقیقتا هست قدرت درک خیر رو هم به ما عنایت کنید❤️ ✍شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71