eitaa logo
دنیای زهرایی
677 دنبال‌کننده
43 عکس
5 ویدیو
0 فایل
اینجا خود زندگی در جریان است... #مامان_طلبه #فعلا_مامان_چهار_فرزندی @shahideh71
مشاهده در ایتا
دانلود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم🌸 صبح جمعه ی روز میلاد بی بی جان حضرت معصومه (سلام الله علیها) درِ این کانال باز شد،ان شاء الله به عنایت کریمه ی اهل بیت مایه ی خیر وبرکت باشه و پیشکشی تقدیم به ساحت مقدس حضرت بقیه الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌷🌷🌷 @shahideh71 https://eitaa.com/zahraeii71
هوالحق🌸 دوست دارم اول از همه کمی از خودم و اهداف کانال صحبت کنم... من زهرا رئیسی هستم. متولد فروردین ۷۱ از دیار نخل وانبه با عطر گل یاسمین🌸 الحمدلله مادر چهار فرزند(البته فعلا😉) فاطمه ۸ساله،محمد۵ساله،دوقلوها خدیجه و زینب ۲سال وسه ماهه سطح۲جامعه الزهرا گرایش تفسیر وعلوم قرآن درس خوندم. مشتاق فهمیدنم،در هر جا و مکانی که باشم دوست دارم خوب فکر کنم،تحلیل کنم وبپرسم. از کودکی کم وبیش می نوشتم.اساتید ودوستانم نسبت به نوشته هام اظهار لطف داشتند. تا اینکه سر کلاس روایت طنز،تکلیف مادرانه ای انجام دادم که استاد عزیزم توصیه کردن مادرانه نویسی داشته باشم. با دوست خوبم خانم دکتر صادقی هم مشورت کردم،کانال داری رو برای شروع پیشنهاد دادند.(یک جورایی حس کردم یک دِینی به گردنمه،استعدادی که خدا بهم لطف کرده رو زودتر به کار بگیرم😉) همیشه دوست داشتم در تبیین الگوی سوم زن نقش داشته باشم. هدف کلی کانال همین مقوله هست حالا به هر زبان و روایتی شد. گاهی خاطره،گاهی روایت طنز،گاهی دلنوشته وگاهی هم داستان(گاهی هم حرف معمولی😁) محتوا هم ان شاء الله جدید وبه روز وکارآمد هست. من اینجا رو محل رشدی اول برای خودم وبعد ان شاء الله مادران سرزمینم می‌دونم. اگر خطایی یا اشتباهی درصحبت هام بود،خوشحال میشم کمکم کنید متوجه اشتباهاتم بشم😊 واینکه برای ورود و خروج هیچ کسی کنتور انداخته نمیشه. اگر می بینید حقیقتا براتون مفیده تا هر زمان که دوست داشتید بمونید. دوست ندارم مدیون وقت و عمر هیچ عزیزی باشم🌷 🖊شهیده۷۱ _اول @shahideh71 https://eitaa.com/zahraeii71
هوالحق «مجاهدت های شبانه» _مامان،مامان پی پی! تمام توانم رابه کار می برم تا از زیر پلک های نیمه باز شده،اعداد روی صفحه گوشی را در ذهنم درست کنار هم بگذارم. ساعت یک و نیم نصف شب است. خدیجه با مشت های کوچکش،محکم تر به بازویم ضربه می زند:مامان،پی پی! در چند ثانیه سعی می کنم تمام پروژه ی «از پوشک گرفتن»را از ذهن بگذرانم. از آن جایی که بار عذاب وجدان دو سال و چندی تولید زباله ی پوشکی(اونم به توان۲) وآسیب به محیط زیست داشت کمر شکن می شد و به توصیه ی فضلا جلوی ضرر را از هر کجا که بگیری منفعت است؛شروع پروژه کلید خورد. غیر از پوشک(یکبار مصرف) هم راه دیگری نداشتم،آخر با ماشین لباسشویی خراب،شستن حجم لباس های معمول خانواده ی شش نفره خودش فتح فتوحات بود. البته این دلیل زیبای روی ماجرا بود،پشت ماجرا یک دو دو تا چهار تاکردیم،دیدیم ای دل غافل ما هر ماه بخش بزرگی از درآمدمان،خرج این بخش نادیدنی زندگی مان می شود. پس به نفع خانواده،جامعه وعالم هستی بود که هر چه زودتر این طفلکان دو ساله را با مفهوم دستشویی آشنا می کردیم. حالا بعد از دو هفته تلاش در این زمینه،وقتی ساعت دوازده با خستگی آن روز وداع کرده بودم و داشتم در آغوش شیرین خواب حظ می بردم؛که صدای ظریف خدیجه رشته ی خوابم را پاره می کند. برای اینکه تلاش هایمان در این مدت بر باد نرود،با لبخندی او را تا سر مقصد همراهی می کنم. همین طور که با چشمان نیمه باز به صورت قبراقش خیره شده ام،زیر لب غر می زنم:مامان چرا کارت رو انجام نمیدی آخه. حالا اگه این ساعت قرار بود شاهد خرابی اسقاطیل باشم،فاز چند شبانه روز هم به راحتی از سرم می پرید،اما انتظار برای خیس شدن یا نشدن هی... چند دقیقه ای این پا،آن پا می کنم:مامان،فکر کنم نداری گلم،بریم بخوابیم. هنوز سرم را کامل روی بالشت نگذاشته ام که خدیجه دستم را می کشد:مامان،پی پی! توی دلم برایش خط و نشان می کشم که حیف این دکترها گفتند نصف شب هم بچه باید خیالش راحت باشد مادرش حامی او است و می تواند روی او حساب باز کند. لبخند از صورتم کاملا محو شده،باصورت پر چین وچشمان ریز شده،چند بار سرم را تکان می دهم.خنده اش پخش می شود توی صورتم.این بار هم رفتنمان بی نتیجه به رختخواب کشیده می شود. صدای خدیجه برای بار چندم که بلند می شود،دلم می خواهد زار بزنم که جان مادرت توی شلوارت پی پی کن،تهش بیخ ریش خودم است دیگر.بگذار صبح شود چنان در کف صابون برایت چنگ بزنم که کیف کنی،تو فقط اجازه بده بخوابم. اصلا تمام قواعد اصول از پوشک گرفتن را مغز خسته ی در رفت و آمدبین خواب عمیق و دستشویی درک نمی کند. برای رسیدن به وصال خواب،باید زودتر چاره ای فوری وفوتی دست وپا می کردم. لواشک لقمه ای را باز کرده ودر دستانش می گذارم،چشمانش مثل دو چراغ روشن می شود وشروع می کند به خوردن ومن مطمئن می شوم هر گونه تلاشی در جهت خواباندن این فسقل بچه بی فایده است. پس پا روی تمام اطلاعات حاصل از مطالعه مقالات پزشکی و روانشناسی وغیره می گذارم،گوشی محترم را روشن کرده ودر اختیار پادشاه کوچک خانه قرار می دهم،تا بلکه دمی روحم در عوالم سیر کند. هنوز چشمانم کامل گرم نشده که تکان های محکم خدیجه سردشان می کند. از لای چشمانم،صفحه گوشی قفل شده را می بینم.هرچه با سر انگشت سبابه ام لمس می کنم،باز نمی شود.میلیمتری پلک هایم را گشادتر می کنم.عکس صفحه گوشی چرا عوض شده؟ وقتی متوجه صفحه وارد کردن اعداد رمز می شوم، تازه دوزاری ام می افتدکه گوشی پدر را کش رفته‌. در این موقعیت زمانی و مکانی توان هیچ گونه مقاومت از حقوق هیچ بشری حتی همسرم را ندارم. نصف اعداد را وارد می کردم،از این دنیا می پریدم اون ور،و دوباره با تکان های مامان مامان خدیجه بر می گشتم. بلاخره رمز را باز می کنم. دیگر باید می خوابیدم،کلی برنامه برای سحر وصبحم داشتم. حس خوب مناجات سحر،نوشتن تکالیف با ذهنی باز،دعای ندبه و... با تصور تحقق تمام برنامه هایم،بی اعتنا به گزش پشه،پتو را بالاتر می کشم. این بار صدای گریه ی زینب من را به حضور می طلبد... 🖊 شهیده۷۱ انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است https://eitaa.com/zahraeii71
خدا قوت بر مجاهد شبانه توصیه م‌ اینه که به صورت تخصصی میتونید مادرانه نویسی داشته باشید .. حتی به کتابی در این موضوع فکر کنید نظر استاد زال(دوره ی روایت طنز) درباره ی این تکلیفی که انجام داده بودم. (همون تکلیفی که بالا اشاره کردم😊)
برای رزق اول کانال برای دوستان یک کار ویژه دارم😍
در مسیر زندگی،گاهی آدم هایی قرار می گیرند که برای تمام عمرت یک رزق خاص به یادگار میزارن ... یکی از این رزق ها کانال خانواده چند فرزندی برای من بود. هر شب جمعه سوره ی جمعه رو یادآوری می کردن و از حسنات تلاوتش می گفتن. من اوایل حتی سوره رو نمی خوندم. اما وقتی به شب های جمعه می رسیدم،ناخواسته تو ذهنم اسم سوره می اومد وکم کم رفتم به سمتش... منم میخوام تو کانالم یک رزق خاص اینجا داشته باشم. با توجه به حرف های بزرگان خیلی بهش فکر کردم. تصمیم گرفتم بعد از نماز صبح پنج دقیقه با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)صحبت دونفره داشته باشیم😍 من ان شاء الله هر روز یادآوری اش رو میزارم اما به این معنا نیست که حتما همه موظف هستند انجام بدن نه نیاز هم نیست کسی اعلام کنه یا بگه چی گفتم حتی زمان کمتر وبیشتر هم میشه،در حد یک سلام❤️ یا حتی کل زندگی رو براشون تعریف کردن😄 اینکه چرا این عمل وچرا این زمان رو انتخاب کردم دلیل دارم که ان شاء الله در آینده بیشتر درباره اش صحبت می کنم🌷 🖊شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
گاهی اوقات بعضی اتفاقات به بعضی تصمیمات آدم جهت میده👌 دیروز که این رزق رو در کانال گذاشتم،آسون ترین حالت ممکن رو هم که قابل اجرا باشه در نظر گرفتم... اما دیشب نصف شب زینب با گریه شدید از خواب پرید. سرفه می کرد،حدس زدم سرما خورده وگلوش اذیته🤒 بهش دارو دادم،خوابید اما بعد از مدتی دوباره بیدار شد دست وپاش رو به شدت تکون می داد اصلا نمی تونستم دلیل این حالتش رو پیدا کنم😥 _دختر گلم کجات درد میکنه؟یعنی پماد زدی به چشمت؟من که همین الان صورتت رو شستم.شکمت درد می‌کنه.نکنه پماد خوردی؟😱 بغلش کردم صلوات فرستادم،حمد خوندم و... فقط روی پام آروم می گرفت. این خواب و بیداری زینب جان تا حدود سه نصف شب طول کشید،دیگه همسرم بیدار شدن و مسکن دادن بهش وبردن بغل خودشون.. منم تازه تونستم بخوابم😴 همین اتفاقات باعث شد فقط به زور بتونم نماز صبح رو بخونم،اونم با چشمان خمار(بدون یک ذکر اضافه🤭)و دوباره بیهوش شدم... وقتی اول صبح ذهنم دوباره اطلاعات رو بازیابی کرد،تازه یادم افتاد من خودم هم توفیق این رزق رو برای امروز نداشتم. اما من که با این چیزها از میدان حضور،خارج نمیشم🤗 روی شیطون رو همیشه باید کم کرد. به قول همون بزرگواری که گفتن مفاتیح مادرها فرق داره. کل برنامه های مادرها هم روی مادری تنظیم میشه،تازه گاهی به طور ویژه مورد عنایت قرار می گیره... با خودم گفتم خدا برای واجباتش،قضا قرار داده تا همیشه فرصت رسیدن مهیا باشه. ما چرا برای عمل مستحب قشنگمون،قضا نداشته باشیم. همون لحظه رو به قبله ایستادم ولبخند زدم: سلام مولای من!🥰 پ.ن:صبح متوجه شدیم دست زینب کمی قرمز شده و ورم داره،احتمال دادیم حشره ای گازش گرفته. خداروشکر بعداز آغوش پدرانه تا صبح راحت خوابید والان سرحال بیداره😊 🖊شهیده۷۱ https://eitaa.com/zahraeii71
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان❤️
هوالنور🌸 «حس خوب مادری» یک روز که داشتم گروه هام رو در ایتا بررسی می کردم،فاطمه اومد بغلم نشست. _مامان،آدما می تونند توی اون دنیا هم بچه دار بشن؟🤔 جواب دادم:جواب سؤالت رو نمی دونم،اما واسه چی میخوای بدونی؟ با لرزش خاصی که تو صداش موج میزد،گفت:آخه میخوام اگه تو این دنیا رفتم پیش امام زمان وشهید شدم وبچه دار نشدم،تو اون دنیا بچه دار بشم🥲 من که هم خنده ام گرفته بود،هم دلم غنج رفت واسه دغدغه اش، گفتم:ان شاء الله بعد از مادر شدنت،شهید بشی مادر😍🥰 🖊شهیده ۷۱ پ.ن:این احساس خود فاطمه است،نه اینکه من یا دیگری بخواهیم بهش تحمیل کنیم. @shahideh71 https://eitaa.com/zahraeii71
دنیای زهرایی
هوالنور🌸 «حس خوب مادری» یک روز که داشتم گروه هام رو در ایتا بررسی می کردم،فاطمه اومد بغلم نشست. _م
نسبت به دخترام حقیقتا برام مهمه که به مقوله ی مادری به عنوان یک محور نگاه کنند. اینکه هر جایگاهی که خواستن در آینده براش تلاش کنند،حول محور مادر بودن باشه😃 خب همه چی اول از احساس شروع میشه وپایه گذاری این احساسات در کودکی هست. به نظرم این چیزی نیست که با کلمات بشه به بچه القا کرد،بلکه بخش بزرگی اش برمیگرده به اینکه خود ما چه احساسی نسبت به مادری داریم😁 آیا در پیش زمینه ذهن خودمون یک کار پیش پا افتاده و بی اهمیت می دونیم که حالا بالاجبار تن بهش دادیم؟ یا نه در نگاه خودمون اونقدر ارزش داره که اگر جایی ناگزیر به انتخاب بین موقعیت های خوب شغلی واجتماعی با مادری بودیم. با افتخار طرف مادر شدن بریم🥰 🖊شهیده۷۱ پ.ن: حضرت آقا(حفظه الله):امروز نیاز جامعه‌ی ما به این است که بداند مادری یعنی چه؟ زنِ خانه بودن یعنی چه؟ کدبانو بودن یعنی چه؟ فاطمه‌ی زهرا با آن شأن و با آن رتبه و با آن مقام و با آن عظمت، یک خانم خانه‌دار است؛ این تحقیر او نیست؛ او که با آن عظمت قابل تحقیر نیست، مگر این عظمت را میشود کوچک شمرد؟ این عظمت به جای خود محفوظ است، امّا یکی از شئون و یکی از مشاغل همین عظمت عبارت است از همسر بودن یا مادر بودن و خانه‌داری کردن؛ با این چشم به این مفاهیم نگاه کنیم.۱۳۹۵/۱۲/۲۹ بیانات در دیدار مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام نقش مادری https://eitaa.com/zahraeii71
السلام علیک یا بقیه الله فی أرضه❤️
آقاجان! باز صبح جمعه ای دیگر از راه رسید و توفیق دیدار حاصل نشد...🥺
🔸در زندگی روزمره کارهای زیادی را با اجبار و برخلاف میلمان انجام می دهیم. و آنها برترین عمل توصیف شده است. جزای برترین عمل هم برترین جزا خواهد بود. آرامش، حال خوش معنوی و قرب برترین جزا است. 🔹اما چرا این حال خوش احساس نمی شود؟ یکی از عوامل آن، سوزاندن این همه زحمت، با ارتکاب قبایح و رها بودن نفسانیات است. 🍃گروه بانو امین
دنیای زهرایی
🔸در زندگی روزمره کارهای زیادی را با اجبار و برخلاف میلمان انجام می دهیم. و آنها برترین عمل توصیف شد
کلاس بانو امین با تدریس فوق العاده استاد محقق،یکی از بهترین رزق های بنده هست الحمدلله😍 در کل سلیقه ی شخصی ام اجازه نمیده مطالب تکراری کانال های دیگر رو کپی برداری کنم،هر چند مطلب خیلی مهمی باشه. چون احساس میکنم تو کانال های زیادی تکرار میشه واینجا دیگه میشه تکرار مکررات🥲 اما گروه بانو امین هم چون خصوصی هست وخیلی از بزرگواران احتمال داره اونجا نباشند وهم اینکه سبک زندگی اسلامی (به حقیقت معنا)ارائه میده و این ناظر به روایات معصومین (علیهم السلام)هست. احادیثی که خیلی چشم خودم رو به شخصه میگیره و یک تکون اساسی میده اینجا میفرستم❤️ https://eitaa.com/zahraeii71
*«یک روز در خانهٔ ما»* (مامان ۸، ۴.۵، و ۲ ساله) قرار بود اول صبح، همسرم برن باغ برادرشون برای کمک. هنوز خوابم می‌اومد. اما به زور چشمام رو باز کردم. دستم رفت روی صورت خدیجه.🤒 خواب از سرم پرید. بلندش کردم و استامینوفن بهش دادم‌. صورتش رو شستم و کمی آب دادم بخوره. با اون چشمای نیمه بازش، به صورتم لبخند ملیحی زد.☺️ چند بار بغل و بوسش کردم. خوابش برد و منم با اینکه خوابم می‌اومد، اما چون هنوز بدنش گرم بود، پیاز رنده کردم و آبش رو گذاشتم روی بدنش.‌.. با خنک شدن بدن خدیجه و راحت شدن خیال من، خواب من رو با خودش برد... چند شبیه که دارم دوقلوها رو تدریجی از شیر می‌گیرم. حالا سهمیهٔ هر کدومو به یک بار هنگام خواب رسوندم. زینب سهمیه‌ش رو استفاده کرده بود.😅😉 تو خواب بودم که حس کردم خدیجه اومد بغلم. با اینکه دیگه تقریباً شیرم خشک شده و اذیت می‌شدم، با خودم گفتم طفلی خدیجه تب هم داره، بذار کمتر اذیت شه. وقتی که قشنگ خورد، یک چشمم رو نیمه‌باز کردم، دیدم این که زینبه🤦🏻‍♀️😅 و این‌چنین زینب دو بر صفر بر خدیجه برتری یافت!😐 کم‌کم صدای بچه‌ها بلند شد که گشنمونه، صبحونه می‌خوایم. رفتم تو آشپزخونه و دیدم حجم آشغال‌ها زیاد شده.🤦🏻‍♀️ - آقا محمد، پسر قوی من، آشغال‌ها رو می‌بری؟ + بله مامان، اما تنهایی دوست ندارم.🥲 - فاطمه همراهت میاد، اتفاقاً پلاستیک پوشک‌ها هم تو حیاطه. فاطمه ابروهاشو تو هم کرد و دست به سینه ایستاد: «من پوشک نمی‌برم، بو می‌ده‌.🫢😖» به محمد گفتم: «خودم همرات تا دم در حیاط میارم، آبجی چون غر زده😅 دیگه نمی‌خواد کار کنه.» بالاخره آشغال‌ها هم به مقصدشون رسیدن.😮‍💨 با توجه به سرما خوردگی بچه‌ها تصمیم گرفتم یه آش سبک درست کنم. موادش رو تو قابلمه ریختم. خدیجه هم‌چنان ملول و کسل بود. بغلش کردم و بردمش تو اتاق. فاطمه ازم اجازه خواست تا با آرد خمیر درست کنن و بازی کنن. با دو شرط اجازه دادم؛ اول اینکه فقط تو آشپزخونه هنرنمایی کنن، دوم حواسش به خواهر و برادرش باشه.☺️ آخ جونی گفتن و رفتن سراغ مواد اولیه.🥴😅 بعد از خوردن نهار، خدیجه بیدار شد، اما این بار زینب خوابش می‌اومد. به فاطمه گفتم انتخاب کن! یا خدیجه رو ببر بهش نهار بده، یا زینب رو ببر لالا کن.😴 گفت زینب.‌‌.. زینب دستاشو دور گردنم محکم کرد و فاطمه ناگزیر دست خدیجه رو گرفت و رفتن آشپزخونه.😁 فاطمه ازم درخواست گوشی کرد؛ منم گوشی رو در صورت مصالحهٔ خواهر و برادرا بهشون می‌دم. یعنی اگر مثلاً گوشی دست فاطمه بود، باید محمد هم کنارش اجازه بده ببینه. اگه بداخلاقی بود هم، گوشی ضبط می‌شه.😏 با همدیگه سرود سنگ کاغذ قیچی رو می‌خوندن.😍 شب که همسرم برگشتن، دربارهٔ موضوعی با هم گفتگو می‌کردیم، که صدای دعوای فاطمه و محمد بلند شد. گاهی صدای جیغ بنفش فاطمه بلند می‌شد، گاهی هم هق‌هق محمد.🥲 اما ما همچنان به گفت‌و‌گومون ادامه دادیم.🙃 بعد از لحظاتی صلح برقرار شد. دیدیم خواهر و برادر ملچ‌ملوچ‌کنان اومدن. آدامس طبیعی‌های من رو پیدا کرده بودن و این یعنی نقطهٔ مشترک و وحدتشون.🤭 بعد از خوردن شام، فاطمه اومد دستمو بوسید و تشکر کرد از غذا.😍 بعد محمد از روی سفره اومد سمتم، که نزدیک بود بشقابم چپه بشه.🥴 گونه‌م رو بوسید و گفت: «دستت درد نکنه مامان.🥰» زینب که تمام هیکلش آشی بود، با ذوق اومد سمتم. لبشو چسبوند به صورتم و چقدر شیرین بودن این بوسه‌ها.😘😍 پ.ن: رسم دست‌بوسی بعد از خوردن غذا رو باباشون بنا نهاده. یعنی ابتدا خودشون این کارو انجام می‌دادن، بعد به بچه‌ها می‌گفتن، تا اینکه الان دیگه کاملاً نهادینه شده. حتی شده بزرگترا یادشون رفته، زینب و خدیجه بین راه برگشتن، دستو بوسیدن بعد رفتن سراغ بازیشون.🥰 همسرم معتقدن این نوع احترام، خیلی در عاقبت‌به‌خیری بچه‌ها تاثیر داره.☺️ 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif