eitaa logo
گاه‌گویه‌های من
180 دنبال‌کننده
75 عکس
35 ویدیو
0 فایل
زهرا فرقانی
مشاهده در ایتا
دانلود
دائم توی میدان بود، مشغول فراخوان بود می‌سوخت و در حال تشجیع مریدان بود پاریس هوادارش، لندن شده غمخوارش سرمایه‌ و پاکارش، گاو عربستان بود چون سیل شده ملت، بعد از سخن عفت دمونستراسیون، بر پایه‌ی هذیان بود مشغول مجازات سطل و اتوبوس و بانک آن جمع خداجو که، کفرش همه ایمان بود برتر ز آمنهوتپ، از کاهن اعظم نیز نوستراداموس عمری، شاگرد ننه جان بود پیروزی قطعی بود در مشت خودش قطعا آن مرد اگر یک چند، داماد خراسان بود افسوس ندید اصلا، در حد خودش ما را ما بنز و پرادو، او، چون خودروری نیسان بود تا اینکه نه دی شد، کابوس دغا طی شد پایان براندازی، سرمای زمستان بود گفتیم که حکمش کو؟ گفتند که: «آزادی؛ شاید که چو وابینی، در حصر پشیمان بود‌...» زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
پیش نگاه تار من امشب باز، باز است دفترم باران گرفته است بر بالش ترم فریادهای مادر یک طفل گمشده زنگ هزار ساعت کوکی‌ست پیوسته در سرم اینگونه این غم را _این دانه ای که ریشه دوانده در حفره‌ی دلم_ عمریست چون زخم کاری و دردآلودی بر دوش می برم اما هنوز هم آهنگ نام پاک تو را، هر شب چون آتش مقدسی که روشن نگاه داشته جانم را بر لب می آورم دست مرا مگر که به گرمی بگیری گاه باران گرفته است سرد است زندگی سرد است بی تو... آه ⚜زهرا فرقانی⚜ @ZahraForqani_poem
برنامه در حلقه رندان - ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ را در تلوبیون ببینید http://www.telewebion.com/episode/0x5429dbb شعرخوانی طنز زهرا فرقانی بازپخش: فردا ساعت ۹:۳۰ صبح و ۱۲ شبکه نسیم
هدایت شده از Zahra F
📣 در چهل و چهارمین بهار درخت تنومند انقلاب اسلامی به بیست و پنجمین نطنز دعوتید با برنامه‌های متنوع و جذابی مثل 📝شعر و نثر طنز 🎭 نمایش طنز 🎙استندآپ کمدی 🎤 موسیقی طنز 🗓 چهارشنبه ۱۹ بهمن 🕕 ساعت ۱۸ الی ۲۰ 🏢 تهران، سالن ابن سینای دانشگاه تهران (ورود از در خیابان پورسینا) 📣 بیاید و از ته دل بخندید! ✅ ورود برای عموم آزاد و رایگان است. می‌بینیمتون! 🔺🔺 طنزیم| @tanzym_ir
هدایت شده از وطنز
💥 تمدید شد 💥 ⭕️ باشگاه طنز و کاریکاتور انقلاب اسلامی برگزار می‌کند: شانزدهمین دوره آموزشی طنز 📣 خونه‌دار و بچه‌دار... قلم و نمکدونتو بردار و بیار که دوره‌های آموزشی جدید شروع شده 🔸 دوره‌های آموزشی طنز طول هر دوره ۶ هفته و مبلغ هر دوره ۲۰۰ هزار تومان 🔺 ، محمدرضا شهبازی 🔺 ، امین شفیعی 🔺 ، سیدمحمدجواد طاهری 🔺 ، محمدامین میمندیان 🔸 در آینده برای استعدادهای برتر این دوره‌ها، دوره‌ی پیشرفته و رایگان هم برگزار میشه که بعدش میتونن به عضویت تحریریه باشگاه طنز انقلاب اسلامی دربیان و به جمعمون اضافه بشن. ⏳ مهلت ثبت‌نام، تا ۲۴ بهمن تمدید شد 📆 شروع دوره‌ها و کارگاه‌ها از ۲۵ بهمن برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر می‌تونید به آیدی @tanzamouzi در پیام‌رسان‌های بله، ایتا، روبیکا، تلگرام و اینستاگرام مراجعه کنید. 🔺طنزیم| @tanzym_ir 🔺وطنز| @vatanz_ir
هدایت شده از وطنز
💥 تمدید شد 💥 ⭕️ باشگاه طنز و کاریکاتور انقلاب اسلامی برگزار می کند: شانزدهمین دوره آموزشی طنز 📣 خونه‌دار و بچه‌دار... قلم و نمکدونتو بردار و بیار که دوره‌های آموزشی جدید شروع شده 🔹 کارگاه‌های انتقال تجربه هر کارگاه ۶ جلسه و مبلغ هرکدام ۱۰۰ هزار تومان 🔺 ، امین شفیعی 🔺 ، محمدرسول نوروزی 🔺 ، سیدمهدی موسوی 🔺 ، فاطمه‌سادات رضوی‌علوی 🔸 در آینده برای استعدادهای برتر این دوره‌ها، دوره‌ی پیشرفته و رایگان هم برگزار میشه که بعدش میتونن به عضویت تحریریه باشگاه طنز انقلاب اسلامی دربیان و به جمعمون اضافه بشن ⏳ مهلت ثبت‌نام، تا ۲۴ بهمن تمدید شد 📆 شروع دوره‌ها و کارگاه‌ها از ۲۵ بهمن برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر می‌تونید به آیدی @tanzamouzi در پیام‌رسان‌های بله، ایتا، روبیکا، تلگرام و اینستاگرام مراجعه کنید. 🔺طنزیم| @tanzym_ir 🔺وطنز| @vatanz_ir
🔸 بداهه شاعران راه‌راه به مناسبت ۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر به دستان یداللهی مولاعلی(ع) زمین و زمان غرق «یا حیدر» است که او یک تنه فاتح خیبر است خداوندگار علیم و کریم به او داده نام علی عظیم همان لنگر آسمان و زمین همان کشتی و ساحل مؤمنين پیمبر به او پرچم حق سپرد نفاق از علی(ع) سیلی سخت خورد رسیده دوباره به حیدر لوا دهان مانده از حیرت و شوق وا نفس‌ها شده حبس در سینه‌ها به مرحب‌کُشیِ علی(ع)، مرحبا! چنان شد از او هستیِ کفر دود، که گویی ز روز ازل نیست بود جهان مات و مبهوت نام علی‌ست! شکوه علی(ع) در جهان منجلی‌ست به شیرخدا می‌کنیم اقتدا رها می‌کنیم عاقبت قدس را ولی گر دهد اذن میدانمان به مولا نماند ز صهیون نشان اَلا خیبری‌های بی‌خانمان فرومایگان زمین و زمان شکسته‌ست آیینه‌ی بخت‌تان! نگون می‌شود تا سحر تخت‌تان! مباد آشتی با شما تا ابد مگر مرگتان «طرح صلح» آورد پر از ننگ و‌ عار است نام شما نماد فرار است نام شما برآریم اگر دست از آستین نماند اثر از شما بر زمین به دیوار‌ و گنبد دلت خوش، ولی فرو ریزد آن‌هم به یک یاعلی(ع) تنیدید اطراف خود هرچه تار بیفتد به یک ضربت ذوالفقار چه کرده علی(ع) با نیای شما که تاریخ گِریَد برای شما که خیبر اگر نقل تاریخ بود، از این رو که حیدر درش را گشود، کنون ای پیمبرکشان عنید چو فرعونیان دل به دریا زنید یدالله با ماست ما حیدریم و آماده‌ی خیبر دیگریم به چشم شما خواب باشد حرام بترسید از لحظه انتقام... ✍ بداهه سرایان: طاهره ابراهیم‌نژاد ، ناهید رفیعی، زهرا فرقانی، ابراهیم صفایی، وحید سلطانعلیان، محمد عظامی، زهرا آراسته‌نیا، سیدمحمد صفایی‌نویسی، سوده سلامت، مینا گودرزی، فاطمه‌سادات پادموسوی، سجاد فرخ‌نژاد 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷
بسکه صبوری کرده ام بار فراغت را سنگر به سنگر فتح کردم اتفاقت را حس می‌کنم که گونه‌هایم گل می‌اندازد وقتی که می‌نوشی کنارم چای داغت را بردی کجا انداختی باز این دل من را؟ باید بگردم در به در کل اتاقت را گفتم شبیه سبک هندی دوستت دارم گفتی عوض کن خواهشاً سبک و سیاقت را گفتم به هر ساز تو می سازم، نمی بازم گفتی بنازم من توان انطباقت را... آنقدر آرامی، گمان کردم کنار چتر آویختی بیرون خانه، اشتیاقت را من شاعرم وقتی سراغم را نمی‌گیری از شعرهای خویش می‌گیرم سراغت را باغ دلم! طاقت بیاور این زمستان نیز با شوق، روشن می‌کنم آخر اجاقت را زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
هدایت شده از مدرسه تعالی
🌺 امشب چشم مبارک زهرا سلام الله علیها به قنداق نوزادی روشن می‌شود که کشتی نجات هستی و رحمت واسعه‌ی الهی ست 🌺 ما هم هم‌نوا با ملائک که به طواف این خانه آمده اند، شاخه های گل صلوات را تقدیم میداریم به امید گوشه چشمی http://khatmesalawat.ir/100334@Taalei_edu
بفرمایید محفل نطنز وسط خونه تکونی یه مقدار استراحت بدید به خودتون و بخندید
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 غبار تشخیص داده اند هوا را غبار باز یعنی که آسمان شده است استتار باز خورشید مثل شمع بر این تیره ی تراب... تاریک روشنی است شبیه مزار باز یک سطل آب نیز نریختیم بر غبار خیره به ابر شدیم و درانتظار باز مانند سرو دست دعامان به آسمان... مانند بید، مضطرب و  استوار باز...! وقتی به انتهای زمستان رسیده ایم اصلاعجیب نیست بیاید بهار باز آن وقت دیدنی است تماشای آن که رود آوار کرده برسر سنگ آبشار باز آماده باش تا بدمد صبح دولتش پایان شام تیره شود آشکار باز یک لحظه بر ندای جهان گوش جان سپار فرمان "اقرأ" است که از عمق غار باز... زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
رسید مژده که فصل بهار می آید و گاومان به همین اعتبار می زاید هوا دوباره تر و تازه و تمیز شده کشیده خانه تکانی به آسمان، شاید هزار کارِ نکرده هنوز مانده و ما از این هجوم کثیفی گرفته‌ایم عزا چه می‌کند مگر این علم و فن و تکنولوژی لباس‌ها خودشان تا نمی شوند چرا؟ چرا اتاق خودش را نمی تکاند پس بلند شم بزنم ها! چه تنبلی ست کمد فقط برای عوض کردن دکور امروز هزار بار دعا کرده ام، نشد که نشد به فرشها نظر انداختم که برخیزند سپس اشاره به دیوار و پنجره کردم به سمت بوفه و یخچال و تخت و کابینت بلند داد زدم، مشت را گره کردم به عنکبوت سپردم برو از این خانه که ذی شعوری اقلا در این میان تو یکی به التماس به هر هشت پایش افتادم که ناگهان به سخن آمده و گفت: زکی! کجا روم؟ نمنه؟ تار من تو را سننه! ببین عیال مریضم نشسته گوشه‌ی طاق و عمر ماست تهش بیست و پنج سال فقط بیا معامله ای، کوچ کن خودت ز اتاق به فکر رفتم و گفتم که کار باید کرد نساخته ست بشر قرص کار و کپسولش به صف شدیم من و دستمال و جارو و تی و عنکبوت دمش را گذاشت بر کولش دو دور زیر و زبر کرده‌ایم منزل را که گرد و خاک نیاید به چشم مهمانم از این دو هفته‌ی آخر اگر که جان ببرم درست تا ته امسال زنده می مانم # به انتظار نشستیم کل عمر و مدام برای مبل خود آغوش رایگان داریم هزار و یک صد و هشتاد و نه بهار گذشت که برده ایم ز یاد این که میهمان داریم بدین رواق زبرجد نوشته اند به گل خطاست گر بنشینی، که خانه نیست هتل اگرچه می‌دهدت جاهلیت این قرن برای ماندن با عنکبوت، صلح نوبل زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
مژدگانی! که نوبهار آمد آسمان با زمین کنار آمد حال نو، فال نو، زمانه‌ی نو فصل تغییر روزگار آمد ابر عاصی آخر اسفند اشک‌ریزان و شرمسار آمد لشکری سبز از جوانه‌ به مهر بر سر ترکه‌ی انار آمد وه! قدم رنجه کرد فروردین عید با دور افتخار آمد مرحبا! برگ تازه‌ای رو کرد چشم بد دور، گل به بار آمد باز فصل شکوفه‌‌ها شده‌ است باز باران سر قرار آمد شد تلاقی عید با شعبان دل‌تکانی کنید یار آمد # تو چه کم داری از زمین، برخیز بوی گل تا سر مزار آمد... زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
همزمانی بهار طبیعت و بهار معنویت بر همه شما مبارک امیدوارم به دعای صاحب الزمان و تلاش همه، امسال سال مهار تورم و رشد تولید برای مملکت اسلامی ما باشه 💐💐💐
این شبها برنامه طنز سیدخندان رو از شبکه دو ببینید
با اینکه عضو خانه ی ما هستی معلوم نیست اهل کجا هستی آنقدر بی نیاز و سخاوتمند انگار مال ناف «غنا» هستی فرمانروای مطلق این خانه با احترام شخص شما هستی در هر بهار یاد تو می افتم سبزی شبیه این دو هجا «هس-تی» آیینه ها غبار به دل دارند تو بر غبار آینه «ها» هستی گل های فرش دست به دامانت تا اشک ابرهای رها هستی از نردبان صعود کن آنگاه وقتی که در جوار خدا هستی؛ لطفا کمی مراقب جانت باش تو زندگی ما دو سه تا* هستی القصه باز نوبت نوروز است این خانه را تکان بده تا هستی @ZahraForqani_poem *در هنگام سرودن این شعر دوسه تا بیشتر نبودیم‌. الان زندگی ما پنج شش تا هستی ولی در وزن نمیگنجه :)
<iframe src="https://telewebion.com/embed/episode/0x5f70d88" width="300" height="200" frameborder="0" allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true"></iframe> دوباره دورهمی... بخشی از شعرخوانی در برنامه شب گذشته‌ی سیدخندان تکرار امروز ساعت ۲:۳۰ @ZahraForqani_poem
31.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای جمهوری اسلامی بداهه سرایان به ترتیب ورود: عباس تافته امین شفیعی زهرا فرقانی محمد صبوریان زهرا آراسته نیا مینا گودرزی محمد عظامی ابوالقاسم سیفی ملیحه رجایی 🇮🇷 @nooshejan_tanz 💧🔨
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزه‌دار بی‌قرار بداهه سرایان به ترتیب ورود: عباس تافته امین شفیعی زهرا آراسته نیا ابوالقاسم سیفی زهرا فرقانی مینا گودرزی محمد عظامی محمد صبوریان ملیحه رجایی 🇮🇷 @nooshejan_tanz 💧🔨
در حاشیه دیدار شاعران با حضرت ماه (۱) دل توی دلم نبود آنقدر که وقتی زنگ زدند که چهارشنبه ساعت سه بیا حوزه هنری بقیه حرفها را درست نشنیدم همین هم کار دستم داد یادم رفته بود که کارت ملی همراه ببرم بهتر است بگویم اصلا نشنیده بودم که بگویند باز دست به دامن همسرم شدم که برایم کارت ملی را بیاور تازه از سر کار برمی گشت و با احتساب مسیر محل کار تا خانه و بعد مسیر خانه تا حوزه هنری احتمال اینکه به موقع برسد کم بود. تصمیم گرفتم تا لحظه آخر تلفن همراهم را تحویل ندهم که بتوانم کارت ملی را بگیرم. اضطراب اینکه آیا بالاخره راهم می دهند و اصلا مگر آنجا جای آدم های بی لیاقتی مثل من است باعث شده بود که با همه توان و از راههای مختلف خودم را ناامید کنم. البته ته دلم روشن بود که خوشبختانه حضور در اینجور جاها ربطی به لیاقت و معرفت ندارد. مگر وقتی کربلا رفتم لیاقت داشتم؟ مگر حسن روحانی لیاقت داشت که هر روز برود دیدن آقا حالا بیا در این اوضاع باید از اینکه خودم را از حسن روحانی لایق تر دانستم هم استغفار می کردم خلاصه با همین دلمشغولی‌ها سوار اتوبوس شدم همراه خیلی از شاعران جوان و پیشکسوتی که از همه کشور خود را به حوزه هنری رسانده بودند. حداقل چهار اتوبوس بودیم البته همه هم از حوزه نمی رفتند و برخی خودشان طی این سالها راه بیت را یاد گرفته بودند. کنار یک شاعر اصفهانی نشستم پرسیدم چطور دعوت شدید گفت خودشان به من زنگ زدند چندنفر دیگر هم همین را گفته بودند چندنفری هم گفته بودند که به آدرس ایمیلی که برای ارسال شعر درنظر گرفته بودند شعر فرستادیم از هرکس می پرسیدم شعر می خوانید خبر نداشت. به من هم گفته بودند شعر طنز بفرست و من علاوه بر آن دو شعر مادرانه هم فرستاده بودم ولی هنوز خبری از شعرخوانی نبود. حتی در حیاط حوزه مسئول هماهنگی شعرخوانی با تعجب گفت تو واقعا پنج فرزند داری؟ گفتم بله. گفت بیا که معرفی کنم. ظاهراً قبل از دیدار در قسمت مردانه مسجد حوزه هنری اسامی افرادی که شعرخوانی می کنند نهایی میشد. اما مسئول مربوطه چندقدمی رسیدن به محل جلسه با هجوم خانمهایی که تقاضای شعرخوانی داشتند متوقف شد و انگار که دیگر پشیمان شد. و من هنوز نمی دانستم اصلا کارت ملی به دستم می رسد که بروم داخل یا نه. به مقصد که رسیدیم تلفنم زنگ خورد همسرم رسیده بود و درست پشت اتوبوس بود. کارت ملی و شناسنامه قدیمی و کاغذی که به جای کارت ملی می دهند را برای محکم کاری گرفتم و موبایل و وسایل اضافه ام را دادم. فقط کارت دیدار و شماره صندلی که در حوزه هنری داده بودند همراهم بود به اضافه چندنامه؛ نامه ای از طرف اعضای باشگاه طنز نوشته بودم و سلام آنها را رسانده و التماس دعا و تقاضای دیدار کرده بودم به اضافه نامه یکی از شاعران که شب قبل با دلتنگی نوشته بود و من صبح پرینت گرفته بودم و همینطور نامه دیگری که یکی از شاعران، لحظات آخر قبل از حرکت به سمت حوزه هنری جلوی در خانه به دستم رسانده بود. به‌ همراه لیست بلندبالای اسامی مادران گروه مادری به توان چهار جهت التماس دعا همان گروه مجازی که شامل مادران چهار فرزند و بیشتر است و هر شب پنج صلوات به امید فراهم شدن امکان دیدار با رهبری می فرستند. مدتی پیش هم که در دیدار حضرت آقا با بانوان توفیق حضور داشتم نامه ای از جانب آنها نوشته و تقاضای دیدار کرده بودم. آنقدر موضوع فرزندآوری برای حضرت آقا مهم است که بعد از آن دو بار از دفتر ایشان برای پیگیری فعالیتهای گروه با من تماس گرفتند و بار دوم حتی اسامی مدیران گروه را هم می دانستند. من هربار تلاش کردم قانعشان کنم که چنین دیداری خودش تشویق به فرزندآوری است و گفته بودم این مادران در جامعه و بعضا در خانواده های خود هم پذیرفته نیستند و نوازش رهبری چقدر برای باور نقش و جایگاه شان موثر است. نقدی هم کرده بودم که همیشه افرادی که به موفقیت های علمی و ورزشی و ... رسیده اند می توانند خدمت آقا برسند و مادری که استعدادش را گذاشته و فرصت های کسب موفقیت خود را فدای تربیت فرزندان کرده چنین امکانی ندارد. قول داده بودند به حضرت آقا برسانند. برگردیم به روبروی بیت از چهره های ناشناخته فراوانی که می دیدی مشخص بود که برخلاف صحبتهایی که هرساله در این ایام می شنوی ظاهرا آنقدرها هم پارتی بازی اتفاق نیفتاده. لااقل امسال کمتر بوده همین هم صدای یکی از خانمهای شاعر را درآورده بود می‌گفت امسال در بیت را باز کرده اند و هرکس بیتی فرستاده را راه داده اند. ناراحت این بود که حالا لابد با این همه جمعیت باید برویم در حسینیه بنشینیم و حضرت آقا را از فاصله دورتری ببینیم. من اما خوشحال بودم که تعداد بیشتری هستیم تازه فکر می کردم حسینیه هنوز یکی دو اتوبوس دیگر جا داشت و کاش میشد دوستان طنزپردازم که با شوق و حسرت سلام رسانده بودند هم باشند. @ZahraForqani_poem
در حاشیه دیدار شاعران با حضرت ماه(۲) البته چهره آشنا هم فراوان بود. از جمله چندتا از دوستان شاعرم و یکی از خانمهای طنزپرداز باشگاه که او هم دعوت شده بود. بعد از کمی معطلی و گشتن و تحویل دادن نامه ها به خادمان و گرفتن خودکاری که همراهم بود، وارد حیاط حسینیه شدیم. بهشتی بود برای خودش در باغچه نهالهای نوپایی را دیدم که حدس زدم آقا همین سالهای اخیر و در روز درختکاری کاشته اند. لابد عبایشان را هم روی همان شمشادهای اطراف باغچه می گذاشتند. خوش به حال این خاک و این جاده حال خوشم شبیه حال خواب چندروز پیشم بود. غرق آرامش بودم. به گمانم آن روز هم از شدت آرامش بیدار شده بودم. آن وقت هنوز دعوت نشده بودم و منتظر پیامی بودم‌ در خواب دیدم که برای همسر حضرت آقا شعر می خوانم بعد هم رفته بودم سر سفره افطار و بعدش بلند شدم درست روبروی حضرت آقا ایستادم و بدون اینکه از قبل حواسم باشد شروع کردم از گروه مادری گفتن و خواهش دیدار مادران توان چهار را تکرار کردم و به آقا گفتم قبلا یک نامه هم نوشته ام. آقا هم گفته بودند احسنت و اگر نامه نوشتید پیگیری می شود. یعنی می‌شد خوابم محقق شود؟ اصلا چرا آنقدر اینجا آرامش دارد. نکند هنوز خوابم بعد از دوتا گیت دیگر و گشتن دوباره به داخل حسینیه رسیدم. صف‌های نماز را مرتب کرده بودند. خانمها سمت راست و آقایان سمت چپ نشسته بودند. هنوز تا اذان نیم ساعتی مانده بود. نزدیک دوستم در صف سوم نشستم و مشغول صحبت شدیم. خیلی صمیمی تر از همیشه. اصلا آنجا آدم با غریبه ها هم صمیمی می شود چه برسد به دوستانش. دوربین ها آماده بودند و خبرنگار صداوسیما مشغول مصاحبه با برخی شاعرها کمی بعد صدای شعار دادن بلند شد. آقا وارد حسینیه شده بودند. باید خیلی تلاش کنم که حس آن لحظه را به قلم بیاورم نه در توانم نیست فقط نگاه بودم... اسم همه کسانی که التماس دعا گفته بودند را زیر لب تکرار می کردم. تا جایی که میشد جلو رفتم باید آن لحظات را برای همیشه در حافظه ثبت می کردم. گاهی لنز چشمم را که به غبار اشک کدر میشد پاک می کردم. گاهی شیشه عینکم را که به خاطر ماسک بخار می گرفت... دریغم آمد که چرا عینک توانایی زوم کردن ندارد‌. کم کم جلسه آرام شد و همه نشستند. آقا با اشاره دست گاهی به افرادی در گوشه و کنار مجلس سلام می کردند. دستم را بالا بردم. آقا هم به سمت ما دستشان را بالا آوردند. چند نفر، به صورت خودجوش برخاستند و هر یک چند بیت شعر به زبان عربی خواندند. آقا گوش می دادند و گاهی تایید و تحسین می کردند بعد از نفر سوم خندیدند و گفتند شد جلسه شعر عربی بعدش یک نفر شعر ترکی خواند و بعد هم چند خانم برخاستند به شعرخوانی. یکیشان یک مثنوی طولانی خواند و این طولانی خواندنش چندان هم خوشایند نبود. آقای قزوه آمد کتابهایی را که شاعران تقدیم کرده بودند را تحویل آقا دهد. آقا فرمودند مدیر جلسه شمایید؟ شاید تعریضی بود به ناهماهنگی جلسه یک مرد میانسال و معلول با ویلچر خودش را رساند به جایی که آقا ببینندش و شروع کرد به خواندن شعری که خالی از ایراد وزنی هم نبود. آقا همه شعرها را گوش می‌دادند و تایید و تشکر می کردند. خانم بعدی بلند شد و شروع کرد؛ من یک زنم... تا این را گفت صدای اذان بلند شد همه برخاستند برای نماز آقا حواسشان به او هم بود گفتند ببخشید و بلند شدند برای نماز دقت می کردی می فهمیدی که صفهایی از ملائک و ارواح شهدا هم برای نماز ایستاده اند. من ولی همینقدر دقت کردم که بدانم آقا سه بار سبحان ربی الاعلی و بحمده در سجده می گویند بعد از نماز مغرب هم بلند شدند به نماز مستحبی و نافله بعد هم بلافاصله نماز عشا حالا باید می رفتیم سراغ آن دیس های استیل معروف سفره افطار در انتهای حسینیه پهن بود و البته با پارتیشن از فضای دیدار جدا شده بود رفتیم سر سفره میز حضرت آقا درست روبروی اولین سفره قرار داشت من دیرتر رفته بودم و تنها جایی که میشد بنشینم انتهای دومین سفره بود در عرض سفره. و این یعنی درست روبروی حضرت آقا که انتهای سفره کناری ما نشسته بودند دیگر چه می خواستم غذا زرشک پلو با مرغ بود به همراه چای و خرما و پنیر و سبزی و ماست اصلا نفهمیدم چه خوردم. باز هم فقط نگاه بودم حضرت آقا چای می خوردند و من شیرینی آن لحظات را مزه مزه می کردم. تنها چیزی که مدام در ذهنم بود خواب چند روز پیشم بود باید بلند شوم بروم جلو از کجا معلوم بار دیگر چنین دیداری میسر شود. باید از نزدیک ببینمشان و آن خوابی که دیدم را در بیداری محقق کنم. کلمات را در ذهنم پس و پیش می کردم ولی نمی توانستم جمله‌بندی‌ام را در ذهن به انتها برسانم. باید زودتر از بقیه بلند شوم. اگر فرصت را از دست دهم همیشه حسرت خواهم خورد.... @ZahraForqani_poem
در حاشیه دیدار شاعران با حضرت ماه (۳) بلند شدم سفره‌ها کم و بیش خالی شده بود. غذای نیم خورده و بسته افطاری دست نخورده را گذاشتم در نایلونی که خادمها پخش می کردند و روی کمد فلزی قرمزرنگی که برای اطفای حریق تعبیه شده بود گذاشتم. رفتم به سمت میز حضرت آقا. کم کم اطرافشان شلوغ میشد. خادمها و محافظ‌ها حواسشان بود که از حدی جلوتر نرویم. ازدحام که‌ شد آقا را از در پشت حسینیه بردند ما هم از همان گوشه پارتیشن رفتیم داخل با خودم حساب کردم که دری که آقا از آن می‌آیند داخل حدودا کجا باید باشد. به همان سمت رفتم. بعد دیدم فیلمبرداری از دری در ابتدای حسینیه وارد شد. حدسم درست بود. آقا چندقدم بعد از او آمدند داخل قدم‌های مرددم را تندتر برداشتم. به نزدیکشان رسیدم فقط آقای حداد و چهار پنج نفر دیگر که آنقدر حواسم نبود اصلا ندیدمشان اطرافشان بودند. سلام کردم آقا جواب دادند و رد شدند. باز دو سه قدم جلوتر رفتم. همه اش تصویر همان خواب جلوی چشمم بود. آن وقت هم رفتم کنارشان ایستادم و صحبت کردم باید جسارت به خرج میدادم آرام صدا زدم: آقا ... برگشتند به سمتم کنارشان رفتم جملات را در ذهنم نچیده بودم حس می کردم باید چیزی نزدیک به همانی که در خواب دیده ام بگویم حتی یادم نیامد از خودم و بچه هایم چیزی بگویم با عجله گفتم ما یک گروه مادری داریم که هر کدام چهار، پنج یا شش فرزند دارند. اینها همه استعداد و توانشان را صرف بچه داری کرده اند خیلی مشتاق دیدار و عنایت شما هستند. ولی هیچ وقت با عنوان دیگری فرصت نمی شود که بیایند آقا خندیدند که آنهایی که بچه ندارند هم فرصت نمی کنند بیایند. گفتم تبلیغی هم هست گفتند اولا از آنها تشکر کنید و سلام برسانید. باز با تاکید بیشتری گفتند خیلی تشکر کنید. گفتم دعا کنید برایشان رویم نمی شد چفیه بخواهم به ذهنم رسید که انگشترم را بدهم دعا بخوانند انگشتری که سنگ آن از حرم حضرت عباس بود. دادمش دست حضرت آقا بر آن دعا خواندند و برگرداندند. خانمها هم کم کم رسیدند. یکی برای پدرش دعا خواست. من یاد برادر جانبازم افتادم و طلب دعا کردم. آقا همانجا چندلحظه ای ایستاده بودند یکی از خانمها هم انگشتر داد که دعا بخوانند و دونفر چفیه خواستند و آقا همانجا رو‌ به خادمها گفتند چفیه بدهید و وقتی به دستشان دادند رویش دعا خواندند و به خانمها دادند. بعد رو برگرداندند که بروند. دلم آرام نشده بود خانم خادم مراقب بود و دید که خم شدم گفت عبایشان را نکشی دست کشیدم به گوشه ای از عبا و روی قلبم گذاشتم حالا قدری آرامش پیدا کرده بودم انگشتر را روی چشمم گذاشتم. حس می کردم حالا دیگر اثری از آن حفره ای که سالهاست بر اثر داغ پدر در قلبم بوجود آمده نیست‌. صندلی ها را بعد نماز سه طرف چیده بودند. آقا هم در جلوی مجلس در کنار آقای اسفندقه و آقای قزوه بر صندلی خود نشسته بودند. تازه جلسه داشت شکل جلسه ای که از دیدار در ذهن داشتم می گرفت. در ردیف چهارم و روی صندلی شماره ۵۱ نشستم. دو نفر جلویی من دقایقی سر جا بحث داشتند و دید مرا کور کرده بودند. آخر سر نفری که ظاهراً روی صندلی بدون شماره نشسته بود بلند شد و همان شاعر اصفهانی که در اتوبوس کنارم بود و ظاهراً جایش طبق ترتیب صندلی ها باید روی آن صندلی می بود بعد از پافشاری فراوان موفق شد صندلیش را پس بگیرد. تا آخر مجلس از بس گردن کشیده بودم که آقا را ببینم گردنم درد گرفته بود. همه حواسم جمع ایشان بود. با خودم می گفتم شعرخوانی ها را بعدا هم می شود در فضای مجازی پیدا کرد باید آقا را خوب ببینم. چشم آقا که به آقای سیار افتاد با خنده گفتند مثل گل آفتابگردان در شب.‌‌.. در واقع مصرعی از یک رباعی آقای سیار را خواندند که او در جلسه دیدار سال ۸۸، پیش آقا خوانده بود. آقای اسفندقه قبل از معرفی هر شاعر چندبیت و بعضا غزلی از او می خواند‌. دونفر بغل دستی من مدام غر می زدند که این حق الناس است و فرصت شعرخوانی بقیه را می گیرد. غر زدنشان تمرکز مرا هم گرفت. جای تعارف نبود. گفتم این هم حق الناس است که شما بلند حرف می زنید و حواس مرا پرت می کنید. نمی دانم تماشا کردن چه ربطی دارد به شنوایی ولی من همه پنج حسم را جمع کرده بودم که بدانم آقا چه می گویند و چند استکان چای می خورند و کی آفرین و احسنت می گویند و به چه چیزی می خندند. بعد از معرفی و شعرخوانی دو سه نفر آقا با خنده گفتند یکی از مشکلات این جلسه حافظه خوب آقای اسفندقه است. همه خندیدند و بعد از آن این شعر خواندنهای آقای اسفندقه متوقف شد و همهمه بغل‌دستی‌های من هم خوابید. نفر سمت چپ من هم مدام با کناری اش صحبت می کرد. مانده بودم بعضی خانمها چطور می توانند در هر شرایطی به حرف زدنشان ادامه دهند. @ZahraForqani_poem
در حاشیه دیدار شاعران (۴) نوبت شعرخوانی به حسین خزایی که رسید شعری بلند خواند درباره اعتراضات و فرق آن با اغتشاش و دلایل امنیتی این موضوع و اینکه ما هم خودمان معترضیم و اتفاقا سفره ما از شماها کوچکتر است ولی پای این آرمان هستیم و خلاصه جوری بود که آقا بعد پایان شعر با خنده گفتند متن یک جلسه سخنرانی یک ساعته ما را شما در شعر آوردید.‌بعد هم فرموندند ان‌شاءالله جوری شود که شما معترض نباشید و سفره تان هم کوچک نباشد. نوبت به افشین علا که رسید آقا فرمودند متن شعرهای شما گاهی به ما می رسد و اغلب شعرها هم خوب است. آقای علا هم گفت الطاف شما هم به ما می رسد. الطاف حضرت آقا و توجه ویژه ایشان به این شاعر را قبلاً در فضای مجازی دیده بودم و تصور میکردم شعرهای علا بعد از این توجهات از ترانه های عاشقانه، به شعرهای فاخر ملی و میهنی و اعتقادی تغییر محتوا پیدا کرده. آقای قزوه که اداره جلسه را از نیمه های آن، به عهده گرفته بود، بعد از شعرخوانی آقای علا رو به حضرت آقا گفت حالا نوبت یکی از شاعرانی ست که شعرهایش به شما نمی رسد و گفت آقای حداد عادل شعر بخواند. همه خندیدند. چندتا از خانمها هم شعر خواندند. به نظرم بیش از همه حاضران جلسه، خود حضرت آقا به شعرها توجه می کردند. هرجا که درست نمی شنیدند از شاعر می خواستند تکرار کنند، اگر باز هم متوجه نمی شدند از آقای اسفندقه می پرسیدند که چه گفتند؟ حتی بعضی مصرع‌ها را حفظ می کردند و بعد از اتمام شعر آن را تکرار می کردند. اگر جایی نکته ای در مورد وزن و قالب و مضمون به نظرشان می رسید بیان می کردند و شاعرها را با احسنت و آفرین و تایید دلگرم می کردند. شعرخوانی آقای مهدی جهاندار در اواخر جلسه بود وقتی معرفی کردند آقا گفتند یک آقا مهدی دیگر هم هنوز نخوانده و منظورشان آقای سیار بود. آقای جهاندار گفت خانمها کم خوانده اند و من نوبتم را به آنها می دهم بعد با اصرار آقای اسفندقه یک دوبیتی خواند. خانمش در بین خانمها نشسته بود . همان که قبل از نماز بلند شده بود و گفته بود من یک زنم ... حالا به لطف همسرش فرصتی دست داد تا همان شعر را با صلابت بخواند. گفت شعرم یک بیت حذف شده داشت که حالا که همسرم نوبتشان را به من دادند می خوانم؛ مصرع دوم آن بیت این بود : من همسر مردادی ام را دوست دارم همه خندیدند شعر درباره نقش مادری و خانه داری بود. آقا هم تحسین کردند و در صحبتهای پایانی به این شعر اشاره کردند بیش‌از چهل نفر شعر خوانده بودند. آقای سیار که با اشاره آقا شعرخوانی کرد ابتدای صحبتش گفت که خیلی دلتنگ شما بودیم و از دور بوسه بر رخ مهتاب می زدیم‌ بعد گفت من یک رباعی به این جلسه بدهکارم چون در جلسه گذشته که قبل از کرونا بود من خواستم رباعی ام را بخوانم ولی فراموش کردم. آقا بلافاصله فرمودند یادتان هست من بعدش یک بیت خواندم ؟ آقای سیار گفت : غافل دادیم دل به دستت آقا ادامه دادند ما را یاد و تو را فراموش آنقدر این رابطه عاطفی بین آقای سیار و حضرت آقا محسوس بود که غبطه خوردم. می دانستم این فقط به خاطر قوت بیان شاعر نیست. با خودم گفتم بعضی ها چقدر زلالند که اینطور به چشم حضرت آقا می آیند. بعد فکر کردم در جلسات انجمن دیدار که آقای سیار برگزار می کند، بزرگ منشی و تواضع ایشان با وجود سواد بالایش چقدر محسوس است. انگار نه انگار که جایگاه استادی دارد. بعد از خواندن آن رباعی فراموش شده، یک غزل بسیار قوی هم خواند که شاید بهترین شعر مجلس بود. خیلی هم مورد توجه آقا قرار گرفت. دیگر اواخر جلسه بود. یک شاعر لبنانی شعری خواند در مدح امیرالمومنین حضرت آقا تحسین کردند و بعد به زبان عربی قریب به این معنا را تذکر دادند که باید توجه بیشتری کنید و مضامین جدیدتری کشف کنید و در مدح ایشان بگویید. بعد آن شاعر با فارسی شیرین و همراه با لهجه گفت چشم بسیار متشکرم. آقا با خنده گفتند فارسی حرف زدن شما هم مثل عربی حرف زدن من است. حضرت آقا یکی دونفر دیگر را هم اسم بردند که شعر بخوانند. به شاعر سلام فرمانده هم توجه ویژه ای کردند و گفتند اینطور پخش شدن شعر شما از نوع کارهای عادی نبود و اخلاص شما باعثش شد. بعد از شعرخوانی آقای مودب آقا فرمودند که آقای اخلاقی هنوز شعر نخوانده و این شعرخوانی شد حسن ختام جلسه @ZahraForqani_poem
در حاشیه دیدار شاعران با حضرت ماه (۵) بعد حضرت آقا صحبت هایشان را شروع کردند همان اول گفتند دلمان برای این جلسه تنگ شده بود همهمه شاعرها هم بلند شد که ما هم همینطور و ما بیشتر و..‌. صحبتهای آقا درمورد رشد شعر انقلاب و جهتگیری که باید داشته باشد بود اشاره ای به برخی شعرهای خوانده شده هم کردند از جمله شعر من یک زنم‌... بعد به شاعران همان جلسه هم اشاره کردند و تکلیفی بر دوششان گذاشتند که شعر را یک رسانه قوی بدانند و در راستای جهان بینی شان استفاده کنند. حرفها مثل همیشه تر و تازه و روح بخش بود آنقدر تازه که من که حالا کمی نزدیکتر و روی صندلی کنار دوستم نشسته بودم و همه حواسم را به صحبت آقا داده بودم تا کلمه ای جا نیفتد حس می کردم باز هم باید بارها و بارها این صحبت‌ها را گوش دهم. بعد از اتمام صحبت‌ها همه بلند شدند و علیرغم تذکرهای ابتدای جلسه مبنی بر نزدیک نشدن به آقا به خاطر منع پزشکان و احتمال کنسل شدن مجدد جلسات، به اعتبار همان ماسکی که دم گیت آخر به همه داده بودند دور حضرت آقا را گرفتند. من هم نزدیکشان رفتم. برایم لحظاتی در سکوت و تماشا و اشتیاق گذشت. طرف صحبت آقا مردها بودند.‌ خانمها چندبار با صدای بلند گفتند آقا به خانمها هم توجه کنید و آقا رو کردند به سمت خانمها. برای من آنجا بودن دقیقا معنای توجه بود. آقا آن جوانی را که قبل از نماز بلند شده بود و گفته بود تازه داماد است و انگشتر خواسته بود را خواستند و انگشترشان را به او دادند. بقیه هم هر یک سلام و التماس دعای کسانی را می رساندند و صحبت مختصری می کردند. چند لحظه بعد آقا در حلقه محافظان و همراهان خارج شدند. با خودم گفتم آقا از نزدیک چقدر لاغر به نظر می رسند. ولی ضعیف؟ اصلا مظلوم؟ هرگز وقتی در اثنای شعرخوانی با آرامش چای می نوشیدند، انگار هیچ دغدغه ای در جهان ندارند. وقتی هم که صحبت می کردند، طنین صدایشان این اطمینان را می بخشید که همه ایران می توانند به این کوه تکیه کنند. من جهانی تازه از معناهای پررنگ تر و دقیق تر را در حضورشان حس می کردم. و بعد از درون احساس کوچکی کردم. وقتی چنین روح بزرگ و با عظمتی در مقابلت ببینی که با همه مسئولیت سنگین و خطیری که دارد این چنین آرام و سرزنده و مهربان است، ناخودآگاه از ناآرامی های گاه و بیگاه خود خجالت زده می شوی. حس اینکه تو چقدر از آنچه باید باشی دور هستی سرتاپای وجودت را می گیرد و فقط دلخوش و دلگرم به دعایی که بر انگشترت خوانده شده می مانی تا شاید بعد از این جلسه تو هم کف دستی از این اقیانوس آرام همراه داشته باشی. جلسه تا یازده شب طول کشیده بود و بالاخره موقع برگشتن بود. غذایم را از جای دنجی که گذاشته بودم برداشتم و با دوستم برگشتیم. در راه، شاعران پر نشاط را مشغول خوش و بش می دیدم. برخی را هم مشغول کشیدن سیگار اتوبوس‌های منتظر، شاعران شهرستان را به هتل بردند و ما را به حوزه هنری. با هماهنگی همسرم و با وجود تعدادی ماشین که حوزه برای رساندن شاعران، تدارک دیده بود، تاکسی اینترنتی گرفتم. ساعت نزدیک به دوازده شده بود و من آن موقع شب با یک کوله بار نور به خانه برگشته بودم. @ZahraForqani_poem
دوباره با خودتان مثل اینکه درگیرید دوباره حاشیه، از زندگی مگر سیرید؟ هنوز مانده از آن بیست و پنج سال، کمی به این شتاب سوی مرگ خود کجا میرید؟ شبیه قالب یخ زیر گرمی خورشید که قطره قطره شود، وآنگهی بتبخیرید! چه قوم برتر تاریخ؟ ای دغل‌کاران قسم به شنبه که بوزینه‌اید، خنزیرید کدام قدرتی ای قهرمان پوشالی که پاچه خیس فقط از صدای آژیرید شما که قاتل پیغمبران هر عصرید به جِد که جَد و پدرخوانده‌های تکفیرید کووید نوزده_چهل و هشت،‌ قابل درمان به مایه‌کوبی هایپرسونیک و شمشیرید به جز رهایی قدس آرام نگیگیریم از استراب*چنین لحظه‌ای بمیمیرید! * این اشتباه مربوط به زیرنویس دو سال پیش بی بی سی فارسی در غلط نوشتن کلمه اضطراب هست‌ که در زمان خودش به خوبی بی سوادی عوامل این شبکه رو نشون داد. زهرا فرقانی @ZahraForqani_poem
وداع طنز شاعران راه راه با ماه مبارک رمضان رمضان آمد و رفتم که خدایی بشوم آن طرف صاحب یک نان و نوایی بشوم خواستم جُم نخورم از سر سجاده دگر جم نخوردم ولی از خواب، مگر وقت سحر خواستم غرق مناجات شوم لیل و نهار خواب نگذاشت که مغروق شوم، لاکردار خواب بودم رمضان آمد و در خواب گذشت خوب شد خواب عبادت شد و بنمودم دشت عهد کردم که ببندم شکمم را به رژیم لیک لاغر نشدم هیچ، شدم بلکه ضخیم روزها فکر من این بود و همه شب سخنم کله پاچه بزنم یک سحری بر بدنم دم افطار چنان بولدوزر تازه و نو کرده‌ام هر چه سر سفره‌یمان بود درو دستِ من جای دعا، سوی غذا کاوش کرد وه! که شیرینی هر بامیه دل را خوش کرد روزها یاد شکم های فقیران کردم بین افطار و سحر البته جبران کردم بوده در سال فقط مرغ و پلو توی بساط داده ام فطریه با نرخ سه من نان بیات نذر کردم اگر آدم بشوم در این ماه پشت پا می زنم از شنبه به اعمال تباه ختم روزانه‌ی هر جزء به یاد شهدا بیست و نه جزء عقب مانده‌ام الان اما شب قدری دلم از شعر تر حافظ خواست هاتفی گفت ته رزق تو ایرج میرزاست اوّل ماه: چنین است و چنان خواهد شد آخر ماه: همین است و همان خواهد شد گفتم از شنبه شوم مرد و نمایم تغییر عید یکباره رسید و شده ام غافلگیر..‌. ✍️ بداهه سرایان: طاهره ابراهیم‌نژاد، امیریزدی، زهرا فرقانی، زهرا آراسته نیا، سید محمد صفایی‌نویسی، ابوالقاسم سیفی، محمد صبوریان، جواد قره محمدی، فریبا رئیسی، مرضیه قاسمعلی، فرشته پناهی، ابراهیم صفایی، وحید سلطانعلیان، علی یگانه، الهه جاودانی، لیلا تندرو، محمدعلی جعفری ندوشن، محمود حسنی مقدس 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معلم عزیزم روزت مبارک😎🌹 دیدی کامیون ... بپا معلم😱😂 بفرست واسه معلم عزیزت😉😁 بداهه سرایان به ترتیب ورود: فهیمه انوری محمد محمدی امین شفیعی عباس تافته زهرا فرقانی ملیحه رجایی 🇮🇷 @nooshejan_tanz 💧🔨
بداهه ای تقدیم به روح بلند شهید غیرتمند حمیدرضا الداغی ای سرو قدت پناه برخیز ای کشته بی گناه برخیز نام آور عرصه‌ی نجابت گمنام ترین گواه برخیز بی غیرتی برادرانت افکند تو را به چاه، برخیز رفتی و نگاه خیس مادر خورده است گره به راه، برخیز از بند سکوت‌ها رهایی تأثیر بلند آه، برخیز ای شأن نزول کُلّ ارضٍ... از گودی قتلگاه برخیز تنها زده ای به قلب شیطان ای یک تنه یک سپاه برخیز با آیه ی «مثنی و فرادیٰ» سرباز خط الٰه برخیز مصداق *رفعنا لک ذکرک* در سوره ی *انشراح* ، برخیز خون تو شده دوباره پیروز برّنده‌ترین سلاح، برخیز سوگند به غیرت خداوند خونت نشود تباه برخیز بداهه سرایان: ابوالقاسم سیفی، فریبا رییسی، زهرا فرقانی، زهرا آراسته‌نیا، فرشته پناهی، لیلا تندرو @ZahraForqani_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بداهه شاعران راه راه به مناسبت شهادت حميدرضا الداغی شهید امر به معروف و نهی از منکر ◾️وطنز | بهترین شعرهای طنز ◾️ 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷