#میلاد مولا علی علیه السلام و روز مرد مبارک
#مدح امیر
ما را خریده عمری عالیجناب،دَر هَم
غم را به ما عطا کرد با دُرِّ ناب،دَر هَم
در خلقتِ محبش،سنگ تمام بگذاشت
خاکی ز کربلا را کرده به آب،در هم
انگشتری بچرخاند،تا کهکشان بگردد
ورنه که ماه میشد با آفِتاب ،در هم
هفتاد سال عبادت،بی حبِّ اوست باطل
زآنکه،نمیشود حل،کفر و ثواب،در هم
سر بند زرد خود را حیدر اگر ببندد
یعنی که او کشیده روی از عتاب،درهم
فرمود:تیغِ مولا در رزم، عینِ لطف است
اینگونه ضربت اوست لطف و عقاب،در هم
شورِ وصال و ترس از وقتِ فراق دارم...
حال زیارتش بود شوق و عذاب،در هم
محسن فریدونی
#مدح باب الحوائج موسی بن جعفر ع
خانه های آن کسانی می خورد دَر بیشتر
که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر
عرض حاجت می کنم آنجا که صاحبخانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم
راه می پویم نه با پا، بلکه با سر بیشتر
زیر دین چهارده معصومم اما گردنم
زیر دین حضرت موسی بن جعفر بیشتر
گردنم زیر دین آن امامی هست که داده
در ایران ما طوبای او بَر، بیشتر
آن امامی که فِداکِ گفتنش رو به قم است
با سلامش می کند قم را مُنوَّر، بیشتر
قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چهل اختر بیشتر
قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است
وَرنه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر
من برایش مصرعی می گویم و رد می شوم
لطف باباهاست معمولا به دختر بیشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می کنم این گونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر
چهار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هرکجا
این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر، بیشتر
از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا! روز محشر بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی
جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر
دوستت دارم نمی دانم که باور می کنی
راست می گویم به والله از ابوذر بیشتر
«حسین رستمی»
میلاد شهزاده ی کربلا حضرت علی اکبر (ع) مبارک باد
#مدح
نگاهِ هر کسی بر آن دو ابروی گره،افتاد
ز فرطِ لرزه،از دستانشان یک،یک،ذره،افتاد
تلاقی کرده بدرِ مصطفی و خیبرِ حیدر
که هر پیری به یادِ هیبتِ آن خاطره افتاد
نظر انداخت سوی میمنه،از تیر چشمانش....
کلاهِ رزم،از سرهای سمتِ میسره افتاد
رجز میخواند گویی مینوازد صور اسرافیل
که هول حشر بر اندامشان همچون خوره افتاد
یقین،تاوانِ رویاروییِ با برق شمشیرش
صراط مستقیمی شد که سوی مقبره افتاد
ز بس «ممسوسِ فی ذاتِ» خدا در او تجلّی داشت
صدای چاوشِ تکبیر در هر حنجره افتاد
نشانِ مجتبی دارد،قیام و سجده ی تیغش...
چنانی که به پیشِ پاش،سرها یکسره افتاد
همه گفتند احمد آمده میدان،معاذالله
نگاه هر کسی بر آن دو ابروی گره افتاد
محسن فریدونی