eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پدری‌در دم‌مرگ است وبه بالین پسرش پسری اشک فشان است به حال پدرش پدری جام شهادت به لبش بوسه زده پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
«إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» تنها کسانى از تو اجازه مى گیرند که به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است. از این رو، آنها در تردید خود سرگردانند. (سوره مبارکه توبه/ آیه ۴۵) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
داعش برای تحویل پیکر شهید عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد که به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبادله نیستم و سر این ۷۰ نفر را بفرستید تا بدانند زن شهید عراقی کم از خود شهید عراقی در دفاع از اسلام ندارد... 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
داعش برای تحویل پیکر شهید عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد که به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبا
🔹دو ماهی از شهادت همسرم می‌گذشت. ساعت هشت شب به مزارش رفتم و دیدم دو جوان در حال شستن مزارش بودند وگریه می­‌کردند. نزدیک شدم. مرا دیدند و از مزار کنار رفتند. فرشی در کنار مزار گذاشتم و شروع به دعا خواندن کردم وگریه کردم که آن دو جوان به مزار همسرم نزدیک شدند و شروع به فاتحه خواندن کردند. 🔸کنجکاو شدم از آنها پرسیدم شما شهید را می‌شناسید؟ یکی از دو جوان خود را معرفی کرد و گفت: بله شما همسر شهید هستید؟ گفتم: بله گفتند: ما از بچه‌­های بسیج کوت عبدالله و گردان امام حسین(ع) هستیم که شهید فرمانده­ آن بود. 🔹همسر شما خیلی بزرگوار و شجاع بود. واقعاً شهادت لایقش بود؛یکی از آن‌ها گفت: شهید عراقی زندگی مرا دگرگون کرد. به آن جوان گفتم: بزرگواری شما را می­‌رساند مگر آقای عراقی برای شما چه کرد. جوان پاسخ داد: من را می‌بینید! یک جوان شرور و بد بودم؛ ولی آقای عراقی مرا به این شکل و اهل نماز و روزه و مسجد کرد. شاید باورتان نشود که پدر و مادرم همیشه دعاگوی آقای عراقی به خاطر این تحولی که در من به وجود آورد هستند. 🔸آقای عراقی چند ماهی آمده بود و اسمی از بسیج و نام او در کوت عبدالله روی زبان آمده بود. همه حرف بسیج را می‌زدند که برویم بسیجی فعال بشویم. آقای عراقی ما را دوره می­‌برد و حرفهای دیگر. بعضی از جوان­ها از برخوردهای رفتاری آقای عراقی خیلی تعریف می­‌کردند. 🔹آن زمان من شرور و بد بودم به تمسخر به تعدادی از دوستان گفتم: من هم می­‌خوام بسیجی بشوم. همه خندیدن و گفتند: بابا تو کجا بسیج کجا؟ آقای عراقی چهره تو را ببیند پرتت می­‌کند بیرون، یک پا خلافکاری! به تمسخر به آنها گفتم: حالا می‌­روم ببینم چه کسی مرا بیرون می­‌کند. 🔸شب هوا داشت تاریک می‌­شد. وقتی به درب ورودی گردان رسیدم سربازی مرا شناخت از من خواست آنجا را ترک کنم چون ممکن بود دستگیرم کنند! به او گفتم: می‌خواهم بسیجی شوم! گفت: برو صبح بیا. من هم با دو تا دست محکم کوبیدم، آنقدر کوبیدم که درب اصلی گاراژ مانند را برایم باز کردند. 🔹با شخصی محترم با لباس­های مرتب و صورتی آرام و لبخند به لب مواجه شدم. به آرامی به من گفت: چرا درب را محکم می‌­زنی؟ گفتم: می‌خواهم ثبت‌نام کنم. با آرامی گفت: درخدمتت هستیم. به وی گفتم: شما چه کسی هستی؟ گفت: چه فرقی دارد من چه کسی هستم؟ مهم اینه که تو را ثبت‌نام کنم. کارت از فردا شروع می‌شود. 🔸بعد به سرباز پشت سرش علامت داد و گفت که برایش فرم پر کنید فردا بیاید گردان که کار مهمی با او دارم. کنجکاو شدم و گفتم: تو کی هستی که من فردا باید پیش تو بیایم؟ سرباز کنارش گفت آقای عراقی فرمانده گردان است. 🔹خودم را جدی گرفتم ولی آقای عراقی به سربازی که وی را معرفی کرد نگاهی کرد و گفت: لازم نیست مرا معرفی کنی. ما اینجا همه بسیجی و سربازان کشور هستیم. از حرفش خیلی خوشم آمد؛ تکبر و غرور نداشت. همان طور که به آقای عراقی خیره شده بودم یک دفعه دست به شانه‌­ام زد و گفت: فردا زود بیا تو را فرمانده­ یک گروه کردم. دهانم بسته شده بود. 🔸صبح آمدم و آقای عراقی من را کنار خود آورد. برایم چای آوردند. مسئولیت را به من داد و شرایط و ضوابط رفتاری من و دیگران را گفت و بعد گفت هر کجا کم آوردی من هستم. این حرفش یک دیوار فولادی پشتم ساخت. 🔹خلاصه هر روز در گردان بودم و آقای عراقی در بیشتر کارها من را شرکت می­‌داد. بعد از یکی دو سال آقای عراقی از منِ خلافکار و شرور یک انسان بسیجی مخلص ولایت و اهل نماز و روزه و مؤدب و خوش پوشش ساخت. جوری شدم که مادر و پدرم آستین بالا زدند و برایم دختری را خواستگاری کردند. 🔸تازه ازدواج کرده بودم که آقای عراقی مأموریت دومش را رفته بود. مادرم وقتی شهادت آقای عراقی را شنید آنقدر ناراحت شد وگریه کرد که انگار یکی از بچه هایش شهید شده است. از زمان دفن شهید عراقی تا حالا من و همسرم هر شب سرمزار شهید عراقی می‌­آییم و شمع برایش روشن می­‌کنیم. به خصوص سه روز اول قبر برایش دعا کردم و نماز خواندم و شمع روشن کردم و فقط می­‌خواهم به شهید بگویم فراموشش نمی‌کنیم و همیشه در دلهایمان زنده است. 🌷 ولادت : ۱۳۴۷/۱۲/۱۰ کارون ، خوزستان شهادت : ۱۳۹۴/۸/۳ حماه ، نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‏دولت‌ها زودبه زود عوض می‌شوند. وعده‌های توخالی می‌دهند. چمدان‌هایشان را پُر می‌کنند و می‌روند پی کارشان. پابرهنه‌ها همچنان مثلِ سابق‌اند و با دردها و گرسنگی‌هایشان می‌سازند. 📕 سالهای‌ ابری ...♡
عاشقانی که مُدام از فرجت می‌گفتند عکس‌شان قاب شدو از تـو نیامد خبری ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
زیاد پیش می آمد نصف شب برویم مزارِ شهدا میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد و داخلش میخوابید؛ بعد به خودش نهیب میزد: محمد!! تصور کن از دنیا رفتی گذاشتنت توی قبر خروار ها خاک ریختن روت و رفتن. تک و تنهایی ... ملائکه سوال و جواب هم اومدن اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!! چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟! چه جوابی داری بهشون بدی ...؟ ساعتی بعد می آمد بیرون زانو میزد روی زمین و از ته دل اشک میریخت💔 دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت: خدایا دستام خالیه می بینی؟! چیزی ندارم ... همه امیدم به لطف و رحمت توئه :)) نام شهید: طلبه محمد خون جگری تاریخ تولد: سال 1342 محل تولد: شاهرود، بسطام محل شهادت: فاو تاریخ شهادت: سال 1365 مزار: گلزار شهدای بسطام 🍃🕊 ...
مداحی آنلاین - اشک آسمون روون شده - بنی فاطمه.mp3
3.5M
🔳 (ع) 🌴اشک آسمون روون شده 🌴مثل اشک صاحب الزمان 🎤 👌بسیار دلنشین نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌{خدا ما را عاشق آفریده، ولی ما خودمان را گم کرده ایم... عاشق هم مدام به فکر معشوق است و هم بلایش را به جان میخرد ولی... شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...♡ ‌‌:)
بشر امروز بنام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی ، تمام سلب آزادیها و سلب حقوق ها ، بندگی ها وبردگی ها را دارد . چرا؟ چون آزادی معنوی ندارد و درناحیه روح خودش آزاد نیست و چون تقوا ندارد .
خداوندا!! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم.... امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی. عارفانه سربازولایت نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 مهرت به غیر شیعه نصیب کسی نشد این عشق را سند زده زهرا به نام ما... 🏴 ...♡نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 در خاک کوی تو اثر از کامیابی است از تربتت به کام و، دو عالم به کام ما ... ...♡ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربعین سال 93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید اما گفتیم که بگذار امسال برویم ببینیم اوضاع در چه حالی است تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم برویم، چفیه‌ای که دوستش هدیه داده بود را داد تا در حرم امام حسین (ع) تبرک کنم، اما من در شلوغی های حرم گمش کردم و هر چه گشتم پیدایش نکردم و خلاصه برایش یک چفیه خریدم و تبرک کردم، به محمدرضا جریان را گفتم، میدانستم خیلی به چفیه علاقه داشت و از او عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من حاجتم روا می شود، وقتی به تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم و او در جواب گفت که اگر چیزی را در حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی، من حاجتم این است که شهید بشوم تا اربعین سال دیگر زنده نیستم من خیلی ناراحت شدم و در جوابش گفتم که به عراق میروی؟گفت: جنگ فقط آنجا نیست در سوریه هم هست من در سوریه شهید می شوم. 🌷شهید محمدرضا دهقان‌امیری🌷 راوی: مادر شهید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✅ اذن شهـادت از حرم امام رضا علیه السلام می گفت: با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده.. همه چیز رو از ایشون بخواین.. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمی خواین؟!! یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع) وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد.. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم.. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم.. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهــادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.. یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت... 🌷شهید حسن باقری🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن عسکری مسموم شد از زهر بیداد و ستم کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن این مصیبت را زسوز سینه و با اشک وآه تسلیت گوئیم امشب بر شما یابن الحسن ▪️شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد▪️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh