زندگیش سراسر جھاد و مبارزه بود؛
جهاد برای آگاھکردن جامعہ و مبارزه
برای آزاد کردن انسانها از استبداد.
شجاعت یکی از ویژگی هایش بود
و ثمرھ مجاهدتهایش نوشیدن
شربت شهادت در محراب نماز جمعہ
شد؛ واقعهای که ١١ تیر ۱۳۶۱ به دست
منافقان بہ وقوع پیوست و نام او را
به عنوان چهارمین شهید محراب، بہ
ثبت رساند..
یَلان آسید روح الله
مچ قدرتهای شرق و غرب را
با دستِ خالی خواباندند ..!
#ورزشکار_باشید
#سرگرمی_در_جنگ
#ک
وقتش رسیده !
شب بود ، زیر چادر نشسته بودیم ،
حرف ازدواج شد، همه به هم تعارف
میكردند، هركس سعی میكرد دیگری
را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:
« ننه من قاعده ای دارد، میگوید
هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون،
موقع زن گرفتن است! » وقتی این
حرف را می زد كه « علی پروینی»
فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً
پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود
همه خندیدم و یك صدا گفتیم :
« با این حساب وقت ازدواجِ
برادر پروینی است» :)
#لبخندهای_خاکی
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 #پرواز_بی_فرود
✈️ به مناسبت سالروز حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران در ۱۲ تیر ۱۳۶۷
#حقوق_بشر_آمریکایی
#تمثیل
🔸مثل چوب صاف
🏞توی باغ ، توی باغچه ، توی گلدان ها
گل ها را به یک چوب صاف و راست می
بندند.📌
چرا ⁉️
تا صاف بالا بروند ، مستقیم بالا بروند.🏝
🌷💫مثل گل می مانی خودت را به آدم
های خوب ببند📌
آنها تکبه گاه صافی هستند برای تو✅
خودت را به آنها ببند تو هم خوب می شوی.💯
🔆امیر المومنین "ع" فرمود:
🔅"قارن اهل الخیر تکن منهم"🔅
با خوب ها بنشین؛ 👥
تو هم خوب می شوی.💯
💯✅💯✅💯
🌴💎🌸💎🌴
من كاظم پول لازم!
تلگراف صلواتی بود،
توصیه میكردند مختصر و مفید
نوشته شود، البته به ندرت كسی
پیام ضروری تلگرافی داشت.
اغلب دوتا سه تا برگه میگرفتند
و همینطوری پُر می كردند!!
مهم نبود چه بنویسند ..!
مفت باشه خمپاره جفتجفت باشه!
بعد میآمدند برای هم تعریف میكردند
كه به عنوان چند كلمه فوری، فوتی و
ضروری چه نوشتهاند. دوستی داشتم
وقتی از او پرسیدم كاظم چی نوشتی؟
گفت:"نوشتم بابا سلام من كاظم پول لازم"
گفتم:همین؟ گفت: آره دیگه مفهوم نیست؟
#لبخندهای_خاکی
#تلگراف_صلواتی
#دفاع_مقدس
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یا راحم العبرات . . !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
ز اعماق قرون... 🌏
#کربلایۍ_محمد_سھرابۍ🎧
#استوری📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_فرمانده
این بار در لبنان🌸"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
-آقامفقطحسینه♥
-اونیکهمیخرهمنِبدوبهوالله..❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای فرج «الهی عظم البلا» با صدای محسن فرهمند
أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج
🌴💎❄️🌹❄️💎🌴
#رمان
فالی در آغوش فرشته
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
#فاضل_نظری
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_پانزدهم
#فصل_دوم🌻
با شنیدن صدای در لیوان رو ، روی میز گذاشتم.
سلامی به مامان کردم و خواستم به سمت اتاقم برم که خیلی بی مقدمه گفت :
+ برات خواستگار اومده.
نگاه بی روحم رو بهش دوختم و روی صندلی نشستم از اونجایی که مطلع بودم آقا علیرضا برگشته خیلی سرد گفتم :
- باز آقا علیرضا ؟!
به ظرفشویی تکیه داد.
+ آره خودش ، امروز رفتم خونه بی بی اون هم اونجا بود .
چند روزی میشه برگشته اما آخر هفته دوباره میره ، می گفت اگر توی این مدت نظرت راجبش تغییر کرده و موافق این وصلت هستی اون هنوز سر حرفش هست ، منم بهش گفتم که تو اون رو جای برادرت میبینی و هنوز که هنوزه هم جوابت منفیه، این حرف رو به این خاطر زدم که شناخت کاملی نسبت به تو دارم وقتی میگی نه یعنی نه !
اما خواستگاری که گفتم علیرضا نیست ، آشناهه میشناسیش ...
آقای حجتی دوست داداشته ، فکر کنم با این همه رفت و آمدی که بینتون صورت گرفته شناخت نسبتا خوبی راجبش داری ، درسته ؟!
نگاهم رو از دستای لرزونم گرفتم و خیلی قاطعانه گفتم :
- آره میشناسمش .
شناخت که چه عرض کنم ، خیلی کم روی اخلاقیاتش شناخت دارم چون توی شرایط مختلف مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنه و نظر کلی نمیشه راجبش داد.
خلاصه که پسر خوبیه ، از نظر اعتقادات و بقیه چیزا هم تا حدودی با هم تفاهم داریم اما فعلا ازم نخواید که جوابی بدم چون باید باهاشون صحبت کنم، برای آخر هفته بگید بیان.
مامان سری به علامت تاسف تکون داد و از یخچال چند تا تخم مرغ برداشت.
+ بابات گفته امشب بیان.
این بار با صدای بلندی گفتم :
- امشب !
آخه بدون اینکه از من بپرسید ؟!
+ مگه اونها الان به ما گفتن؟!
سه روز پیش آقای حجتی پدر آراد با ، بابات تماس گرفت بابات هم میگه که سه روز دیگه بیان ، یعنی میشه امروز !
این چند روز حال روحی خوبی نداشتی به همین خاطر چیزی بهت نگفتم.
کلافه دستی توی موهام کشیدم.
- آخه مادر من پنج ساعت دیگه شب میشه !
چرا صبح نگفتی ؟!
بدون اینکه اجازه صحبت کردن به مامان بدم به سمت اتاقم دویدم.
آخه توی این سه روز چه جوری نظرش تغییر کرده که برای خواستگاری قرار گذاشته ؟!
اصلا با عقل جور در نمیاد ، خیلی عجیبه خیلی !
اون چشم دیدن من رو نداره بعد قرار خواستگاری میذاره ؟
به هر حال الله اعلم ، ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه است !
به عکس برادر شهیدم که گوشه ای اتاق بود نگاه کردم ، هنوز سر عهدم هستما !
امشب حواسم جمعِ جمعِ خیالت تخت خواب سه نفره.
امشب هوامو خیلی داشته باش ، به قول خودت صد بار اگر توبه شکستی بازآی ...
خدایا عاشقتم ، ممنونم که این همه مدت هوام رو داشتی و با این همه گناهی که انجام دادم بازم رهام نکردی بازم مثل گذشته شتر دیدی ندیدی بغلم کردی و بی خیال گناهم شدی.
آخدا جون تو همون خدایِ ابراهیم توی آتیشی همه چیز رو میسپارم دست خودت ، می دونم تنهام نمی زاری .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_شانزدهم
#فصل_دوم🌻
[[[[ از زبان آراد ]]]]
پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم تب و لرز خیلی شدیدی گرفته بودم، امروز صبح هم موقع تعویض لباس هام متوجه لکه های قرمز رنگی روی سطح پوستم شده بودم.
هر روز علائمم بیشتر از قبل می شد ، نمی دونم با چه جرئتی به بابا گفتم که با پدر خانم فرهمند تماس بگیره و راجب خواستگاری باهاش صحبت کنه انگار امید زیادی به درمان داشتم.
به گفته دکترم از چند روز دیگه باید شیمی درمانی رو شروع می کردم،
از تمامی عوارض شیمی درمانی مطلع بودم اما باز با این وجود درخواست خواستگاری دادم، بابا که خیلی از شنیدن این خبر خوشحال شد
ولی مامان همه نگرانیش آینده مروا خانوم بود می گفت نباید آینده یه دختر رو اینجوری به بازی بگیریم و در پاسخ تمامی نگرانی های مامان بابا جمله ای که همیشه می گفت رو تکرار می کرد.
" که داند به جز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار "
اگر به عشق مروا خانوم شک داشتم و قدمی برای خواستگاری بر نمی داشتم
با گفتن اون حرف هاش به آیه دیگه جای شکی برام نموند و متوجه شدم که عاشقمه، از حسی که خودم هم راجبش داشتم مطلع بودم ، هوس نبود عشق بود ...
این رو همون موقع که گم شد متوجه شدم.
برای اینکه هر دوتامون به گناه کشیده نشیم باید خیلی زودتر از ایناها اقدام می کردم اما اتفاقات اخیر الخصوص سرطانم باعث شده که کمی به تاخیر بندازمش.
اگر عشقش واقعی باشه حاضره با سرطانی بودنم کنار بیاد و جواب مثبت بده.
هرچی خدا میخواد ، امیدم به اونه و از وقتی بحث خواستگاری رو پیش کشیدم انگیزه بیشتری برای شروع شیمی درمانی دارم
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
وقتی کسی چه مقصر باشد چه بی تقصیر
از شما عذر خواهی میکند ،
به خودتان مغرور نشوید !
وقتی کسی پا پیش میگذارد و
به سمتتان میآید ،
آن را دلیلی بر بهتر بودن خودتان ندانید
شاید او فقط "شهامتی" در قلبش دارد
که شما ندارید
شاید او میداند که غرور ، بعضی وقتها
بزرگترین موقعیتهای خوشبختی را
از آدم میگیرد ، اما شما هنوز ندانید
🍃دلبرترین
بشمار در شببخیرهایم و ببین تا به حال چند بار از دلگرفتگی گلایه کردهام. آخرش من از شدّت دلگرفتگیهای میمیرم. تا همین حالا هم اگر زنده ماندهام کارِ خود خدا بوده. وگرنه این دلگرفتگیها قدرت کشتن صدها نفر چون من را دارند. هر کسی نداند تو میدانی که علاج این دلگرفتگی، خودِ تو هستی. کسی جز تو توان باز کردن دلم را ندارد. برای باز شدن دلم، امیدی به کسی نبستهام؛ چون روزگار به من آموخته عمرم را بیهوده تلف نکنم. خودت اگر به دادم رسیدی که هیچ، اگر نه تکه تکه جان میدهم با این دلگرفتگی.
شبت بخیر دلبرترین!
#شب_بخیر_امام_زمانم✋
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴