eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھیدمحمدحسین‌محمدخانی: اگرطالب‌شهادتی‌، بدون‌که‌نماز‌خـوبـه‌اول‌وقت‌ باشه.وگرنه‌همه‌بلدن‌اول‌کارهاشونو‌انجام‌بدن‌ بـعد‌نماز‌بخوانند!🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای فرزند آدم..! خودت را محو بندگی من کن تا قلبت را پر از بی‌نیازی کنم :)♥️ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴✅🌴 یڪے از رفقا میگفت ؛ ما بچه شیعه ها جزو خواص اسلامیم آقا (عج) رو بچه شیعه هاش خیلے حساسه آخه قراره زمینه ساز بشیم و سرباز آقا... راستی؛ اگه ڪسے به مادرمون خانم فاطمه زهرا (س)سیلے بزنه میتونه جزو سربازاے آقا باشه😔 آخه یڪے از علما میگفت هر بچه شیعه ها یڪ سیلے به صورت... میگفت بچه شیعه ها داغ دل امام زمان(عج)رو تازه نڪنید بچه ها شمارو بخدا قسم ،دنبال توجیه گناه نباشیم ڪه از خود گناه بدتره هروقت نزدیڪ گناه شدے با خودت زمزمه ڪن من میخوام منتقم سیلے مادر باشم ،نه تشدید ڪننده دردش ما مدیون خیلے ها هستیم از خدا و 14 معصوم گرفته تا ... چه خوب گفت ؛ سربازان امام زمان (عج)از هیچ چیز به اندازه گناه خودشون نمیترسن... از ڪمڪ بگیریم تا زندگیمون خداپسند بشه 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّڪَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌴💎🌹💎🌴
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پخش سرود سلام فرمانده از تلویزیون اسرائیل. وقتی عدو سبب خیر گردد . ما که نمی تونستیم تو اسرائیل اجرا کنیم ولی خودشان سلام فرمانده را دارن پخش میکنن👌👌👌 ای جاان 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترین_ بهانه به‌"طیــن"سر بزن! حالِ‌توخوب‌میشود‌، به‌اندازه‌درآغوشِ‌خدا‌بودن 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده(تبسم) ♥️ صبح وقتی خورشید با انوار لطیفش گونه هایم را نوازش می کرداز خواب بیدارشدم صبح زیبا و دل انگیزی بود .پریا غرق خواب بود ,من آهسته و پاورچین از اتاق بیرون آمدم تا مبادا او از خواب بیدار شود .دست و صورتم را شستم و سپس وارد حیاط شدم .کنار گلهای رز ایستادم و از هوای پاک و خوب صبح استشمام کردم .احساس کودکی را داشتم که سبک بال در حال دویدن است.احساس شادی تمام وجودم را فرا گرفته بود ,دلم هوای پریدن داشت .بر روی لبه های استخر شروع کردم به قدم زدن ,در همان حین که قدم میزدم چشمم به پویا افتاد که کنار درخت سرو ایستاده بود و مرا تماشا میکرد .چادرم را مرتب کردم و گفتم : -سلام .صبحتون بخیر .نکنه من باعث شدم از خواب بیدار بشید -سلام ,نه,من همیشه صبح زود برای قدم زدن بیدار میشم .,الان هم قصد پیاده روی داشتم که متوجه شما شدم.ثمین خانم حالا دیگه صبح شده ,نمیخوایین جواب درخواستم رو بدید.من تمام شب به شما فکرمیکردم و نتونستم لحظه ای از فکرشما غافل بشم به امید شنیدن جواب شما شب رو به صبح رسوندم .حالا لطفا بگید نظرتون چیه ؟ -آقا پویا راستش من فکرامو کردم و دیدم که ..... ببینید امیدوارم از دست من ناراحت نشید اما جواب من م.... پویا پرید وسط حرفم و گفت : -دیگه نمیخوام بشنوم . حتی لحظه ای به من نگاه نکرد و فقط از کنارم گذشت ,بلند گفتم: -من هنوز جواب درخواستتون رو ندادم -من تحمل شنیدن جواب منفی رو ندارم -اما جواب من مثبته پویا سرجایش ایستاد و سپس دو زانو روی زمین نشست به سمتش رفتم و گفتم : -آقا پویا حالتون خوبه ؟ -ثمین خانم میخوام چیزی بهتون بگم .قول بدید نخندید ؟ -باشه قول میدم -چندلحظه پیش که فکر کردم جوابتون منفیه ,احساس کردم قلبم داره از کار میفته .احساس کردم روحم داره از جسمم خارج میشه .تمام غمهای عالم ریخت تو دلم اما وقتی گفتید جوابتون مثبته قلبم شروع کرد به تپیدن از اینکه جوابتون مثبته خیلی ممنونم -من فقط یک شرط دارم -بگید هرچی باشه قبوله؟ -اول از همه باید خانواده هامون در جریان قراربگیرند. -بله حتما . پریا وارد حیاط شد و گفت : به به مرغ و خروسای عاشق ,میبینم سحر خیز شدید .ثمین جون بالاخره جواب مثبت رو دادی به داداش من . پویا :به کوری چشم دشمنان بعله. پریا :کور شه همه دشمناتون داداش گلم .راستی ثمین .مامانت الان رو گوشی پیغام گذاشت که تا اخر هفته بر میگردند. -ممنونم پریا واقعا از شنیدن این خبر خوشحالم . . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده(تبسم) ♥️ فصل سوم. عصر شده بود و من از تنهایی خسته شده بودم و بی حوصله بودم .تصمیم گرفتم به دنبال پریا بروم تا باهم به خرید برویم که ناگهان صدای بازشدن در حیاط مرا به سمت در ورودی کشاند .پدرم در را باز کرد ,خانواده ام از سفر برگشته بودند از خوشحالی دیدار انها به سمتشان دویدم و پدرم را در آغوش گرفتم و به آنها گفتم : -سلااااام خوش اومدید .خیلی منتظرتون بودم خوش گذشت ؟ -دخترم یه فرصتی هم به خودت بده تا فکت آروم بگیره ,ماشاءالله یک ریز حرف میزنی -وای ببخشید باباجون از خوشحالیه نگاهی به مادرم کردم و گفتم : -مامان جون از وقتی رفتی خونه خواهرجونتون خوب جوون شدینا!!! -بسه بسه انقدر مزه نپرون .سلامت کو خانم خانما؟چه خبره از وقتی مارفتیم زیادی بانمک و خوش خنده شدی ؟ -ببخشید سلام .مامان خوشگلم . بابا گفت :حرف ها رو بزارید واسه داخل خونه ,دارم از خستگی بی هوش میشم همگی باهم به داخل خانه رفتیم . به آشپزخانه رفتم و برای همه چایی ریختم تا خستگیشان را با نوشیدن یک فنجان چای رفع کنند.مادرم که با دیدن رفتارمن متعجب شده بود گفت : -ثمین جان تو این مدت که ما نبودیم واست اتفاقی افتاده ؟قبلا هیچ علاقه ای به چای دم کردن و چای آوردن نداشتی ,حالا چه اتفاقی افتاده؟ -مامان خانم ببین چقدر شما واسم عزیزید که براتون چایی آوردم پدرم که به حرفهای ما میخندید گفت : -بگو ببینم خونه عمو احمد خوش گذشت .احساس تنهایی که نمیکردی؟ -خانواده خیلی مهربون و دوستداشتنی هستندمخصوصا پریا و خاله محیا البته ناگفته نمونه عمو احمد و اقا پویا هم خیلی محترم بودند. -خب خداروشکر که بهت اونجا سخت نگذشته .قضیه دزد چی بود پای تلفن خوب متوجه نشدم ؟ -اون شب تو خونه تنها بودم .متوجه شدم یکی اومد تو خونه .منم به پریا زنگ زدم .اون هم با داداشش اومد و دزد رو گرفتن.حالا اگه گفتید کی بود ؟ -از کجباید ببدونیم.کی بود؟؟ -رضا پسر آقا غلامعلی باغبونمون .راست یا دروغ میگفت با پدرش دعواش شده و چون جایی نداشته که بره و فکرمیکرده هیچ کس خونمون نیست اومده اینجا.الانم زندان تشریف دارند.رضایت ندادم تا شما بیاید و تصمیم بگیرید. همش که من حرف زدم شما بگید خاله اینا خوب بودن .مامان فکرکنم خاله حنانه حسابی بهتون رسیده و تحویلتون گرفته ها -اره عزیزم خیلی خوش گذشت فقط جای تو خالی بود .رامین همش سراغت میگرفت و میگفت چرا تو رو باخودمون نبردیم خلاصه اینکه همه فامیل دلشون برات تنگ شده و سراغت رو میگرفتن .من برم یکم استراحت کنم تا سهیل خوابه از فرصت استفاده کنم .بیدار بشه خونه رو میزاره رو سرش وروجک . -الهی من فداش بشم دلم براش یک ذره شده بود .مامان جون اگه با من کاری ندارید من میرم بیرون با پریا قراردارم . -برو عزیزم .سلام منو هم به پریا برسون . . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
۳۰ تیرماه سالروز شهادت مردی بزرگ است، کسی که جان خود را فدا کرد تا از مرز و بوم کشورش محافظت کند و به رژیم بعث عراق ثابت کند که خلبانان ایرانی ترسو نیستند! او با از خود گذشتگی، کاری کرد که اجلاس سران غیر متعهد‌ها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. شهادت فراموش‌نشدنی او، هم به ایران در عرصه‌ی سیاسی کمک کرد و هم ترس و وحشت صـدام از نظامیان ایرانی را چند برابر افزایش داد. 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh