💔
شهیدے ڪه امام زمان به او فرمود بیامشهد...
قرار بود برویم پایش را قطع کنند ولی علی گفت:
«فرزاد! من خواب دیدم در باغی هستم.
انگشترم را درآورده و از آب چشمه وضو میگرفتم.(شهید)احمد سعادتی را در کنارم دیدم که به من گفت: علی نگذار پایت را قطع کنند.
در همین حین متوجه شدم سیدی نورانی آنجاست.
سید نزدیک شد و به من گفت: بیامشهد! در یکی از پنجشنبه ها بیا مشهد من شفایت میدهم. نگذار پایت را قطع کنند، ولی به این شرط که بعد از خوب شدن به جبهه برگردی.»
به همین خاطر باید برویم مشهد.
اتفاقی با اقای بهمن پور همسفر شدیم، درحالی که از ماجرا خبر نداشت.
وقتی رسیدیم، پنجشنبه بود بعد از غسل زیارت راهی حرم مطهر شدیم که دیدم حال علی دارد تغییر میکند! فکر کردم دوباره حالت موج گرفتگی و...
گفت: میخواهم بروم وضو بگیرم و وارد حرم شوم.
وضو گرفت. وارد حرم شدیم. آهسته آهسته جلو میرفتیم. ما زیر کتف های علی را گرفتیم و نزدیک ضریح میشدیم.
دیدم جمعیت آرام آرام کنار رفت و راه ما باز شد٬ درحالی که مردم حواسشان به ما نبود!
علی نمیتوانست حتی پایش را زمین بگذارد.عصب پا از بین رفته بود.
تقریبا نزدیک ضریح بودیم که علی یکباره از خود بیخود شد و فریاد زد: یامهدی.
ناگهان مارا کنار زد و با همان پایی که تا لحظاتی قبل هیچ عصبی نداشت٬ شروع به دویدن کرد!
خادمین وقتی این صحنه را مشاهده کردند٬ سریع اورا بردند.
خبر شفا یافتن جانبازی که با صندلی چرخدار آمده و حالا با پای خودش راه میرود! سریع پخش شد...
📚بیا مشهد
زندگینامه و خاطرات روحانی #شهید_علی_سیفی
#شهید_روحانیت
#امام_زمان