eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍«یک لحظه چشمم افتاد توی آینه. علی آقا داشت نگاهم می‌کرد. خجالت کشیدم. زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا می‌دید»... ...برگشتم توی اتاق نشستم بالای سرش. چراغ خاموش بود و اتاق تاریک. همین که می‌دانستم توی آن اتاق است و دارد نفس می‌کشد برایم کافی بود. آرام شدم. دلم می‌خواست در آن حالت زمان متوقف بماند و هرگز جلو نرود. هرگز... اما عقربه‌های ساعت با من سر لج داشتند از همیشه تندتر می‌چرخیدند، می‌چرخیدند و می‌چرخیدند، ساعت شد دو وربع. دست روی شانه‌هایش گذاشتم و آرام شانه‌اش را تکان دادم و گفتم: (علی، علی آقا جان بیدار شو)... ...خیابان بی انتها را به سرعت طی کردیم. کسی چیزی نمی‌گفت. همه با بهت و سکوت از پشت شیشه‌های ماشین به زمین‌‌های پوشیده از برف نگاه می‌کردیم. کمی بعد، ته آن خیابان، کانتینری پیدا شد، پشت کامیونی بزرگ. چند ماشین پاترول سپاه هم دور و برش پارک شده بود. چند نفر از آمبولانس پیاده شدند و رفتند جلوی کانتینر. ما هم از ماشین پیاده شدیم. درِ یخچال کانتینر را باز کردند. تابوت را پایین آوردند. حاج صادق با قدی خمیده و شانه‌‌های پایین افتاده جلو رفت. آقا ناصر دوید و تابوت را در آغوش گرفت. مادر دستم را گرفته بود. درِ تابوت را باز کردند. منصوره خانم نالید: «الهی قربانت برم! مادرت بمیره علی! دیشب اینجا خوابیدی عزیزم!...» همه به گریه افتادند. مادر به هق‌هق افتاد. بی‌اعتنا به کسانی که دور و برمان ایستاده بودند گریه می‌کردم.»... برش هایی از کتاب 📚 زندگینامه شهید علی چیت سازیان🌸 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh