🔹 آقا محمد: حاج آقا، یه سوال دارم. چرا اوقات شرعی اینقدر تغییر میکنه؟ یه روز اذان صبح ساعت ۵ هست، چند ماه بعد میشه ۴! برای اذان ظهر و مغرب هم همینطوره. این تغییرات به چی بستگی داره؟
🔸 حاج آقا: سوال خوبی پرسیدی، آقا محمد! این موضوع به چرخش زمین و تغییر جای خورشید در آسمان مربوط میشه. زمین هم دور خودش میچرخه، هم دور خورشید. اما نکته مهم اینه که زمین کمی کج هست، یعنی وقتی به دور خورشید میچرخه، نور خورشید در بعضی فصلها بیشتر و در بعضی فصلها کمتر به ما میرسه. این باعث میشه طول روزها و شبها تغییر کنه.
🔹 آقا محمد: پس یعنی دلیل اصلی اینه که خورشید توی بعضی فصلها زودتر طلوع و دیرتر غروب میکنه؟
🔸 حاج آقا: بله، دقیقاً! حالا بیا ببینیم چطوری روی اوقات شرعی تأثیر میذاره.
۱. اذان صبح
اذان صبح وقتی هست که اولین نور خورشید توی آسمون پیدا میشه، یعنی فجر صادق. حالا چون در تابستون خورشید زودتر طلوع میکنه، اذان صبح هم زودتره. توی مشهد، در تابستون اذان صبح حدود ۳:۳۰ تا ۴ هست، ولی در زمستون به ۵:۴۵ میرسه. یعنی حدود ۲ ساعت تغییر داره!
۲. اذان ظهر
اذان ظهر زمانی هست که خورشید به وسط آسمون میرسه، یعنی بیشترین ارتفاعش رو داره. این لحظه نسبت به طلوع و غروب تغییرات کمتری داره. در مشهد، اذان ظهر معمولاً بین ۱۱:۳۰ تا 11:45 متغیره، یعنی حدود یک ربع اختلاف داره.
🔹 آقا محمد: یعنی چون خورشید همیشه به وسط آسمون میرسه، این زمان خیلی تغییر نمیکنه؟
🔸 حاج آقا: آفرین! تغییرش کمتر از اذان صبح و مغربه، چون خورشید همیشه یه نقطه اوج داره، فقط یه کم بالا و پایین میشه.
۳. اذان عصر
اذان عصر وقتی هست که سایه اجسام بلندتر میشه. چون این هم به موقعیت خورشید بستگی داره، تغییراتش کمتر از اذان صبح و مغربه. معمولاً بین ۱۵:۳۰ تا ۱۷ تغییر میکنه.
۴. اذان مغرب و عشا
اذان مغرب همون موقعی هست که خورشید کامل از افق پایین میره. در تابستون، این زمان 19:30هست، ولی در زمستون به ۱۶:۴۰ میرسه. این یعنی حدود ۲ ساعت تغییر داره، درست مثل اذان صبح!
🔹 آقا محمد: پس اذان مغرب هم مثل اذان صبح زیاد تغییر میکنه، چون هر دوش به طلوع و غروب خورشید ربط دارن؟
🔸 حاج آقا: کاملاً درسته! اما اذان عشا که وقتی گفته میشه که سرخی آسمون از بین بره، نسبت به مغرب تغییر کمتری داره. در تابستون حدود 20:30 و در زمستون ۱۸:۱۰ هست.
🔹 آقا محمد: خب، پس خلاصهاش اینه که:
اذان صبح و مغرب بیشترین تغییر رو دارن (حدود ۲ ساعت).
اذان عشا تغییر داره، ولی کمتر از مغرب.
اذان عصر کمی تغییر میکنه.
اذان ظهر کمترین تغییر رو داره (حدود ۱ ساعت).
🔸 حاج آقا: ماشاالله، دقیقاً همینطوره! خلاصه اینکه هر چی به طلوع و غروب نزدیکتر باشیم، تغییرات بیشتره، و هر چی وسط روز باشیم، تغییرات کمتره.
🔹 آقا محمد: حاج آقا، خیلی ممنون، حالا کاملاً متوجه شدم!
🔸 حاج آقا: خواهش میکنم، خدا توفیق بده که همیشه نمازهامون رو اول وقت بخونیم! 😊
📲 @zaman_media
🍃🍃🍃
🔸 اجتماع بزرگ مردمی مشهد به یاد شهدای مقاومت
#سید_حسن_نصرالله
#انا_علی_العهد
❗️ اجتماع و پخش زنده مراسم تشییع نمادین شهدای مقاومت
🔹 یکشنبه ۵ اسفندماه - ساعت ۱۵
📍 میدان بسیج، مشهد
🔻 همراه با قرائت فاتحه و تجدید بیعت با آرمانهای مقاومت 🔻
📲 @zaman_media
مسجد صاحب الزمان (عجل الله) شهرک طرق
🍃🍃🍃 🔸 اجتماع بزرگ مردمی مشهد به یاد شهدای مقاومت #سید_حسن_نصرالله #انا_علی_العهد ❗️ اجتماع و پخش
از خواندن نماز لیله الدفن، امشب برای سید مقاومت غفلت نکنید🖤
نماز لیلة الدفن چیست و چگونه خوانده میشود؟
نماز لیلة الدفن، که به نماز وحشت نیز معروف است، نمازی مستحبی است که در اولین شب پس از دفن میّت خوانده میشود. این نماز برای آرامش و رفع سختیهای شب اول قبر میّت توصیه شده است.
نحوه خواندن نماز لیلة الدفن:
این نماز دو رکعتی است و به دو روش معروف خوانده میشود:
روش اول (مستحبتر و رایجتر):
در رکعت اول:
بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیةالکرسی خوانده شود.
در رکعت دوم:
بعد از سوره حمد، ده مرتبه سوره قدر (إنا أنزلناه فی لیلة القدر...) خوانده شود.
در پایان نماز، این دعا خوانده شود:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوَابَهَا إِلَى قَبْرِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ
(به جای "فلان بن فلان"، نام میّت و پدرش را ذکر کنید، مثلاً "حسن بن علی")
روش دوم:
در رکعت اول بعد از حمد، دو مرتبه سوره توحید (قل هو الله احد)
در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره تکاثر (ألهاکم التکاثر)
چند نکته:
✔️ بهتر است این نماز بعد از نماز عشاء خوانده شود.
✔️ اگر کسی قادر به خواندن آن نباشد، میتواند شخص دیگری را برای خواندن این نماز نیابت کند.
✔️ حتی اگر قبر میّت در شهر دیگری باشد، این نماز را میتوان از راه دور هم خواند.
📿 خواندن این نماز هدیهای معنوی برای میّت است و باعث آرامش روح او در شب اول قبر میشود.
#آموزش_قرآن
#محفل_انس_با_قرآن
#استاد_آمنا
رسیدیم به قرار یکشنبه های هر هفته
یادتون باشه امشب باید بخش قرار دستگاه صبا رو روی سوره دخان اجرا کنیم.
پس خوب تمرین کنین.
لطفا رسانه باشید
─┅─═इई 🌿🌙ईइ═─┅─
🆔 آدرس کانال ما در ایتا ، روبیکا و آپارات:
@zaman_media
پیکر شهدا هنوز دفن نشده
نماز شب اول قبر برای بعد از تدفینه 👌
📎📎📎🔗🔗🔗📎📎📎🔗🔗🔗
بسم الله الرحمن الرحیم
یک داستان باحال و پلیسی
قسمت اول
دلیل این همه حساسیت را میتونستم درک کنم. به قول قدیمیا: «بچه دیشب که نیستم!» میتونستم بفهمم که داره اتفاقاتی میفته که نمیشه چندان پرس و جو کرد. چون هنوز هیچی معلوم نبود و مدرک مستدلی در دست نبود و بولتن های خبری اداره هم خیلی کلی مینوشتند و نمیشد ازش چیز دندون گیری درآورد.
تا اینکه روز 8 فروردین 88 ... اولین روز کاری من در سال جدید... توی راه آیت الکرسی خوندم و یه کمی هم صدقه دادم ... رفتم اداره... بعد از دیده بوسی ها و سلام و علیک های معمولی، رفتم توی اتاقم و سیستمم را روشن کردم... نامه ای روی کارتابلم ظاهر شد که ازم خواسته شده بود، صبح شنبه راس ساعت 8 در جلسه ستادی اداره حتما شرکت کنم... بدون هیچ توضیحی!
به ساعتم نگاه کردم... ساعت 7:58 بود... ینی فقط دو دقیقه وقت داشتم تا سه طبقه برم بالا و بشینم رو به روی کسی که همیشه آنتایم هست و نمیشه باهاش شوخی کرد... فقط یادمه پاشدم کتم را برداشتم و حتی منتظر آسانسور هم نشدم و مثل جت خودمو به طبقه سوم رسوندم...
تا هماهنگ کردن و رفتم داخل، دیدم 6 نفر دیگه هم هستند و فقط من سه چهار دقیقه در روبوسی با همکاراها وقت تلف کردم و... حالا ولش کن... خلاصه تا نشستم، دیدم همشون دارن میخندن... خب شما جای من... وقتی نشستین توی جلسه ای که تا وارد شدی و نشستی، همه نگات کنن و خنده بکنن، چه حالی بهتون دست میده؟! با اینکه نه میدونین موضوع چیه و نه میدونین چجوری باید جمعش کرد؟!
گرفتم داشتن به چی میخندیدن! دقیقا از وقتی کارتابلم را چک کردم تا وقتی رسیدم پشت در اتاق جلسات رییس، هفتاشون داشتن از طریق مانیتور دوربین منو میدیدن و با هم شرط بندی میکردن ببینن میرسم یا نه؟! خداوکیلی بچه های ما را باش! فقط یکی از بچه ها تونسته بود درست حدس بزنه که من سر ساعت 8 و 20 ثانیه میرسم پشت اتاق جلسات!! اینم از شیوه شادی بچه های ما! خدا این شادی را ازشون نگیره! راستی اسم سازمانی همین کسی که درست حدس زده بود داوود هست و بچه اقلید فارس... یا بهتره بگم داوود بود...
خلاصه... وقتی جلسه به حالت جدی تر برگشت، رئیس شروع کرد به تشریح موضوع جلسه... بذارین یه کم از شیوه اداره کردن جلسات توسط این آقاهه واستون بگم یه کم کفتون ببره تا بعد... گفت:
«با سلام و صبح بخیر! خدا کنه سال خوبی داشته باشیم. جلسه را شروع میکنم.
موضوع: ابلاغ ماموریت!
زمان: 21 دقیقه که هر کدومتون 2 دقیقه برای سوالات جانبی فرصت دارین که با 7 دقیقه من میشه 21 دقیقه.»
بعدش هم شروع کرد به تشریح ابلاغ ماموریت های ما هفت نفر... گفت : «شما هفت نفر که از رده های درون و برون مرزی هستید، تمام ماموریت های سال 88 شما حداقل به مدت شش ماه کان لم یکن هست و باید به ابلاغ جدید عمل کنیم. فکر نکنین شما تنها و در استان فارس اینطوری هستید. بلکه طبق اولین ابلاغیه سال جاری، همه استان ها موظف به چینش در جدول ارسالی هستند و به استان های مختلف اعزام دارند.»
این ینی ماموریت ترکیه من پرید... خب الهی شکر... خیلی هم خوشم نمیومد برم ترکیه... ذاتا از ترکیه خوشم نمیاد... حالا اگر کشورهای عربی مثل عربستان و امارات و بحرین بود یه چیزی...
ادامه داد و گفت: «قرار شده نیروهای استان ها به خاطر اهمیت موضوع با استان های دیگر تبادل بشن و احکام ماموریت دریافت کنند.»
بعد دونه دونه اسم بچه ها را خوند و اسم شهر مدنظر برای ماموریتشون را بهشون گفت... تبریز... گرگان... قائم شهر... خمینی شهر... بندر عسلویه... زابل... تا رسید به من... گفت: «و محمد! تهران!»
بعدش دونه دونه ماموریتمون را تشریح کرد... تا رسید به من! گفت: «محمد تو باید بری تهران! حکم 4 ماهه برات تعیین شده. اگه تونستی زودتر تمومش کنی که هیچ! اما اگه تا چهار ماه تموم نشد تمدید میشه. مجرد و با میزان دسترسی 50 درصد با اداره کل...»
من فقط پرسیدم: «از کی شروع میشه! تاریخ و ساعت معرفیم کی هست؟»
نگاه به ساعت دیواری دفترش کرد و گفت: «ساعت 11 پرواز چارتر از شیراز به تهران دارن. بلیطش را از دفترم بگیر. به نام خودت صادر شده. تو همین پاشو برو! پاشو که دیرت میشه. بالاخره تا بری وسایلت را جمع کنی و بری فرودگاه، دیرت میشه ها!»
ادامه دارد ...
مسجد صاحب الزمان (عجل الله) شهرک طرق
#آموزش_قرآن #محفل_انس_با_قرآن #استاد_آمنا رسیدیم به قرار یکشنبه های هر هفته یادتون باشه امشب باید ب
#آموزش_قرآن
#محفل_انس_با_قرآن
#استاد_آمنا
#برنامه_های_مسجد
#گزارش_تصویری
یک فرصت مناسب برای دوست داران قرآن و علاقه مندان به قرآن
برگزاری محفل آموزش قرآن با حضور استاد حسین آمنا داور و استاد قرآنی
زمان:
یکشنبه شب ها ساعت ۲۱ الی ۲۲
هر هفته
مکان:
شهرک طرق، ساعی ۳۱، مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
─┅─═इई 🌿🌙ईइ═─┅─
🆔 آدرس کانال ما در ایتا ، روبیکا و آپارات:
@zaman_media
#فرهنگی_مسجد_صاحب_الزمان
#پایگاه_شهید_مفتح
#حوزه۲کمیل
#احکام
#عقاید
دوشنبه ها بعد نماز حاج آقا با بچه های مسجد که به سن تکلیف رسیدن می شینن و در مورد برخی اححکام و بعضی از مسائل اعتقادی صحبت می کنن تا بچه ها کم کم این موضوعات رو یاد بگیرن...
لطفا رسانه باشید
─┅─═इई 🌿🌙ईइ═─┅─
🆔 آدرس کانال ما در ایتا ، روبیکا و آپارات:
@zaman_media
مسجد صاحب الزمان (عجل الله) شهرک طرق
📎📎📎🔗🔗🔗📎📎📎🔗🔗🔗 بسم الله الرحمن الرحیم یک داستان باحال و پلیسی قسمت اول دلیل این همه حساسیت را میت
🔗📎🔗📎🔗📎🔗📎🔗📎🔗
#کف_خیابون؛ قسمت دوم
واسه من همیشه سخت ترین لحظه ماموریت ها، وقتیه که به خانمم میخوام بگم دارم میرم ماموریت! اونم چهار پنج ماه طول میکشه و باید مجردی برم و برنامه تماس و اس ام اس ها هم میشه شرایط قوه ای! (شرایط قهوه ای برای خانواده ماها ینی نه میشه خیلی راحت بود و نه جای نگرانی هست! خلاصه ینی حواست به مکالماتت باشه.)
اون روز تا رسیدم خونه و مطرح کردم که دارم میرم ماموریت چهار ماهه، خونمون شد کربلا ... چشمتون روز بد نبینه... خانمم کاری کرد که اصلا به زبونم نمیاد... حتی گفت: «حاضرم نون خشک بخوریم اما پیش خودمون باشی! اصلا پاشو برو بنایی و کارگری! اما شبها برگرد خونه و اسمی از ماموریت و شرایط قهوه ای و کوفت و زهرمار نیار! انگار همه مردند و فقط آسمون سوراخ شده که تو را میفرستند این ور و اون ور! شوهر معصومه و شوهر محدثه و شوهر ملاحت و شوهر فاطمه و شوهر نجمه و اینا چرا جایی نمیرن و همیشه شیراز هستند؟! همیشه هم جوری برمیگردی که تا لباس راحتی میپوشی، میبینم دو سه تا زخم و شکستگی جدید روی بدنت گذاشتن!»
گفتم: «لطفا درکم کن! مثل تو فیلم ها حرف نزن! ما چیکار شوهرای مردم داریم؟! مگه من اسم زن مردم میارم که تو اسم شوهراشون میاری؟ لابد توقع داری منم مثل تو فیلم ها بگم این ماموریت آخرمه و دیگه کار نمیکنم؟! نه عزیزدل محمد! از این خبرها نیست. اگه زنده موندم، حالا حالاها کار داریم. خودت را قرص و محکم بگیر. نذار شیطون ...»
گفت: «شیطون کیه؟ کدوم شیطون؟ کدوم کشک؟ از کی تا حالا اسم دلتنگی زن برای شوهر رو گذاشتن شیطون که ما خبر نداریم؟» بعد شروع کرد به گریه... خب راست میگفت... زن است دیگر... گاهی... ینی معمولا دلش میگیره...
خلاصه اون روز اشک منم درآورد... میگفت: «از وقتی زنت شدم همه دوستام را از دست دادم... میگن شوهرش امنیتیه... میگن لابد اگه اومدن خونمون، میخوام راپورت زندگیشون بدم به تو... حتی اگه پسر و پدرشون به خاطر مواد مخدر و هر جرمی دیگه دستگیر بشن، فکر میکنند من بدبخت بی کس و کار دارم راپورتشون میدم... گفتم شوهرم میشه همدمم، اما کدوم شوهر؟! شوهری که تا زنگ میزنم براش و میخوام یه کم قربونم بشه و قربونش برم، باید حواسم باشه که برادران تلاشگر و همیشه در صحنه ادارتون صدامون نشنوند و شنود نشه! بعدش هم فقط میتونم همه هنرم را جمع کنم و ازش بپرسم: حالت چطوره محمد آقا؟! تو هم دربیایی بگی: الحمد لله حاج خانم! شما چطورین؟! تو حتی به من پشت تلفن میگی حاج خانم! میگی شما! حالا اگه اسمم را پشت تلفن بگی و منم یه کلمه جان بذارم پشت اسمت، امنیت ملی و روابط ژئوپولوتیک نظام بهم میخوره؟! یا فکر میکنی مثلا تشویش اذهان عمومی پیش میاد؟! خدا نجاتم بده از دست تو! که هم بدبختانه دوستت دارم و هم دیگه خونه بابام راهم نمیدن که بخوام برگردم!»
من همیشه تا یاد پدر خانمم میفتم خندم میگیره! خانمم هم میدونه! دید سرمو انداختم پایین و دارم میخندم... وسط گریه اش خندش گرفت و گفت: «زهر مار! برو از بابای خودت بخند!»
منم دیگه نتونستم خندم را کنترل کنم و گفتم: «با بابای تو بیشتر حال میکنم! راستی وقتی میفهمه من رفتم ماموریت، چی میگه؟ یه تکه کلام داره ها... بگو اونو...»
همینجوری که داشت اشکش را پاک میکرد و با بغضش میخندید گفت: « خودت که میدونی! تا حالا صد بار برات گفتم و خندیدیم!»
گفتم: «جان محمدت! فقط یه بار بگو و دیگه نگو!» هر کاریش کردم نگفت. خیلی ازم دلخور بود. باید آرومش میکردم اما داشت وقت از دستم میرفت. حواسم نبود و خیلی تابلو به ساعت نگاه کردم. فورا گفت: «آره پاشو که دیرته! پاشو که وقت برای زن و بچه هات گذاشتن، اتلاف وقتت محسوب میشه! پاشو که ما ارزشش نداریم. پاشو مامور ویژه! پاشو برو بت من! پاشو زورو!»
خودش هم میدونست که تا آرومش نکنم و برام دعا نکنه نمیرم. میدونست و حالا داشت بازم اذیتم میکرد. میدونم که بعدا که ممکنه این اوراق به دست مردم بیفته و بخونند، فورا بگن: «خانمه و احساسات داره و حق با اونه و باید درکش کنی و...»
اما کسی هم حال ماموری را نمیفهمه که داره دیرش میشه... بلیطش هم چارتره... ترافیک خیابونای شیراز هم که ماشالله... برای ساعت سه عصر باید حضور و معرفی بزنه... ترافیک منطقه مهرآباد و آزادی تهران هم که وامصیبتا... ضمنا یادش هم رفته برگه دوم حکمش را مهر کنه و بیاره و هزار تا فکر دیگه... الا یکی مثل خودمون که این شرایط را تجربه کرده باشه...
📲 @zaman_media
آقا محمدمهدی: حاج آقا، یه سؤال! اگه یکی توی ماه رمضون یادش بره که روزهست و یه لیوان آب بخوره، روزهش باطله؟ 😬
حاج آقا: نه بابا! اگه فراموش کرده باشه، هیچ اشکالی نداره، روزهش درسته. فقط وقتی یادش اومد، سریع باید ادامه نده و چیزی نخوره. ولی خب، چه حالی میده اون آب خنک، نه؟ 😆
آقا محمدمهدی: حاج آقا، یعنی اگه مثلاً وسط فوتبال یه لیوان آب خوردم و بعد یادم افتاد، مشکلی نیست؟
حاج آقا: دقیقاً! فقط دیگه بعدش نری بگی "عه! خب حالا که شکستم، یه چیزی هم روش بخورم!" این دیگه قبول نیست! 🤨
آقا محمدمهدی: حاج آقا، پس اگه یکی عمداً آب بخوره چی؟
حاج آقا: خب اون دیگه فرق داره! عمداً روزه رو بشکنه، باید کفاره بده. یعنی یا دو ماه روزه بگیره یا ۶۰ تا فقیر رو سیر کنه! حالا حساب کن، یه لیوان آب، ۶۰ تا غذا! 😅
آقا محمدمهدی: 😲 حاج آقا، یه لیوان آب، ۶۰ تا غذا؟! دیگه همون تشنگی رو تحمل کنیم بهتره!
حاج آقا: دقیقاً! روزه یه تمرینه برای صبر و خودکنترلی. ضمن اینکه وقتی آدم گرسنه و تشنه میشه، حال فقیرها رو هم بهتر درک میکنه.
آقا محمدمهدی: حاج آقا، اگه یکی خواب بمونه و سحری نخوره، دیگه نمیشه روزه نگیره؟
حاج آقا: نه دیگه، روزه واجبه، حالا چه سحری بخوره، چه نخوره. البته سحری خیلی مهمه، پیامبر(ص) فرمودن توی سحری برکت هست. حتی اگه یه دونه خرما هم باشه، بخورید که قوت بگیرید.
آقا محمدمهدی: حاج آقا، ولی انصافاً سحری خواب آدمو بهم میزنه!
حاج آقا: نه که شب تا دیر وقت بیدار نمونی؟! 😏 اگه زود بخوابی، هم برای سحر سرحالتری، هم روزهات راحتتر میگذره.
آقا محمدمهدی: آهاااا، پس حاج آقا یه اعتراف کنم؟! من سحری میخورم ولی بعدش خوابم نمیبره، از اونور تا ظهر میخوابم! 🤭
حاج آقا: 🤦🏻♂️ ای خدا! خب پس روزهداری که نصفه روز خوابه! باید یه تعادلی داشته باشی، اینطوری ثوابشم کمتره.
آقا محمدمهدی: پس حاج آقا، نتیجه این شد که سحری بخوریم، روزا بیدار باشیم، چیزی هم نخوری، تا ۶۰ تا غذا هم گردن آدم نیفته! 😆
حاج آقا: 😂 آفرین، دقیقاً! حالا انشاءالله روزههات قبول باشه، بقیه احکام رو هم یادت نره بپرسی!
📲 @zaman_media
مهدی آقا: حاج آقا، ببینید من یه سؤال اساسی دارم! اگه ریشمو با تیغ بزنم، دقیقاً چه اشکالی داره؟ مگه ریش چیه که اینقدر روش حساسیت هست؟ 🤔
حاج آقا: خب مهدی جان، مسئله اینه که ریش یکی از نشانههای مرد بودن محسوب میشه و توی احکام هم اومده که تراشیدن کاملش با تیغ، اشکال داره. یعنی نوعی تشبّه به غیرمردونه! 👀
مهدی آقا: حاج آقا، من اگه یه ماشین صفر بزنم، یعنی تقریباً از ته، ولی نه دقیقِ دقیق، اونم مشکل داره؟
حاج آقا: ببین، صدق ریش باید بشه! یعنی بهت بگن "فلانی ریش داره"، نه اینکه ذرهبین بیارن ببینن یه دونه مو مونده یا نه! 🤨
مهدی آقا: پس حاج آقا، اگه کسی با ماشین بزنه ولی یه تهریش خیلی نازک بمونه، این دیگه اوکیه؟
حاج آقا: بله، اگر یه مقدار مشخص باشه که بهش بگن ریش، دیگه مشکلی نداره. ولی دیگه از ته بزنی و بگی "ببینید حاجی، یه دونه مو مونده!" اینجوری نیست که بشه کلک زد! 😆
مهدی آقا: ای بابا! یعنی باید یه مقدارش بمونه که مردم بگن این یارو ریش داره؟
حاج آقا: دقیقاً! صدق ریش یعنی مردم وقتی ببیننت، بگن این تهریش داره، نه اینکه به زور پیدا بشه. اصلاً تهریش یه وقاری هم داره، هم آراستهای، هم شرع رو رعایت کردی! 😎
مهدی آقا: حاج آقا، حالا اگه وسطای ماه رمضون، یه مقدار بیشتر گذاشتم، دیگه حسابی نور بالا میزنم، نه؟ 😁
حاج آقا: ماشالله! نور بالا که هیچی، مستقیم تو جاده ولایت میفتی! خدا حفظت کنه مهدی جان، همین که حواست به احکام هست، خودش عالیه! 👏🏼
📲 @zaman_media