مسجد صاحب الزمان (عجل الله) شهرک طرق
#آموزش_قرآن #محفل_انس_با_قرآن #استاد_آمنا رسیدیم به قرار یکشنبه های هر هفته یادتون باشه امشب باید ب
#آموزش_قرآن
#محفل_انس_با_قرآن
#استاد_آمنا
#برنامه_های_مسجد
#گزارش_تصویری
یک فرصت مناسب برای دوست داران قرآن و علاقه مندان به قرآن
برگزاری محفل آموزش قرآن با حضور استاد حسین آمنا داور و استاد قرآنی
زمان:
یکشنبه شب ها ساعت ۲۱ الی ۲۲
هر هفته
مکان:
شهرک طرق، ساعی ۳۱، مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
─┅─═इई 🌿🌙ईइ═─┅─
🆔 آدرس کانال ما در ایتا ، روبیکا و آپارات:
@zaman_media
#فرهنگی_مسجد_صاحب_الزمان
#پایگاه_شهید_مفتح
#حوزه۲کمیل
#احکام
#عقاید
دوشنبه ها بعد نماز حاج آقا با بچه های مسجد که به سن تکلیف رسیدن می شینن و در مورد برخی اححکام و بعضی از مسائل اعتقادی صحبت می کنن تا بچه ها کم کم این موضوعات رو یاد بگیرن...
لطفا رسانه باشید
─┅─═इई 🌿🌙ईइ═─┅─
🆔 آدرس کانال ما در ایتا ، روبیکا و آپارات:
@zaman_media
مسجد صاحب الزمان (عجل الله) شهرک طرق
📎📎📎🔗🔗🔗📎📎📎🔗🔗🔗 بسم الله الرحمن الرحیم یک داستان باحال و پلیسی قسمت اول دلیل این همه حساسیت را میت
🔗📎🔗📎🔗📎🔗📎🔗📎🔗
#کف_خیابون؛ قسمت دوم
واسه من همیشه سخت ترین لحظه ماموریت ها، وقتیه که به خانمم میخوام بگم دارم میرم ماموریت! اونم چهار پنج ماه طول میکشه و باید مجردی برم و برنامه تماس و اس ام اس ها هم میشه شرایط قوه ای! (شرایط قهوه ای برای خانواده ماها ینی نه میشه خیلی راحت بود و نه جای نگرانی هست! خلاصه ینی حواست به مکالماتت باشه.)
اون روز تا رسیدم خونه و مطرح کردم که دارم میرم ماموریت چهار ماهه، خونمون شد کربلا ... چشمتون روز بد نبینه... خانمم کاری کرد که اصلا به زبونم نمیاد... حتی گفت: «حاضرم نون خشک بخوریم اما پیش خودمون باشی! اصلا پاشو برو بنایی و کارگری! اما شبها برگرد خونه و اسمی از ماموریت و شرایط قهوه ای و کوفت و زهرمار نیار! انگار همه مردند و فقط آسمون سوراخ شده که تو را میفرستند این ور و اون ور! شوهر معصومه و شوهر محدثه و شوهر ملاحت و شوهر فاطمه و شوهر نجمه و اینا چرا جایی نمیرن و همیشه شیراز هستند؟! همیشه هم جوری برمیگردی که تا لباس راحتی میپوشی، میبینم دو سه تا زخم و شکستگی جدید روی بدنت گذاشتن!»
گفتم: «لطفا درکم کن! مثل تو فیلم ها حرف نزن! ما چیکار شوهرای مردم داریم؟! مگه من اسم زن مردم میارم که تو اسم شوهراشون میاری؟ لابد توقع داری منم مثل تو فیلم ها بگم این ماموریت آخرمه و دیگه کار نمیکنم؟! نه عزیزدل محمد! از این خبرها نیست. اگه زنده موندم، حالا حالاها کار داریم. خودت را قرص و محکم بگیر. نذار شیطون ...»
گفت: «شیطون کیه؟ کدوم شیطون؟ کدوم کشک؟ از کی تا حالا اسم دلتنگی زن برای شوهر رو گذاشتن شیطون که ما خبر نداریم؟» بعد شروع کرد به گریه... خب راست میگفت... زن است دیگر... گاهی... ینی معمولا دلش میگیره...
خلاصه اون روز اشک منم درآورد... میگفت: «از وقتی زنت شدم همه دوستام را از دست دادم... میگن شوهرش امنیتیه... میگن لابد اگه اومدن خونمون، میخوام راپورت زندگیشون بدم به تو... حتی اگه پسر و پدرشون به خاطر مواد مخدر و هر جرمی دیگه دستگیر بشن، فکر میکنند من بدبخت بی کس و کار دارم راپورتشون میدم... گفتم شوهرم میشه همدمم، اما کدوم شوهر؟! شوهری که تا زنگ میزنم براش و میخوام یه کم قربونم بشه و قربونش برم، باید حواسم باشه که برادران تلاشگر و همیشه در صحنه ادارتون صدامون نشنوند و شنود نشه! بعدش هم فقط میتونم همه هنرم را جمع کنم و ازش بپرسم: حالت چطوره محمد آقا؟! تو هم دربیایی بگی: الحمد لله حاج خانم! شما چطورین؟! تو حتی به من پشت تلفن میگی حاج خانم! میگی شما! حالا اگه اسمم را پشت تلفن بگی و منم یه کلمه جان بذارم پشت اسمت، امنیت ملی و روابط ژئوپولوتیک نظام بهم میخوره؟! یا فکر میکنی مثلا تشویش اذهان عمومی پیش میاد؟! خدا نجاتم بده از دست تو! که هم بدبختانه دوستت دارم و هم دیگه خونه بابام راهم نمیدن که بخوام برگردم!»
من همیشه تا یاد پدر خانمم میفتم خندم میگیره! خانمم هم میدونه! دید سرمو انداختم پایین و دارم میخندم... وسط گریه اش خندش گرفت و گفت: «زهر مار! برو از بابای خودت بخند!»
منم دیگه نتونستم خندم را کنترل کنم و گفتم: «با بابای تو بیشتر حال میکنم! راستی وقتی میفهمه من رفتم ماموریت، چی میگه؟ یه تکه کلام داره ها... بگو اونو...»
همینجوری که داشت اشکش را پاک میکرد و با بغضش میخندید گفت: « خودت که میدونی! تا حالا صد بار برات گفتم و خندیدیم!»
گفتم: «جان محمدت! فقط یه بار بگو و دیگه نگو!» هر کاریش کردم نگفت. خیلی ازم دلخور بود. باید آرومش میکردم اما داشت وقت از دستم میرفت. حواسم نبود و خیلی تابلو به ساعت نگاه کردم. فورا گفت: «آره پاشو که دیرته! پاشو که وقت برای زن و بچه هات گذاشتن، اتلاف وقتت محسوب میشه! پاشو که ما ارزشش نداریم. پاشو مامور ویژه! پاشو برو بت من! پاشو زورو!»
خودش هم میدونست که تا آرومش نکنم و برام دعا نکنه نمیرم. میدونست و حالا داشت بازم اذیتم میکرد. میدونم که بعدا که ممکنه این اوراق به دست مردم بیفته و بخونند، فورا بگن: «خانمه و احساسات داره و حق با اونه و باید درکش کنی و...»
اما کسی هم حال ماموری را نمیفهمه که داره دیرش میشه... بلیطش هم چارتره... ترافیک خیابونای شیراز هم که ماشالله... برای ساعت سه عصر باید حضور و معرفی بزنه... ترافیک منطقه مهرآباد و آزادی تهران هم که وامصیبتا... ضمنا یادش هم رفته برگه دوم حکمش را مهر کنه و بیاره و هزار تا فکر دیگه... الا یکی مثل خودمون که این شرایط را تجربه کرده باشه...
📲 @zaman_media
آقا محمدمهدی: حاج آقا، یه سؤال! اگه یکی توی ماه رمضون یادش بره که روزهست و یه لیوان آب بخوره، روزهش باطله؟ 😬
حاج آقا: نه بابا! اگه فراموش کرده باشه، هیچ اشکالی نداره، روزهش درسته. فقط وقتی یادش اومد، سریع باید ادامه نده و چیزی نخوره. ولی خب، چه حالی میده اون آب خنک، نه؟ 😆
آقا محمدمهدی: حاج آقا، یعنی اگه مثلاً وسط فوتبال یه لیوان آب خوردم و بعد یادم افتاد، مشکلی نیست؟
حاج آقا: دقیقاً! فقط دیگه بعدش نری بگی "عه! خب حالا که شکستم، یه چیزی هم روش بخورم!" این دیگه قبول نیست! 🤨
آقا محمدمهدی: حاج آقا، پس اگه یکی عمداً آب بخوره چی؟
حاج آقا: خب اون دیگه فرق داره! عمداً روزه رو بشکنه، باید کفاره بده. یعنی یا دو ماه روزه بگیره یا ۶۰ تا فقیر رو سیر کنه! حالا حساب کن، یه لیوان آب، ۶۰ تا غذا! 😅
آقا محمدمهدی: 😲 حاج آقا، یه لیوان آب، ۶۰ تا غذا؟! دیگه همون تشنگی رو تحمل کنیم بهتره!
حاج آقا: دقیقاً! روزه یه تمرینه برای صبر و خودکنترلی. ضمن اینکه وقتی آدم گرسنه و تشنه میشه، حال فقیرها رو هم بهتر درک میکنه.
آقا محمدمهدی: حاج آقا، اگه یکی خواب بمونه و سحری نخوره، دیگه نمیشه روزه نگیره؟
حاج آقا: نه دیگه، روزه واجبه، حالا چه سحری بخوره، چه نخوره. البته سحری خیلی مهمه، پیامبر(ص) فرمودن توی سحری برکت هست. حتی اگه یه دونه خرما هم باشه، بخورید که قوت بگیرید.
آقا محمدمهدی: حاج آقا، ولی انصافاً سحری خواب آدمو بهم میزنه!
حاج آقا: نه که شب تا دیر وقت بیدار نمونی؟! 😏 اگه زود بخوابی، هم برای سحر سرحالتری، هم روزهات راحتتر میگذره.
آقا محمدمهدی: آهاااا، پس حاج آقا یه اعتراف کنم؟! من سحری میخورم ولی بعدش خوابم نمیبره، از اونور تا ظهر میخوابم! 🤭
حاج آقا: 🤦🏻♂️ ای خدا! خب پس روزهداری که نصفه روز خوابه! باید یه تعادلی داشته باشی، اینطوری ثوابشم کمتره.
آقا محمدمهدی: پس حاج آقا، نتیجه این شد که سحری بخوریم، روزا بیدار باشیم، چیزی هم نخوری، تا ۶۰ تا غذا هم گردن آدم نیفته! 😆
حاج آقا: 😂 آفرین، دقیقاً! حالا انشاءالله روزههات قبول باشه، بقیه احکام رو هم یادت نره بپرسی!
📲 @zaman_media
مهدی آقا: حاج آقا، ببینید من یه سؤال اساسی دارم! اگه ریشمو با تیغ بزنم، دقیقاً چه اشکالی داره؟ مگه ریش چیه که اینقدر روش حساسیت هست؟ 🤔
حاج آقا: خب مهدی جان، مسئله اینه که ریش یکی از نشانههای مرد بودن محسوب میشه و توی احکام هم اومده که تراشیدن کاملش با تیغ، اشکال داره. یعنی نوعی تشبّه به غیرمردونه! 👀
مهدی آقا: حاج آقا، من اگه یه ماشین صفر بزنم، یعنی تقریباً از ته، ولی نه دقیقِ دقیق، اونم مشکل داره؟
حاج آقا: ببین، صدق ریش باید بشه! یعنی بهت بگن "فلانی ریش داره"، نه اینکه ذرهبین بیارن ببینن یه دونه مو مونده یا نه! 🤨
مهدی آقا: پس حاج آقا، اگه کسی با ماشین بزنه ولی یه تهریش خیلی نازک بمونه، این دیگه اوکیه؟
حاج آقا: بله، اگر یه مقدار مشخص باشه که بهش بگن ریش، دیگه مشکلی نداره. ولی دیگه از ته بزنی و بگی "ببینید حاجی، یه دونه مو مونده!" اینجوری نیست که بشه کلک زد! 😆
مهدی آقا: ای بابا! یعنی باید یه مقدارش بمونه که مردم بگن این یارو ریش داره؟
حاج آقا: دقیقاً! صدق ریش یعنی مردم وقتی ببیننت، بگن این تهریش داره، نه اینکه به زور پیدا بشه. اصلاً تهریش یه وقاری هم داره، هم آراستهای، هم شرع رو رعایت کردی! 😎
مهدی آقا: حاج آقا، حالا اگه وسطای ماه رمضون، یه مقدار بیشتر گذاشتم، دیگه حسابی نور بالا میزنم، نه؟ 😁
حاج آقا: ماشالله! نور بالا که هیچی، مستقیم تو جاده ولایت میفتی! خدا حفظت کنه مهدی جان، همین که حواست به احکام هست، خودش عالیه! 👏🏼
📲 @zaman_media
دوستان بزرگوار شهید سید هاشم صفی الدین امشب خاکسپاری می شود از خواندن نماز لیله الدفن فراموش نشود.
🌸 طرح مهر مهدوی:
گسترش یاری به نیازمندان و انجام امور خیر به مناسبت ماه شعبان 🌸
با تبریک میلاد پر برکت حضرت ولیعصر (عج) و به یاد روزهایی که امید و نور از خانه امام مهدی (عج) در دلهای منتظران شعلهور میشود، طرح مهر مهدوی در این ماه عزیز رونمایی شد.
این طرح، که در نخستین گامها با همت شما عزیزان و به صورت محدود شکل گرفت، اکنون با گسترش و مشارکت بیشتر، قصد دارد در ادامه راه، تعداد بیشتری از نیازمندان را تحت حمایت قرار دهد و در مسیر خدمت به خلق خدا قدم بردارد.
💖 طرح مهر مهدوی، که از دلهای پرمحبت شما عزیزان برخاسته است، در ادامه راه خود به انجام امور خیر و یاری نیازمندان میپردازد و فرصتی است برای نشان دادن عشق و محبت به امام زمان (عج) از طریق انجام یک عمل خیریه و معنوی.
این کمکهای ماهانه، چراغی خواهد بود برای کسانی که به یاری شما نیاز دارند.
💠 نحوه مشارکت:
برای مشارکت در این طرح پر برکت، کافیست ابتدا نام و نام خانوادگی و یک تلفن همراه جهت ارسال پیامک یادآوری و همچنین مبلغ کمک مد نظر خودتون رو به آیدی زیر
@Bande_71
در ایتا یا روبیکا ارسال کنین.
سپس به نیت امام دوازدهم، در تاریخ ۱۲ هر ماه مبلغ اعلام شده خود را به شماره کارت زیر واریز نمایید:
💳
6037697553754729🏦 بانک صادرات - علی سرداری 📩 پس از واریز، رسید واریز را به آی دی ایتا و روبیکای زیر ارسال فرمایید: 📱 @Bande_71 بیایید در این ماه مبارک، در سایه محبت امام زمان (عج) دست همدیگر را بگیریم و در گسترش این طرح نیکوکارانه، گامی مؤثر برداریم. 🌹 🔗 التماس دعای فرج و یاعلی 📲 @zaman_media
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون؛ قسمت سوم
وقتی هواپیما پرید، کمربندمو باز کردم و یه کم راحت تر نشستم. من عاشق خوراکی هایی هستم که توی هواپیما میدن. هرچند کم هست اما خوشمزه و متنوعه. به همون میزان علاقمندیم به خوراکی های وسط پرواز، از توصیه های ایمنی که خانم های مهماندار انجام میدن، متنفرم. بیشتر شبیه ایروبیک اما با سرعت آروم و بسیار موزون انجام میشه. مخصوصا وقتی میخوان این جمله را اجرا کنند خیلی ضایع اجرا میکنند: «در هنگام خطر و فرود اضطراری، دو درب در جلو ... دو درب در عقب ... و دو درب در قسمت بالهای هواپیما جهت خروج شما عزیزان تعبیه شده است...»
میخواستم خودم را از این شکلک ها و اداها نجات بدم که روزنامه را از زیپ پشت صندلی جلویی درآوردم و یه نگاهی به تیترها و عکساش انداختم... یه تیتر خیلی نظرمو جلب کرد... جمله ای از دکتر بهشتی (پسر شهید بهشتی) نوشته بود... اصل جملش دقیق یادم نیست اما یادمه که خیلی از «مهندس میرحسین موسوی» تعریف کرده بود... قبلا هم یادمه... در روزنامه اطلاعات چند بار دیگه هم از موسوی تعریف و تمجید کرده بود... خیلی اکثر مردم نمیفهمیدند داره چه اتفاقی میفته... اما واسه بچه های ما خیلی واضح بود که دارن موسوی را میندازن سر زبونا... جوری که مثلا برای اذهان عمومی حالت مطالبه گری پیش بیاد و بعدا بگن «به خواست ملت...» ایشون در انتخابات شرکت کردند و کاندید شدند... به این کار در عالم رسانه و سواد مطبوعاتی میگن: «کی داریم؟ فقط یکی هست!» ... بگذریم!
از هواپیما پیاده شدم... خیابونا خیلی شلوغ بود... حدود دو سه ساعت طول کشید تا رسیدم شعبه جردن... قرار معرفیم اونجا بود... همه کارهای مربوط به معرفیم انجام شده بود... من فقط خودمو به نوعی تحویل دادم و منتظر اولین دستور شدم... درست نیست از اونجا بگم اما یه ساختمون حدودا 300 یا 400 متری... بدون تابلو و سردر... سه طبقه... تقریبا نوساز... علاوه بر کنترل ورود و خروج چشمی، باید رمز عبور هر روز را هم اعلام میکردیم... و کلی چیزای دیگه که بعدا شاید بیشتر توضیح دادم...
رفتم در استراحتگاهم و روی یه تخت دراز کشیدم تا صدام بزنند... خسته بودم... مدام تصویر خانمم جلوی چشمام بود... من حتی فرصت نکرده بودم با بچه هام خدافظی کنم... توی همین فکرها بود که چشمام بسته شد و خوابم برد.
وقتی بیدار شدم، اذون مغرب بود... قرار شد بعد از نماز و شام، یه جلسه مختصر داشته باشیم تا بتونیم از همون شب یا از فرداش شروع کنیم... نماز را پشت سر یه سید میان سال خوندیم. روحانی بسیار ساکت و معمولی بود... خب قطعا از دفتر روحانیت اداره بوده که در شعبه جردن داشت نماز میخوند... وگرنه نمیرن یه روحانی معمولی را پیدا کنند و دستش را بگیرن و بیارنش وسط یکی از شعبه های «کارگزینی و تقسیم» اداره... فقط نماز خوند و رفت... یاد حاج آقای اداره خودمون افتادم که چقدر بچه ها باهاش راحتن و اونم اهل بگو بخنده... کلا جو اداره تهران خیلی جو سنگینه... خیلی کسی با کسی حرف نمیزد... همه درگیر خودشونند... مثل شیراز نبود که گوشت تلخ تر از همشون من باشم!
نماز خوندیم... شام مختصری هم خوردیم... جاتون سبز...کتلت و مخلفات... اما حیف که نوشابه نداشت... بعدش رفتیم اتاقی که اسمش را سالن جلسات گذاشته بودند... حدودا 22 نفر بودیم... 10 نفر از خود بچه های تهران... 12 نفر هم از شهرستان ها و مراکز استان ها... خیلی معطلم نشدیم... شاید ده دقیقه... قرآن را شروع کردند... یادمه آیات 107 تا 109 سوره یونس خوندند... من خیلی این سه آیه را شنیدم و توی ذهنمه... چون اولین روز تحصیلم در دانشگاه امام باقر علیه السلام هم قاری قرآن جلسه، همین آیات را خوند...
جلسه حدودا دو ساعت طول کشید... از بیان محتویاتش معذورم اما درباره ماموریتمون در تهران و حومه نبود... چون اداره و حتی سازمان، هیچوقت مامورهای چندین پرونده موازی یا متوازی را با هم یه جا جمع نمیکنه... گود مورنینگ پارتی که نیست... بالاخره هر چیزی رسم و رسوم خودشو داره... وقتی من در شیراز قرار نیست بفهمم که اتاق بغلیم چه خبره و دارن روی چه پروژه ای کار میکنند، دیگه تهران که جای خود داره...
موضوع کلی جلسه درباره «بررسی شرایط منطقه با رویکرد آشوب محور در معادلات رژیم صهیونیزمی» بود... به جرات میتونم بگم که 80 درصد مطالبش برام تازگی داشت... واسه منی که حداقل سالانه دو سه بار، ماموریت خارج از کشور میرفتم تازگی داشت... چه برسه به بقیه... فقط فهمیدم که روزهای سخت و سنگینی در پیش داریم... تمام ضمایری که استفاده میکردند مخاطب و نزدیک بود... این ینی جامعه هدف دشمن، ما هستیم... ینی خطر داره نزدیک میشه اما ممکنه در دسترس نباشه!
ادامه دارد ...
📲 @zaman_media
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 26 February 2025
قمری: الأربعاء، 27 شعبان 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️12 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
🌺17 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️20 روز تا اولین شب قدر
▪️21 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
📲 @zaman_media
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون؛ قسمت چهارم
بعد از جلسه و مختصر پذیرایی که کردن، تک به تک رفتیم دراتاق تقسیم... من نفر شیشم یا هفتم بودم که رفتم داخل... بعد از سلام و احوالپرسی های معمول، پروندم را بررسی کردن... با خودمم حرف زدند... معلوم بود که منو از بابام بهتر میشناسند... اصلا بذارین یه تیکه از گفتگومون را با سردار خ.خ نقل کنم:
سردار: ماشالله پرونده پر و پیمونی هم دارین... لبنان و سوریه و عراق و افغانستان و آلمان و عربستان و امارات و ... شمال و جنوب و شرق و غرب و... پرونده های خوبی هم داشتید و اکثرا با موفقیت همراه بوده... الحمدلله... میدوارم همیشه موفق باشید.
من: خواهش میکنم.
سردار: پرونده ای که قراره خدمت شما باشیم، دو و حتی سه مرحله ای هست... مرحله اولش خودتون تنها هستید... ینی از مامور تحقیق گرفته تا مامور انجام و عملیات... مرحله دومش را با همکاری دو نفر دیگه... به وقتش توضیح میدم خدمتتون... مرحله سومش هم که اگر دو مرحله قبل درست انجام شده باشه، حالت نتیجه پازل دو مرحله قبل هست...
من: منظورتون اینه که پرونده اول و دوم، بی ارتباط با هم نیستند و قراره بخشی از یک پروژه باشم؟
سردار: دقیقا! به خاطر همین اگر تا قبل از مرحله سوم، ینی تا انتهای مرحله دوم شهید یا مفقود نشید، مرحله سوم ممکنه خودتون سر تیم پرونده خودتون بشید.
من: خب این ینی موارد دیگری هم هستند که سوژه هاشون داره به موازات پرونده ما توسط بچه های دیگه دنبال میشه؟
سردار: دقیقا!
من: خب این یه ریسک بسیار بالا داره! البته اگر درست فهمیده باشم!!
سردار: آفرین! دقیقا به خاطر همین نباید هیچ تیری شلیک بشه و یا کسی توسط شما کشته بشه!
من: خدایا! شما چرا فکر میکنید مامور بیچاره تون علم غیب باید داشته باشه و یا چشم برزخیش کار بکنه؟!
سردار خندید و گفت: چاره ای نیست. وقتی سه چهار روز بهتون فرصت دادم که پرونده اول را مطالعه کنید، با ذکاوتی که در شما سراغ دارم، احتمال میدم که متوجه منگنه ای که درش قرار دارم، میشید و بهم حق میدید!
یک دقیقه سکوت کردیم... من به کف زمین چشم دوخته بودم و سردار هم به صورت من داشت نگاه میکرد... چیزی نبود که بشه به راحتی پذیرفتش و یا ردش کرد... چون اصلا حق انتخاب وجود نداشت!
چشمم را مالیدم و چند تا نفس عمیق کشیدم. به سردار نگاه کردم و گفتم: چشم! توکل بر خدا!
سردار گفت: جز همین هم از شما انتظار نداشتم. فقط دو تا نکته: نکته اول اینکه بازم تاکید میکنم! لطفا هیچ کس توسط شما مورد جراحت شدید و یا منجر به مرگ قرار نگیره. نکته دوم هم اینکه همین امشب تا قبل از ساعت 11 خودتون را به خونه شماره دو تهران پارس معرفی کنید. چون احتمالا ساعت 12 اونجا تخلیه باشه!
من با تعجب گفتم: تخلیه؟! ینی چی؟!
گفت: خودتون بعدا متوجه میشید! لطفا فرم اسلحه و بیسیم و gps را از اتاق بغل دریافت کنید تا بتونید به مترو برسید! در مترو به یه خانم برخورد میکنید که اون شما را به خونه شماره دو تهران پارس راهنمایی میکنه.
گفتم: خانم؟! مشخصه و یا چیزی که بتونم بشناسمش؟! جسارتا اصلا چرا باید یه زن در مترو این کار را انجام بده؟! خب خودتون زحمتش را میکشیدید!
گفت: خودش میاد سراغتون. شما نیاز نیست خودتون را به زحمت بندازید تا اونو پیدا کنید... آدرس را باید از اون بگیرید چون باهاش ممکنه کار داشته باشی! ممکنه بعدا به دردتون بخوره. حالا شما بسم الله بگو تا بعد خدا کریمه.
یه کم گیج بودم. خدافظی کردم و رفتم فرم های لازم را پر کردم... کیف و ساکم را برداشتم و راه افتادم... تا برسم به مترو دو تا ایستگاه عوض کردم... از اینکه حتی نباید با ماشین اداره میرفتم یه کم عصبی بودم... رسیدم به مترو... مسیرم را پیدا کردم... رفتم بلیط خریدم و نشستم تا قطار شهری بیاد... چون هنوز تعطیلات نوروز تموم نشده بود، خیلی شلوغ نبود... اما خیلی خلوت هم نبود...
همین جوری که با خودم درباره حرفای سردار فکر میکردم، یه چیزی توجهم را جلب کرد... با اسلحه منو فرستادند توی مترو!! این خیلی طبیعی به نظر نمیرسید!
ادامه دارد ...
📲 @zaman_media
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 27 February 2025
قمری: الخميس، 28 شعبان 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️11 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
🌺16 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️19 روز تا اولین شب قدر
▪️20 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
.*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄*
📣شروع معارفه کلاس آموزش زبان انگلیسی درسی پایه هفتم ،هشتم،نهم
برای شما که تصمیم گرفتین از الان برای موفقیت سال تحصیلی جدید اقدام کنید✌️🤓
✅هر کدام از دوره ها بعد از تکمیل ظرفیت به صورت مجزا در مسجد صاحب الزمان در محل پایگاه بسیج برگزار میگردد.
💵12جلسه 130 هزارتومان
✅جهت ثبت نام میتوانید به صورت حضوری روز پنج شنبه ساعت۳به مسجد مراجعه کنید
🌐ارتباط مستقیم با کارشناس آموزش
🆔 @mehrani0
☎️شماره تماس
05133930149
09152202169
🌐به کانال فرهنگسرا بپیوندید👇👇
🆔@farhangsaray_samen_ol_Aemeh
📍آدرس مجتمع_فرهنگی ثامن_الائمه
شهرک طرق،شهید ساعی۶،جنب آتش نشانی.
#پایگاه_شهید_مفتح
#حوزه۲کمیل
# پایگاه_نرجس
#حوزه۲نجمه
#فرهنگسرای_ثامن_الائمه
#شهرداری_منطقه۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿