eitaa logo
☫ دقایقی برای تَفکُّر ☫
388 دنبال‌کننده
647 عکس
705 ویدیو
26 فایل
دلنوشته های یک جٰاماندِه... 🌱❤️ ما مسافرِ سَفَرِ بی نَهایت هَستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ نشانِ مردِ مؤمن با تو گفتم چو مرگ آيد تبسم بر لب اوست پاي صحبت شاگردانش كه نه، پاي صحبت كساني كه او را ديده‌اند هم كه مي‌نشيني بي‌توجه به صحبتهايشان به چشمهايشان كه نگاه ميكني چيزي در نگاهشان هست، چيزي شبيه عشق، حسرت؛ شگفتزدگي، غبطه نمي‌دانم..... اما خوب مي‌توانم بفهمم، گويي بخشي از ذهنشان را در برابر جا گذاشته‌اند. ازنگاهش مي‌گويند. از رفتارش، شيريني سخنش، كلامش. از اينكه چقدر بر زندگيشان تاثيرها گذاشته. يادم هست وقتي با پيرزني كه در جواني شيخ را ديده بود صحبت مي‌كردم چقدر با حسرت از او ياد مي‌كرد. حرفهايش خيلي مرا متعجب مي‌كرد. نمي‌توانستم بفهمم چگونه پيرزني كه در 10 سالگي كه مسيحي هم بود، و او را به مردي مسلمان داده بودند. و از موطنش عراق به ايران آورده بودند چطور اينقدر صحبت كردنش، طرز بيانش، طرز بيان يك پيرزن كم سواد قديمي نبود. با مهارت عجيبي شخصيت شيخ را برايم ترسيم مي‌كرد. كلماتي در صحبتهايش به كار مي‌برد... انگار از دهان يك آدم تحصيلكرده بيرون مي‌آيند. از او پرسيدم مادر جان كتاب مطالعه مي‌كني⁉️ گفت تنها كتابهاي شيخ را خوانده‌ام... پرسیدم کدام کتابش را بیشتر دوست داشتی؟ گفت: پ.ن: با عزم رفتن از درد و رنج هم مي‌توان ره‌ توشه برداشت هم مي‌توان آسوده پر زد (سنگ نوشته‌ي مزار استاد) پ.ن۲:به چهره آرام و راضی ایشان نگاه که میکنم میخورم پ.ن۳:سالروز عروج عرفانی استاد علی صفایی حائری دقایقی برای تفکر
‍ نشانِ مردِ مؤمن با تو گفتم چو مرگ آيد تبسم بر لب اوست پاي صحبت شاگردانش كه نه، پاي صحبت كساني كه او را ديده‌اند هم كه مي‌نشيني بي‌توجه به صحبتهايشان به چشمهايشان كه نگاه ميكني چيزي در نگاهشان هست، چيزي شبيه عشق، حسرت؛ شگفتزدگي، غبطه نمي‌دانم..... اما خوب مي‌توانم بفهمم، گويي بخشي از ذهنشان را در برابر جا گذاشته‌اند. ازنگاهش مي‌گويند. از رفتارش، شيريني سخنش، كلامش. از اينكه چقدر بر زندگيشان تاثيرها گذاشته. يادم هست وقتي با پيرزني كه در جواني شيخ را ديده بود صحبت مي‌كردم چقدر با حسرت از او ياد مي‌كرد. حرفهايش خيلي مرا متعجب مي‌كرد. نمي‌توانستم بفهمم چگونه پيرزني كه در 10 سالگي كه مسيحي هم بود، و او را به مردي مسلمان داده بودند. و از موطنش عراق به ايران آورده بودند چطور اينقدر صحبت كردنش، طرز بيانش، طرز بيان يك پيرزن كم سواد قديمي نبود. با مهارت عجيبي شخصيت شيخ را برايم ترسيم مي‌كرد. كلماتي در صحبتهايش به كار مي‌برد... انگار از دهان يك آدم تحصيلكرده بيرون مي‌آيند. از او پرسيدم مادر جان كتاب مطالعه مي‌كني⁉️ گفت تنها كتابهاي شيخ را خوانده‌ام... پرسیدم کدام کتابش را بیشتر دوست داشتی؟ گفت: پ.ن: با عزم رفتن از درد و رنج هم مي‌توان ره‌ توشه برداشت هم مي‌توان آسوده پر زد (سنگ نوشته‌ي مزار استاد) پ.ن۲:به چهره آرام و راضی ایشان نگاه که میکنم میخورم پ.ن۳:سالروز عروج عرفانی استاد علی صفایی حائری دقایقی برای تفکر