eitaa logo
☫ دقایقی برای تَفکُّر ☫
429 دنبال‌کننده
694 عکس
793 ویدیو
26 فایل
دلنوشته های یک جٰاماندِه... 🌱❤️ ما مسافرِ سَفَرِ بی نَهایت هَستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
تجربیات مشاوره ی خانواده بدون او نمی‌توانم زندگی کنم! 🔸️«کاری بکنید دوباره برگردد سمت من، خواهش می‌کنم» و انگار نه انگار که توی اتاق مشاوره نشسته باشد، شروع کرد به ورق زدن عکس‌های توی گوشی‌اش. هی با خودش زمزمه می‌کرد «اگر برنگردد چکار کنم؟» و بی‌توجه عکس‌ها را ورق می‌زد.... پرسیدم «کجا رفته مگر؟» صفحه گوشی را قفل کرد و گفت «می‌بینید؟ دارم دیوانه می‌شوم. ساعتی شونصد بار عکس‌هایش را زیر و رو می‌کنم. شما چه پرسیدید؟ یادم رفت». تا آمدم حرفم را تکرار کنم گفت «آها! جایی نرفته. مرا ول کرده و قشنگ معلوم است که دارد می‌گردد دنبال یکی دیگر». و گوشی‌اش را گذاشت روی میز عسلی و گفت «از استوری‌هایی که می‌گذارد کاملاً می‌فهمم» و دوباره گوشی‌اش را برداشت و گفت: «می‌خواهید استوری‌هایش را نشان‌تان بدهم، که ببینید شما هم همان برداشت من را از حرف‌هاش می‌کنید یا نه»؟ با اشاره سر گفتم نه و پرسیدم «کمی از رابطه‌تان بگو. چند ماهی می‌شود که با هم هستید؟ چه شد که با هم آشنا شدید»؟ خودش را از روی کاناپه کشید جلو و کف دست‌هاش را مثل هندی‌ها چسباند به هم و دوباره شروع کرد که «آقای مشاور، تو را به خدا کمکم کنید. دارم از دست کارهاش دیوانه می‌شوم. مگر من زورش کرده بودم که بیاید پیشنهاد دوستی بدهد؟ به چه حقی مرا خودش کرده و حالا دارد می‌رود»؟!؟ گفتم از نظر رفتاری بی‌ثبات است؟؟! از آن‌هاست که صبح عاشق است و شب فارغ؟ آدم بی‌تعهدی است»؟ قیافه‌اش رفت توی هم و گفت «راستش نمی‌دانم. فقط می‌دانم که آدم پرشوری ست!! راستش ما با هم خیلی خوب بودیم. اول‌های رابطه این من بودم که محل‌اش نمی‌دادم، حالا به گمانم او دارد انتقام می‌گیرد».... پرسیدم «چرا محل‌اش نمی‌گذاشتی»؟!؟ آب دهانش را قورت داد و گفت «چون می‌ترسم از رفتن توی رابطه.... از همان بچگی از صمیمی شدن با آدم‌ها می‌ترسیدم. می‌دانم آخرش همه آدم را ول می‌کنند. ولی این لعنتی آن‌قدر پیچید به پر و پام که چشم باز کردم دیدم نمی‌توانم یک دقیقه دوری‌اش را تحمل کنم. شاید هم از این‌که وابسته‌اش شده‌ام خسته باشد. چه می‌دانم؟ شاید رفیقِ مغرور دوست دارد، ها»؟ گفتم «کاش با هم می‌آمدید که حرف‌های او را هم بشنوم». آهی کشید و گفت «دل‌تان خوش است؟ یک هفته است که مرا از همه‌جا بلاک کرده.... رابطه برای او تمام‌شده است. این منم که نمی‌توانم بدون ‌او زندگی کنم» و دستش را دراز کرد سمت پنجره و گفت «همین‌جوری، عین روز، برایم روشن بود که ولم می‌کند. آخرش هم آمد به سرم، از آن‌چه می‌ترسیدم». روی دفتر گزارش مراجعین نوشتم «تله ی طردشدگی»... ❤️🍀 @zamanetafakor