هدایت شده از ذاکر بصیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بنسبطی، سخنگوی سابق رژیم صهیونیستی: باید بگوییم که دیگر امپراطوری شیعه بر پا شده است؛ اسرائیل به عهد عتیق بازگشته و ایران باعث آن است؛ آنها اکنون جبهههای مختلفی علیه اسرائیل باز کردهاند.
هدف این کانال افزایش بصیرت سیاسی ذاکرین امام حسین ع در عصر غیبت است.
ذاکر بصیر
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2563638059C6d9452935e
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/CgS1jwIQEdWDuhpC3q1eVJ
4_5958747741394839130.mp3
39.08M
#سقیفه_غاصبین_خلافت
#فلعن_الله_امة_اسست_اساس_الظلم
#لعن_الله_امة_دفعتکم
#لعن_و_برائت
🌴🌴 شرح مختصر ایام 28 صفر و غصب خلافت.
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
آیدی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
"باب الحسین(ع) در تلگرام"
https://t.me/Babolhusein
"ضامن اشک در ایتا"
https://eitaa.com/zameneashk1
🌹🌹 با عرض تسلیت بمناسبت شهادت رسول اکرم ص و امام حسن مجتبی و امام رضا علیهم السلام دوستان بعلت جلسات عزاداری و شرکت دوستان در مجالس کلاس مقتل کتاب مذبوح فرات تا شنبه تعطیل است به امید خدا ادامه مقتل از شنبه بر قرار می گردد.
یا علی🌴🌴
هدایت شده از نوای مقتل
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان.mp3
9.79M
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان
غم ما را تماشا کن پدر جان
همه پشت و پناه ما تو هستی
نظر بر حال زهرا کن پدر جان
🎤 #حاج_محمود_کریمی
#️⃣ #زمینه
#️⃣ #پیامبر_اکرم
#️⃣ #رسول_الله
کانال ویژه مراثی و موالید ۱۴ معصوم ع
@Navaymagtal
ضامن اشک مقتل امام حسین ع
@zameneashk1
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/FeY2zvX5tAM8uDFoQoE9y1
پاسخگویی به سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع #امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام #ابتدای_مباحثه_شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلا
ابتدای_مباحثه_شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
اعضا محترم که کانال دارند با کانالشان تبادل داریم.
🥀لطفا به ای دی زیر برای تبادل پیام دهید
@AMIRHSSEIN12
هدایت شده از نوای مقتل
قربون کبوترای حرمت امام حسن.mp3
4.64M
قربون کبوترای حرمت امام حسن
قربون اینهمه لطف و کرمت امام حسن
تو عاشقی چه حالیه تو عاشقی چه رازیه؟
حسینیا بگید حسن شب غریب نوازیه
🎤 #حسین_طاهری
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #کریم_اهل_بیت
#️⃣ #حسن_جان
کانال ویژه مراثی و موالید ۱۴ معصوم ع
@Navaymagtal
ضامن اشک مقتل امام حسین ع
@zameneashk1
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/FeY2zvX5tAM8uDFoQoE9y1
پاسخگویی به سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
#شهادت_امام_رضا_ع
مقتل مشهور امام رضا ع به روایت ابا صلت هروی (عیون اخبار الرضا ع )
📜محمّد بن على ماجيلويه با شش تن ديگر از مشايخ- رضى اللَّه عنهم- كه نامشان در متن ذكر شده است از ابو الصّلت روايت كردهاند كه گفت:
همين طور كه من در مقابل ابو الحسن عليه السّلام ايستاده بودم، آن جناب بمن فرمود:
اى أبا صلت به اين بقعه كه هارون در آنجا دفن شده است داخل شو و از هر گوشه آن از چهار كنج مشتى خاك براى من بياور، من رفتم و آنچه خواسته بود برداشته آوردم، چون مقابلش رسيدم فرمود:
يكى يكى از آن (چهار مشت) خاك را بمن ده و او نزد درب ايستاده بود، من از خاكها يكى را بدو دادم آن را بوئيد و بر زمين ريخت سپس رو بمن كرده گفت: در اينجا براى دفن من قبرى حفر مىكنند، و سنگى پيدا مىشود كه اگر همه كلنگهاى خراسان گرد آيند نميتوانند آن سنگ را از جا بيرون كنند، بعد در باره خاك پايين پا و خاك بالاى سر هارون نيز نظير اين كلام را فرمود، آنگاه گفت:
آن خاك ديگر را بمن ده، من خاك (پيش روى را) بدو دادم آن را بگرفت، و فرمود: اين خاك از تربت من است؛ بعد فرمود: براى من در اين موضع قبرى حفر كنند، و تو آنان را امر كنى كه تا هفت پلّه گود كنند، و در آنجا از يكسو قبر را گشاد و وسيع كنند و قبرى احداث نمايند، اگر از آن امتناع ورزيدند و گفتند: حتما بايد لحد داشته باشد، پس بگو بايد دو ذراع و يك وجب وسعت قبر باشد، پس خداوند خود آن را هر چه بخواهد وسعت ميدهد،
و چون چنين كردند، تو خواهى ديد كه در بالين قبر خيسى پيدا مىشود، اين كلامى را كه بتو مىآموزم در آنجا بخوان، پس قبر پر از آب خواهد شد و پر مىشود، و در آن آب، ماهيان ريزى خواهى ديد، پس براى آنها نانى كه اكنون بتو ميدهم خرد ميكنى، و آنها مىبلعند و چون چيزى از آن نان باقى نماند ماهى بزرگى آشكار مىشود و آن ماهيان ريز را مىبلعد تا اينكه هيچ باقى نماند سپس پنهان ميگردد و چون غايب شد تو دست بر آن آب فرو بر، و اين كلام را كه بتو ياد ميدهم بخوان، و آب فرو مىنشيند، و چيزى از آن باقى نمىماند، و اين كار را جز در پيش روى مأمون انجام مده، آنگاه فرمود:
اصل روضه اباصلت هروی (التماس دعا)
اى ابا صلت فردا من بر اين فاجر وارد مىشوم، پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشيده بودم با من سخن مگو،
ابو الصّلت گويد: چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همين طور كه انتظار مىكشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امير شما را احضار ميكند، حضرت كفش خود را بپاى كرد و رداى خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پى او ميرفتم تا بر مأمون وارد شد، و در پيش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبق هائى از ميوهجات و در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود، و مقدارى از آن باقى بود،
چون چشمش بآن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد، و خوشه انگورى كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت:
يا ابن رسول اللَّه من انگورى از اين بهتر تاكنون نديدهام، حضرت بدو فرمود:
بسا مىشود كه انگورى نيكو است، از بهشت است، (يعنى انگور نيكو در بهشت است) گفت: شما از آن تناول كنيد.
امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار، گفت: بايد تناول كنى، براى چه نميخورى؟ شايد خيال بدى در باره من كردهاى؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را بدهن گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست،
مأمون پرسيد: بكجا ميرويد؟ فرمود: بدان جا كه تو مرا فرستادى، و عبا بسر كشيده خارج شد، ابو الصّلت گويد: من با او سخنى نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببنديد (كسى را راه ندهيد) درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابيد، و من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ايستاده بودم
آمدن امام جواد ع از مدینه به طوس
كه در آن حال چشمم بجوانى نورس، خوشروى، مجعّد موى، شبيهترين مردم به حضرت رضا عليه السّلام افتاد كه داخل خانه شد، من پيش دويدم و سؤال كردم قربان درها كه بسته بود شما از كجا وارد شديد؟ گفت:آنكه مرا از مدينه در اين وقت بدينجا آورد همو مرا از در بسته وارد خانه نمود، پرسيدم شما كه باشيد؟ گفت: من حجّت خدا بر تو هستم اى ابا صلت، من محمّد بن علىّ ميباشم، سپس بسوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و مرا فرمود با او داخل شوم، چون ديده پدرش رضا عليه السّلام بر او افتاد يك مرتبه از جا جست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او كرد و پيشانيش را بوسيد و او را با خود بفراش كشيد و محمّد بن علىّ به رو در افتاد و پدر را ميبوسيد و آهسته باو چيزى گفت كه من نفهميدم، امّا بر لبان حضرت رضا عليه السّلام كفى ديدم كه از برف سفيدتر بود ابو
جعفر آن را با زبان برميگرفت، و بعد حضرت دست زير لباس بر سينه برد و چيزى مانند گنجشك بيرون آورد و ابو جعفر عليه السّلام آن را بلعيد، و حضرت از دنيا رفت،
و ابو جعفر مرا گفت: اى ابا صلت برخيز از آن پستو و انبار تختهاى كه ميّت را بر آن ميشويند حاضر ساز و آب براى تغسيل بياور، عرضكردم، در انبار و پستو تخته غسل و آب نيست، ولى حضرت فرمود: آنچه بتو امر كردم انجام ده،
من داخل انبار شدم و ديدم هر دو آماده است، بيرون آوردم و دامن قبا بر كمر بستم و پاى برهنه نمودم كه آن جناب را غسل دهم، حضرت فرمود: اى ابا صلت كنار رو كه غير از تو كسى با من است كه مرا در تجهيز يارى مىكند، و امام را غسل داده، و بمن فرمود: به پستو رو و جامهدانى كه در آن كفن و حنوط است بياور،
من رفتم بقچهاى ديدم كه هرگز آن را نديده بودم، آن را برگرفته نزد حضرت آوردم، پس او را كفن كرد و بر او نماز گذارد، پس گفت: آن تابوت را بياور، عرضكردم نزد نجّارى روم و از او بخواهم تابوتى بسازد؟ فرمود: نه، برخيز و برو در خزانه و انبار تابوتى هست، من بانبار رفته تابوتى يافتم كه تاكنون در آنجا آن را نديده بودم، آن را نزد حضرتش آوردم،
او جنازه حضرت رضا عليه السّلام را برداشته در آن تابوت نهاد و دو پايش را راست يك ديگر نهاد و دو ركعت نماز خواند كه هنوز تمام نشده بود كه سقف خانه شكافت و جنازه از آن شكاف سقف خارج شد و بيرون رفت، من عرضكردم يا ابن رسول اللَّه اينك مأمون خواهد آمد و پدرت رضا عليه السّلام را از ما مطالبه مىكند، ما بايد چه كنيم؟
فرمود: ساكت باش اى ابا صلت، جنازه باز خواهد گشت، و هيچ پيامبرى در مشرق از دنيا نرود و وصىّ او در مغرب نميرد مگر اينكه خداوند ارواح و اجساد آنان را جمع مينمايد، هنوز امام گفتارش را تمام نكرده بود كه سقف شكافت و جنازه با تابوت فرود آمد، پس برخاست و جنازه را از تابوت بيرون آورد و در بستر خود قرار داد، مانند اينكه غسل داده و كفن كرده نشده است،
آنگاه مرا گفت: اى ابا صلت برخيز و در را بروى مأمون باز كن، من برخاستم و در را گشودم كه ديدم مأمون با غلامانش در خانه ايستاده است در حالتى كه ميگريد و محزون است، داخل خانه شد، گريبانش را پاره كرد، لطمه بر روى خود ميزد، و ميگفت: اى سيّد من اى سرور من، مرگ تو مرا بمصيبت انداخت،
سپس داخل اطاق شد و ببالين جنازه نشست، و گفت: مشغول تجهيز آن شويد، و امر كرد قبرى بكنند، و آن موضع را من كندم، همان چيزها كه حضرت رضا عليه السّلام فرموده بود ظاهر شد، يكى از درباريان مأمون گفت: آيا نميگوئى و باور ندارى او امام بود؟
گفت: آرى امام نخواهد بود مگر بر همه مردم مقدّم باشد، و امر كرد سمت قبله قبرى برايش حفر كنند، گفتم: مرا امر كرده كه بقدر هفت پلّه رو بپائين از براى او حفر كنم، بعد در يك سمت براى او محلّى براى دفن بگشايم، مأمون گفت: هر چه ابو صلت ميگويد: كه او امر كرده است عمل كنيد جز آن محلّ در كنار عمق قبر، بلكه قبر را معمولى بكنيد و لحد بگذاريد، و چون ديد آب پيدا شد و ماهيان در آن نمايان شدند، و چيزهاى ديگرى كه فرموده بود ظاهر گشت،
مأمون گفت: پيوسته حضرت رضا در زمان حيات خود عجائبى بما مينمود، و حتّى پس از مرگش نيز عجائبى از او بظهور ميرسد
يكى از وزرايش كه با او بود گفت: آيا ميدانى رضا عليه السّلام از چه چيز بتو خبر ميدهد؟ گفت: نه، گفت: بتو مي فهماند كه شما بنى عباس، دولت و شوكتتان با كثرت جمعيّت و طول مدّت سلطنت مانند اين ماهيان هستيد تا اينكه اجلتان برسد و مدّتتان بسر آيد و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلّط كند كه همه شما را بفنا بسپارد، اولين و آخرينتان را،
مأمون گفت: راست گفتى، آنگاه رو بمن كرده گفت: آن كلامى را كه گفتى و ماهيان بلعيده شدند براى من بگو و بمن ياد ده، گفتم بخدا قسم الان فراموش كردم، و من راست مىگفتم، ولى او امر كرد مرا به زندان برند و حضرت رضا عليه السّلام را بخاك بسپارند.مدّت يك سال در حبس بسر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مىگذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و بدرگاه خدا رفتم و بدعا و زارى مشغول گشتم و بدعائى كه در آن حال محمّد و آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- را ذكر ميكردم و بحقّ آنان از خداوند، فرج ميخواستم شروع كردم، هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ عليهما السّلام بر من وارد شده و فرمود: اى ابا صلت سينهات تنگ شده است و حوصلهات تمام گشته؟
عرضكردم آرى بخدا سوگند. فرمود: برخيز و با من بيرون آى، آنگاه دست مباركش را به كند و زنجيرهائى كه بر من بود زده همه از من برداشته شد،و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا نظاره ميكردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن بمن فرمود: برو به امان خدا تو را بخدا سپردم بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نشوى، و او هم تو را
نخواهد يافت. ابو الصّلت گفت: تاكنون مأمون بمن دست نيافته است.
📚عیون اخبار امام رضا ع باب 63
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع
@zameneashk1
4_5961037985460792585.mp3
42.26M
#شهادت_امام_رضا_ع
💔مقتل امام رضا ع
❤️شرح حدیث بضعه
ارتباط امام رضا ع با حضرت زهرا س
✅هجوم فرهنگی در زمان امام رضا ع و مقابله حضرت
ای دی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
•┈┈••✾🥀✾••┈┈•
"باب الحسین ع"
https://t.me/Babolhusein
"ضامن اشک"
https://telegram.me/zameneashk
"نوای مقتل"
https://t.me/navayemaqtal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زمزمه صلوات خاصه امام رضا(علیهالسلام) توسط رهبر انقلاب | مرداد ۱۳۹۵
❤️ فرارسیدن سالروز شهادت حضرت علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) تسلیت باد.
┏━━ °•🖌•°━━
@zameneashk1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشهد
مراسم دیشب در حرم
@zameneashk1
هدایت شده از گروه تواشیح بین المللی تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپ|" مشهدالرضا "
🏴به مناسبت شهادت مظلومانه حضرت امام رضا علیه السلام
⏯همخوانی استدیویی اشعار فارسی
🔅در مدح حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام 🔅
🔸به همراه تصاویر ناب حرم مطهر رضوی🔸
🎧اجرا:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🚧تهیه شده در:
🎙استودیو قرآنی تسنیم
📽مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
📺 aparat.com/v/c7tBa/
📲 @tasnim_esf
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
ادامه کلاس مقتل شناسی کتاب مذبوح فرات ان شاءالله از شنبه برقرار است
آی دی دریافت کتاب مذبوح فرات
@m_h_tabemanesh
#مطاعن_دشمنان
#مطاعن_عایشه
◾️ #بیان_مطاعن_عایشه_از_زبان_امام_حسین_در_ماجرای_تشییع_امام_حسن_علیهماالسلام
👈🏼👈🏼 امامباقر علیهالسلام فرمود:
وقتی که امام حسن بهحالت احتضار درآمد، به امام حسین علیهماالسلام فرمود:
«برادرم! من به تو وصیتی میکنم، آن را رعایت کن وانجامش بده!
وقتی که من از دنیا رفتم، جنازهی مرا آمادهی دفن کن؛ سپس مرا بهسوی قبر رسولخدا ببر تا من با آن حضرت تجدید عهد کنم. آنگاه، مرا بهجانب قبر مادرم فاطمه برگردان وپس از آن، مرا به بقیع ببر و در آنجا دفنم کن.
وبدان که از طرف حمیرا (عایشه)، که مردم ازکارهای خلاف ودشمنی او، با خدا وپیامبرخدا و ما خاندان، آگاه هستند، مصیبتی بهمن میرسد».
➖وقتی که امام علیهالسلام بشهادت رسید، جنازهی مطهرش را روی تابوتی گذاشتند و آن را به محلی که پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله، بر جنازهها نماز میخواند، بردند.
امام حسین علیهالسلام، بر جنازه مطهر برادر نماز خواند.
پس از خواندن نماز، جنازه مطهر آن حضرت را به کنار مرقت مطهر روضهی نبوی برده و اندکی در آنجا توقف کردند.
➖از سوی دیگر، به عایشه خبر دادند که بنیهاشم میخواهند جنازهی حضرت را، کنار روضهی نبوی دفن کنند.
آنگاه، عایشه بر استری زین کرده، سوار شده، به آنجا آمده، ایستاد و گفت:
فرزند خود را از خانهی من بیرون ببرید، که نباید در اینجا چیزی دفن شود ونباید پرده پیامبرخدا دریده گردد!!!
➖امام حسین علیهالسلام بعایشه فرمود:
«تو وپدرت، پیش از این پرده پیامبرخدا را دریدید!
وتو کسی را (مقصود، ابوبکر است) بخانه پیامبرخدا بردی، که آن حضرت دوست نداشت (او) نزدیک آن حضرت باشد وخدا، درمقابل این کار، ازتو بازخواست خواهدکرد!
همانا، برادرم حسن، بمن امرکرد که جنازهاش را نزد جد بزرگوارش بیاورم، تا با جد بزرگوارش، تجدیدعهد کند.
وبدان که، برادر من از همه مردم بخدا ورسولخدا ومعنای قرآن، داناتر بود ونیز او، داناتر از این بود که پرده رسولخدا را پاره کند.
اگر ازنظر ما، دفن کردن درکنار مرقدمطهر رسولخدا، جایز بود، آنگاه تو میفهمیدی که (جنازه مطهر، در آنجا دفن میشد، ولی ازنظر ما، کلنگ زدن، نزد گوش مبارک پیامبر جایزنیست).
➖سپس، محمدحنفیه رشتهی سخن را بدست گرفت وگفت: ای عایشه! تو یک روز بر روی استر مینشینی ویک روز (در جنگ جمل) بر روی شتر مینشینی! تو، بعلت دشمنی که با بنیهاشم داری، نه مالک نفس خود هستی ونه در روی زمین، آرام میگیری!
عایشه، رو به او کرده و گفت: ای پسر حنفیه! اینها که سخن میگویند، فرزندان فاطمه هستند، تو دیگر چه میگویی؟
➖امام حسین علیه السلام بهعایشه فرمود: تو محمد را از بنیفاطمه، به کجا دور میکنی؟! سوگند بخدا! که او زاده سه فاطمه است:
_ فاطمه، دختر عمران (مادر ابوطالب)
_ فاطمه، بنت اسد (مادر امام علی علیهالسلام)
___ فاطمه، دختر زائدة بن اصم (مادر عبدالمطلب)
➖عایشه باردیگر گفت: پیر خود را (از اینجا) دور کنید وببرید، که شما قومی دشمن، هستید!!
امام حسین علیهلسلام، جنازه مطهر را به سوی بقیع، حرکت داد.
➖در نقل دیگر، آمده است که:
پس از مراسم غسل دادن به جنازه مطهر امام حسن علیه السلام، هنگامی که جنازهی مطهر آن حضرت را به سوی مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حرکت دادند، مروان (که حاکم مدینه بود)، با همدستان خود، یقین کردند که میخواهند جنازهی مطهر را، کنار مرقد مطهر جد بزرگوارش دفن کنند به گرد هم آمده، لباس رزم پوشیده و رو در روی بنی هاشم قرار گرفتند.
عایشه، در حالیکه بر استر سوار بود، فریاد میزد. من دوست ندارم فرزند خود را به خانه من بیاورید!
مروان میگفت:
چه بسیار جنگی که از آسایش، بهتر است! آیا عثمان، در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن، با پیامبرخدا بهخاک سپرده شود؟! این کار هرگز اتفاق نخواهد افتاد!
➖نزدیک بود که جنگ شدیدی، میان بنی امیه و بنی هاشم واقع شود.
در این هنگام، عبدالله بن عباس، نزد مروان شتافت و گفت: ای مروان! ما میخواهیم با زیارت پیامبر، با آن حضرت، تجدید عهدی کنیم. ما نمیخواهیم که جنازه مطهررا در روضهی نبوی، دفن کنیم!
➖عبدالله بن عباس، رو به عایشه کرده و گفت: ای عایشه! این، چه رسوایی است (که درست کردهای)؟ تو، روزی بر روی استر و روز دیگر بر روی شتر، میخواهی نور خدا را خاموش کرده و با دوستان خدا، بجنگی؟! بازگردد! که به آنچه دوست داری، رسیده ای! خداوند، انتقام این خاندان را - اگر چه پس از مدتی طولانی هم باشد خواهد گرفت.
📚 اصول کافی: ج۱، ص۳۰۲
▪️ قابل توجه کسانی که می گویند حضرات دشمنی علنی نداشتند!!
در کنار دشمنیهای متعدد و شدید و کاملا علنی حضرات با ابوبکر و عمر و پیروانشان، این هم یک نمونه دیگر...
تا جایی که به تیرباران شدن بدن مطهر امام حسن علیهالسلام ختم شد..!!!
السلام علیک یاابا عبدالله
@zameneashk1