6=_م_7_ورود_مسلم_ع_به_کوفه_و_خواندن.mp3
29.53M
#مقتل_شناسی_امام_حسین_ع
#مسلم_بن_عقیل_ع 11
ورود مسلم ع به کوفه و خواندن نامه ی امام حسین ع برای اهل کوفه و اشک آنها
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
لینک مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
#مسلم_بن_عقیل_ع 1
زمانی که مسلم هجده ساله بود، عقیل از دنیا رفت و تربیت او به دست امیرمؤمنان علی علیه السلام افتاد. آن حضرت، مسلم را همانند فرزندان خود رشید، شجاع و فهیم بار آورد. در تاریخ آمده که پنج نفر از فرزندان عقیل در واقعه کربلا به شهادت رسیدند که شجاع ترین آنها مسلم بود. جالب آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سال ها قبل، از شهادت فرزندان عقیل در رکاب امام حسین علیه السلام خبر داده بود.
#مسلم_بن_عقیل_ع 2
حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد. مسلم در نیمه ماه رمضان از مکه به سمت مدینه حرکت کرد و در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز خواند و با آشنایان خویش خداحافظی نمود و با پشت سرگذاشتن بیابان های حجاز و عراق به شهر کوفه رسید.
#مسلم_بن_عقیل_ع 3
غربت مسلم بن عقیل ع
ابومخنف از يونس بن اسحاق و او از عباس جدلي روايت کرده است که ما چهار هزار نفر (1) بوديم که با مسلم بن عقيل عليه ابنزياد خروج کرديم. هنوز به دارالاماه نرسيده بوديم که سيصد نفر شديم.
سرانجام مردم کوفه کم کم از پيرامون مسلم پراکنده شدند. و کار به جايي رسيد که زنها آمدند و دست فرزندان يا برادران خود را گرفتند و به خانه بردند. و مردان نيز آمدند و به فرزندان خويش گفتند که سراغ کار خود برويد، زيرا فردا که لشکريان شام به اينجا برسند، ما تاب مقاومت در برابر آنان را نداريم.
کار به جايي رسيد که مسلم نماز مغرب را فقط با سي نفر در مسجد خواند. و پس از بيرون آمدن از مسجد هيچ کس همراه مسلم نبود تا او را در شهر غريب به جايي راهنمايي کند و يا به خانهي خود ببرد.
آوارگی مسلم ع در کوچه های کوفه
پس مسلم به تنهايي در کوچههاي کوفه ميگشت تا به خانهي «طوعه» رسيد که کنيز آزاد کردهي اشعث بن قيس، همسر اسيد خضرمي بود و از او پسري داشت. چون پسرش به خانه نيامده بود، در خانه منتظر پسر خود بود. حضرت مسلم چون طوعه را ديد، نزد او رفت و سلام کرد و به وي فرمود: اي کنيز! به من آبي ده. طوعه جام آبي براي او آورد. مسلم آب را آشاميد و همان جا نشست.
طوعه جام آب را به خانه برد و هنگامي که دوباره برگشت، مسلم را ديد کنار در خانهي او نشسته است. طوعه به مسلم گفت: مگر آب نياشاميدي؟ مسلم فرموود: آري. طوعه گفت: برخيز و به خانهي خود برو. مسلم جواب او را نداد. طوعه دوباره سخن خود را تکرا کرد. مسلم همچنان خاموش بود و چيزي نميگفت، تا بار سوم که آن زن گفت: سبحان الله!اي بندهي خدا! برخيز و به سوي خانه و خانوادهي خود برو، زيرا بودن تو در اين وقت شب بر در خانهي من شايسته نيست، و من تو را حلال نميکنم.
روضه پناهنده شدن مسلم به یک زن در کوفه
مسلم برخاست و به طوعه فرمود: يا امة الله! مرا در اين شهر خانه و خويشاوندي نيست. غريب هستم و ره به جايي نميبرم. آيا ممکن است به من نيکي کني و مرا در خانهي خود پناه دهي و من در آينده جبران نيکي تو را نمايم؟ طوعه گفت: جريان تو چيست؟ به او فرمود: من مسلم بن عقيل هستم که اين کوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره کردند و دست از ياري من برداشتند و مرا تنها گذاشتند.
روضه ذکر و مناجات مسلم ع در خانه ی طوعه و سلام بر امام حسین ع
#مسلم_بن_عقیل_ع 4
روضه ی پناهنده شدن مسلم به یک زن در کوفه
مسلم برخاست و به طوعه فرمود:
يا امة الله! مرا در اين شهر ، خانه و خويشاوندي نيست. غريب هستم و ره به جايي نميبرم. آيا ممکن است به من نيکي کني و مرا در خانه ي خود پناه دهي و من در آينده جبران نيکي تو را نمايم؟ طوعه گفت: جريان تو چيست؟ به او فرمود: من مسلم بن عقيل هستم که اين کوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره کردند و دست از ياري من برداشتند و مرا تنها گذاشتند.
روضه ذکر و مناجات مسلم ع در خانه ی طوعه و سلام بر امام حسین ع
گریز به شب عاشوراء و ذکر و تسبیح و قرآن اصحاب امام حسین ع
طوعه گفت: تو مسلم بن عقيل هستي؟ فرمود: آري.
آن زن مسلم را به داخل خانه ي خود دعوت کرد و جاي نيکو و غذا براي او آماده ساخت. مسلم غذا ميل نکرد و آن زن نيز مشغول کارهاي خانه اش بود، که پسرش بلال به خانه آمد. بلال متوجه شد که مادرش به يکي از اتاقها بسيار رفت و آمد ميکند. از مادر جريان را پرسيد. مادرش خواست جريان را پنهان نمايد، اما پسر اصرار کرد و مادر جريان آمدن مسلم را براي او گفت و پسرش را سوگند داد که اين خبر را براي کسي بازگو نکند. آن گاه پسرش ساکت شد و خوابيد.
از سوي ديگر ابن زياد به مسجد رفت و نماز خواند و سپس بر بالاي منبر رفت و گفت: مسلم در خانه ي هر کس باشد و به ما خبر ندهد، جان و مال او از بين خواهد رفت. و هر کس مسلم را به نزد ما آورد، بهاي ديه ي مسلم را به او خواهم داد. آن گاه از منبر پايين آمد و به داخل قصر خود شد.
چون صبح شد، ابن زياد در مجلس نشست و به مردم کوفه اجازه داد تا وارد شوند، و محمد بن اشعث را نوازش نمود و در کنار خود نشاند. در آن هنگام پسر طوعه به قصر ابن زياد آمد و خبر پنهان شدن مسلم را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث داد. او نيز خبر را به پدر خود آهسته گفت. ابن زياد چون در کنار محمد بن اشعث نشسته بود، خبر را فهميد. پس محمد بن اشعث را دستور داد تا برخيزد و مسلم را بياورد و عبيدالله بن عباس سلمي را با هفتاد نفر از قبيله ي قيس همراه او نمود.
#مسلم_بن_عقیل_ع 5
صدای سم اسبان و رسیدن به در خانه ی طوعه
گریز به سم اسبان در روز عاشوراء
لشکر آمدند تا به در خانه ي طوعه رسيدند. مسلم چون صداي پاي اسبان را شنيد، شمشير خود را برداشت. آنها در خانه ريختند و بر مسلم بن عقيل حمله کردند. مسلم نيز بر آنان حمله نمود و از خانه بيرون آمد.
علامه ي مجلسي - رحمت الله عليه - در جلاء العيون فرموده است که چون مسلم صداي پاي اسبان را شنيد و فهميد که به سوي او آمده اند، گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و ششير خود را برداشت و از خانه بيرون آمد. تا چشمش به آنان افتاد، شمشير خود را کشید و بر آنها حمله نمود و تعدادي از آنان را به خاک هلاکت افکند، تا آنکه بکر بن حمران ضربه اي به صورت مبارک مسلم زد و لب بالاي او را شکافت و دندان وي را انداخت.
سنگ زدن مسلم از پشت بامها
گریز به سنگ زدن اسراء و حضرت زینب س
مسلم همچنان حمله مي کرد. لشکر دشمن که در جنگ با او ناتوان شده بودند، بر بامها رفتند و سنگ و چوب بر او زدند. و ني ها را آتش زده، بر سر مسلم انداختند. ولي باز مسلم حمله کرد و تني چند از آنان را کشت.
امان دادن به مسلم بن عقیل ع
محمد بن اشعث چون ديد به آساني نمي تواند مسلم را شکست دهد، او را امان داد. مسلم پس از زخمهاي بسياري که بر او وارد شده بود، پذيرفت.
ولي به روايت سيد بن طاووس هر چه به مسلم امان دادند، او نپذيرفت و بر آنان حمله کرد تا آنکه بدنش زخم بسيار ديد، و شخصي از دشمن نيزه اي بر پشت او زد و مسلم را با صورت روي زمين انداخت و آن گاه او را دستگير کردند.
#مسلم_بن_عقیل_ع 6
اشک مسلم ع در بازار کوفه
دل شوره ی مسلم برای امام حسین ع
پس استري آوردند و مسلم بن عقيل را بر روي آن سوار کردند. در اين هنگام اشک از چشمان مسلم روان شد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون». عبدالله بن عباس سلمي به مسلم عرض کرد: چرا گريه مي کني؟ آن هدف بزرگي که تو داري، اين آزارها در دستيابي به آن هدف، بسيار ناچيز است.
مسلم به او فرمود:
اني والله ما ابکي لنفسي و لا لها من القتل ارثي، و ان کنت لم احب لها طرفة عين تلفا، و لکن ابکي لاهي المقبلين الي، ابکي للحسين و آل الحسين عليهالسلام.
به خدا سوگند، من براي خودم گريه نمي کنم و از کشته شدن خويش باکي ندارم، اگر چه تلف شدن خود را به اندازه ي يک چشم به هم زدن نيز دوست ندارم، ولي براي خويشان و نزديکان خود که به سوي من مي آیند، گريه مي کنم.
براي حسين و خاندان حسين - عليهماالسلام - گريه مي نمايم (که به سوي من مي آيند و نمي دانم چه به سرشان خواهد آمد).
مسلم به محمد بن اشعث گفت: بر امان شما اعتمادي نيست و من کشته خواهم شد. پس کسي را از طرف من به سوي امام حسين - عليه لسلام- بفرست تا به حضرت بگويد که به سوي کوفه و کوفيان نيايد، زيرا آنان فريبکارند و وعده ي دروغ داده اند.
ورود مسلم به دار الاماره و عطش
آن گاه مسلم را به در قصر ابن زياد آورد و خود داخل قصر شد و جريان را براي ابن زياد گفت: ابن زياد رو به محمد بن اشعث کرد و گفت: من تو را براي امان دادن نفرستاده بودم تا تو مسلم را امان دهي! محمد بن اشعث ساکت ماند و چيزي نگفت.
مسلم به خاطر ضعف و تشنگي بسيار تکيه به ديوار داد و نشست و درخواست آب کرد. براي او جام آبي آوردند. چون خواست آب بياشامد، جام آب از خون دهانش پر شد و آن آب را ريخت. آب ديگري را درخواست نمود. باز جام آب پر از خون شد. براي بار سوم که مسلم خواست آب بياشامد، دندانهاي پيشين او در جام آب ريخت آن گاه مسلم گفت:
الحمد لله، لو کان من الرزق المقسوم لشربته.
ستايش براي خداست. اگر روزي من در اين آب مقدر شده بود، از اين آب مي آشاميدم (ولي گويا مقدر نشده است که من از اين آب دنيا بياشامم).
ذکر و تهلیل مسلم هنگام بالا رفتن از دار الامارة
آن گاه مسلم را به داخل قصر ابن زياد بردند و پس از وصيتهاي مسلم و به دستور ابن زياد، او را به بام قصر بردند تا سر از بدنش جدا کنند. در بين راه زبان مسلم به حمد و ثنا و تکبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - مشغول بود.
روضه ی بدن مطهر مسلم بن عقیل ع
بکر بن حمران در بام قصر، سر مبارک مسلم را از بدن جدا کرد و آن سر نازنين از بالاي بام روي زمين افتاد. سپس بدن شريف مسلم را به دنبال سر مطهرش از بام به پايين انداخت.
کشیدن بدن مسلم در کوچه های کوفه
طبق روايت برخي مقاتل معتبر، ابن زياد دستور داد بدن مسلم را در کوچه و بازار گرداندند و سپس در محله ي گوسفند فروشان به دار زدند.
روضه ی سر مطهر مسلم بن عقیل ع
آن گاه سر مسلم را نزد يزيد فرستاد و او نيز دستور داد تا سر مسلم را بر دروازه ي دمشق آويختند.
#مسلم_بن_عقیل_ع 7
روضه ی رسیدن خبر شهات مسلم بن عقیل ع به امام حسین ع
چون خبر شهادت مسلم و هاني به امام حسين - عليه السلام- رسيد، اندوهناک شدند و چند بار فرمودند:
انا لله و انا اليه راجعون، رحمة الله عليهما.
محدث قمي مي گويد: تعداد فرزندان مسلم را در جايي نيافتم، ولي آنچه را توانستم پيدا کنم اين است که فرزندان مسلم پنج نفر بودند: يکي عبدالله بن مسلم که در کربلا شهيد شد. ديگري محمد بن مسلم که مادر او ام ولد است و بعد از عبدالله در کربلا شهيد گشت. و سوم و چهارم محمد و ابراهيم (دو طفلان مسلم) هستند که مادر ايشان از فرزندان جعفر طيار است که چگونگي اسارت و شهادت آنان خواهد آمد.
دختری از مسلم ع که زیر سم اسبان رفت.
و فرزند پنجم دختري سيزده ساله است که با دختران امام حسين - عليهالسلام- در سفر کربلا همراه بود که چگونگي ملاطفت امام حسين - عليه السلام- با او خواهد آمد.
منتهي الآمال، ص 378 -371 و ص 389 و نفس المهموم، ص 113.
بسم الله الرحمن الرحیم
#سلام_بر_محرم
#اذن_دخول_اذن_سیاهی
#مسلم_بن_عقیل_ع_شب_اول_محرم
اشک پیامبر ص بر مسلم بن عقیل ع
قَالَ عَلِیٌّ ع لِرَسُولِ اللَّهِ ص یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِیلًا قَالَ إِی وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّهُ حُبَّیْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤْمِنِینَ وَ تُصَلِّی عَلَیْهِ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِی مِنْ بَعْدِی.
الأمالی( للصدوق)، 128،المجلس السابع و العشرون
على«ع» به رسول خدا«ص» فرمود شما عقیل را خیلى دوست دارید؛ فرمود: آرى به خدا دو محبت به او دارم یكى براى خوبى خودش و یكى براى آن كه ابوطالب دوستش میداشت و فرزندش به خاطر دوستى فرزندت كشته خواهد شد و دیده ی مؤمنان بر او اشک ریزد و فرشتگان مقرب بر او صلوات فرستند. سپس رسول خدا«ص» گریست تا اشك هایش بر سینه اش روان شد. سپس فرمود: به خدا شكایت برم از آن چه بر خاندانم پس از من اصابت می کند.
مناسب برای مقدمه ی منبر مسلم بن عقیل ع
یا علی التماس دعا
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
لینک کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم
#سلام_بر_محرم
#اذن_دخول_اذن_سیاهی
#مسلم_بن_عقیل_ع_شب_اول_محرم
روضه ، گریز و زبانحال های حضرت مسلم بن عقیل ع و حضرت زینب س
1. دو نفر را در کوفه خیلی زدند،زینب س و مسلم بن عقیل
2. زینب س و مسلم دو طفل در راه امام حسین ع دادند.
3. در کوفه بر سر دونفر آتش ریختند زینب س و مسلم ع
4. دو نفر بر بالای بلندی معشوق را صدا زدند، مسلم از بالای دار الامارة و زینب س از بالای تل زینبیة
5. دو کس در بازار کوفه بر امام حسین ع گریستند : زینب س و مسلم ع
6. هنگام وداع امام حسین ع دو نفر را سخت در آغوش گرفت و شدیداً گریست: حضرت مسلم ع هنگام وداع در مکه و حضرت زینب س در شب عاشوراء
7. دونفر التماس کردند حسین ع از کربلاء صرف نظر کن:مسلم در شب عاشوراء و ام کلثوم و حضرت زینب س در دوم محرم درورود به کربلاء
*کاش با خونم به روی نامه ها
می نوشتم یا حسین کوفه میا*
8. دفن بدن مسلم در کوفه : گریز به دفن نشدن بدن امام حسین ع
9. روضه ی دلشوره ی مسلم برای امام حسین ع
*کسی نیست بنویسد حسین کوفه میا*
زبانحال حضرت زینب س در داشتن دل شوره برای امام حسین ع، *بیا برویم*
10. بدن مسلم را با طناب در کوچه ها کشیدند و خانم زینب س را با دست بسته در کوچه ها گرداندند.
11. هر دو اسیر شدند.
دوستان توجه داشته باشند که اکثر روضه ها در کانال ضامن اشک و در گروه مقتل متضمن البکاء آورده شده است ضمنا مرجع مطالب در ده کتاب معرفی شده در کانال موجود است .
یا علی التماس دعا
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
لینک کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
شرح_گريز_زدن_و_زبانحال_گريزهاي_ح.mp3
1.28M
#گریزهای_روضه_حضرت_مسلم_علیه_السلام 1
#مسلم_بن_عقیل_ع
گریز به روضه های حضرت زینب س
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
@zameneashk1
سلام_مسلم_بن_عقيل_از_بالاي_دارا.mp3
1.36M
سلام حضرت مسلم علیه السلام از بالای دارالاماره وپاسخ ارباب به مسلم در روز عاشورا
#مسلم_بن_عقیل_ع
#گریزهای_مداحی
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
@zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم
#سلام_بر_محرم
#اذن_دخول_اذن_سیاهی
#مسلم_بن_عقیل_ع_شب_اول_محرم
خبر شهادت مسلم بن عقیل و خیانت اهل کوفه توسط فرزدق شاعرعرب
و دعای امام حسین ع در حق مسلم بن عقیل ع و شیعیانش
فلقيه الفرزدق الشاعر، فسلم عليه، و قال: يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، کيف ترکن الي أهل الکوفة، و هم الذين قتلوا ابن عمک مسلم بن عقيل و شيعته؟
فرزدق شاعر به خدمتش رسيد. سلام داد و عرض کرد:
«اي پسر پيغمبر! چگونه بر اهل کوفه اعتماد ميکني؟ اينان همانانند که پسر عموي تو مسلم بن عقيل و ياران او را کشتند.»
قال: فاستعبر الحسين عليهالسلام باکيا، ثم قال: رحم الله مسلما، فلقد صار الي روح الله، و ريحانه، و جنته ، و رضوانه، أما انه قد قضي ما عليه، و بقي ما علينا.
اشک از ديدگان حسين فروريخت و فرمود:
«خدا مسلم رارحمت کند، او به روح و ريحان و بهشت رضوان بازگشت. او وظيفه اي که بر عهده داشت، انجام داد و اکنون نوبت ماست که آنچه بر ماست انجام دهيم.
ابنطاووس، اللهوف، / 75 - 74 مساوي عنه: المجلسي، البحار، 374 / 44؛ البحراني، العوالم، 224 / 17؛ البهبهاني، الدمعة الساکبة، 246، 245 / 4؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 251؛ المازندراني، معالي السبطين، 267، 259 / 1؛ اليزدي، وسائل المظفري، / 439؛ القزويني، الامام الحسين عليهالسلام و أصحابه، 177 / 1؛ مثله الأمين، أعيان الشيعة، 595 / 1، لواعج الأشجان، / 87؛ الجواهري، مثير الأحزان، / 40؛ الزنجاني، وسيلةالدارين، / 61
یا علی التماس دعا
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
لینک کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
دعاي_امام_حسين_در_شنيدن_خبر_شها[1].mp3
512.2K
دعای امام حسین علیه السلام در حق مسلم بن عقیل و شیعیانش هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم علیه السلام
#مسلم_بن_عقیل_ع
#گریزهای_مداحی
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
@zameneashk1
#وقایع_بین_مدینة_مکة
#وقایع_مکة
#وقایع_سکونت_امام_حسین_ع_در_مکة_مکرمة
#وضع_سیاسی_کوفه
#دعوت_از_طرف_کوفه
#مسلم_بن_عقیل_ع
#حرکت_مسلم_بن_عقیل_ع_به_سمت_کوفه
#وقایع_کوفه_و_غربت_مسلم_ع
#شهادت_مسلم_بن_عقیل_ع
#شهادت_هانی_بن_عروة
#وداع_امام_حسین_ع_با_مسلم_بن_عقیل_ع_هنگام_عزیمت_به_کوفه
#اطفال_شهید_ذبح_الاطفال
#دو_طفلان_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#حمیدة_دختر_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام_و_هانی_بن_عروة
دوستان برای دیدن مطالب مسلم بن عقیل در کانال ضامن اشک هشتک های بالا را بزنید.
@zameneashk1
#پاسخ_به_سوالات_و_شبهات 8
#دو_طفلان_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#مسلم_بن_عقیل_ع
#سوال
با سلام محضر استاد تابع منش
1. اعتبار روضه طفلان دو مسلم تا چه ميزان است؟
شهادت فرزندان مسلم ع در کتب مرجع و معتبر
در چگونگی اسارت طفلان و دستگیر شدن ایشان محل اختلاف است که در اصل صحت روضه صدمه ای نمی زند و مقتل و شهادت صد درصد صحیح و سندیت معتبر دارد.
شهادة طفلين صغيرين هما ولدي مسلم بن عقيل
حدثنا أبي قدس سره قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن ابراهيم بن رجاء الجحدري، عن علي بن جابر قال: حدثني عثمان بن داوود الهاشمي، عن محمد بن مسلم، عن حمران بن أعين، عن أبيمحمد شيخ لأهل الکوفة قال: لما قتل الحسين بن علي عليهالسلام أسر من معسکره غلامان صغيران ، فأتي بهما عبيدالله بن زياد، فدعا سجانا له، فقال: خذ هذين الغلامين اليک، فمن طيب الطعام فلا تطعمهما، و من البارد فلا تسقهما، و ضيق عليهما سجنهما.
و کان الغلامان يصومان النهار، فاذا جنهما الليل أتيا بقرصين من شعير، و کوز من ماء القراح. فلما طال بالغلامين المکث حتي صارا في السنة، قال أحدهما لصاحبه: يا أخي! قد طال بنا مکثنا، و يوشک أن تفني أعمارنا، و تبلي أبداننا، فاذا جاء الشيخ فأعلمه مکاننا، و تقرب اليه بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم لعله يوسع علينا في طعامنا، و يزيدنا في شرابنا.
فلما جنهما الليل أقبل الشيخ اليهما بقرصين من شعير، و کوز من ماء القراح، فقال له الغلام الصغير: يا شيخ! أتعرف محمدا! قال: فکيف لا أعرف محمدا، و هو نبيي؟ قال: أفتعرف جعفر بن أبيطالب؟ قال: و کيف لا أعرف جعفرا، و قد أنبت الله له جناحين يطير بهما مع الملائکة، کيف يشاء؟ قال: أفتعرف علي بن أبيطالب عليهالسلام؟ قال: وکيف لا أعرف عليا، و هو ابنعم نبيي و أخو نبيي ؟ قال له: يا شيخ! فنحن من عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم و نحن من ولد مسلم بن عقيل بن أبيطالب بيدک أساري نسألک من طيب الطعام، فلا تطعمنا، و من بارد الشراب فلا تسقينا، و قد ضيقت علينا سجننا.
فانکب الشيخ علي أقدامهما، يقبلهما ، و يقول : نفسي لنفسکما الفداء، و وجهي لوجهکما الوقاء، يا عترة نبي الله المصطفي هذا باب السجن بين يديکما مفتوح، فخذا أي طريق شئتما.
فلما جنهما الليل، أتاهما بقرصين من شعير، و کوز من ماء القراح، و وقفهما علي الطريقي، و قال لهما: سيرا يا حبيبي الليل، و اکمنا النهار، حتي يجعل الله عزوجل لکما من أمرکما فرجا و مخرجا. ففعل الغلامان ذلک.
فلما جنهما الليل انتهيا الي عجوز علي باب فقالا لها: يا عجوز! انا غلامان صغيران غريبان حدثان، غير خبيرين بالطريق، و هذا الليل قد جننا أضيفينا سواد ليلتنا هذه، فاذا أصبحنا لزمنا الطريق. فقالت لهما: فمن أنتما يا حبيبي! فقد شممت الروائح کلها، فما شممت رائحة أطيب من رائحتکما؟ فقالا لها: يا عجوز! نحن من عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم، هربنا من سجن عبيدالله بن زياد من القتل. قالت العجوز: يا حبيبي! ان لي ختنا فاسقا، قد شهد الواقعة مع عبيدالله بن زياد، أتخوف أن يصيبکما هاهنا، فيقتلکما. قالا: سواد ليلتنا هذه، فاذا أصبحنا لزمنا الطريق. فقالت: سآتيکما بطعام.
ثم أتتهما بطعام فأکلا و شربا. و لما و لجا الفراش قال الصغير للکبير: يا أخي! انا نرجو أن نکون قد أمنا ليلتنا هذه، فتعال حتي أعانقک، و تعانقني، و أشم رائحتک، و تشم رائحتي قبل أن يفرق الموت بيننا. ففعل الغلامان ذلک، واعتنقا و ناما.
فلما کان في بعض الليل، أقبل ختن العجوز الفاسق، حتي قرع الباب قرعا خفيفا، فقالت العجوز: من هذا؟ قال: أنا فلان. قالت: ما الذي أطرقک هذه الساعة و ليس هذا لک بوقت؟ قال: ويحک! افتحي الباب قبل أن يطير عقلي، و تنشق مرارتي في جوفي، جهد البلاء قد نزل بي قالت: ويحک! ما الذي نزل بک؟ قال: هرب غلامان صغيران من عسکر عبيدالله بن زياد، فنادي الأمير في معسکره: من جاء برأس واحد منهما، فله ألف درهم، و من جاء برأسهما فله ألفا درهم فقد أتعبت و تعبت و لم يصل في يدي شيء.
فقالت العجوز: يا ختني! احذر أن يکون محمد خصمک في القيامة . قال لها: ويحک! ان الدنيا محرس عليها. فقالت: و ما تصنع بالدنيا و ليس معها آخرة . قال: اني لأراک تحامين عنهما، کأن عندک من طلب الأمير شيء، فقومي، فان الأمير يدعوک. قالت: ما يصنع الأمير بي، و انما أنا عجوز في هذه البرية. قال: انما لي الطلب، افتحي لي الباب حتي أريح و أستريح، فاذا أصبحت فکرت في أي طريق آخذ في طلبهما.
ففتحت له الباب، و أتته بطعام و شراب، فأکل و شرب. فلما کان في بعض الليل سمع غطيط الغلامين في جوف الليل ، فأقبل يهيج کما يهيج البعير الهائج ، و يجوز کما يخور الثور، و يلمس بکفه جدار البيت حتي وقعت يده علي جنب الغلام الصغير، فقال له: من هذا؟ قال: أما أنا فصاحب المنزل، فمن أنتما؟ فأقبل الصغير يحرک الکبير، و يقول: قم يا حبيبي! فقد و الله وقعنا فيما کنا نحاذره.
قال لهما: من أنتما؟ قالا له: يا شيخ!
ان نحن صدقناک فلنا الأمان؟ قال: نعم. قالا : أمان الله، و أمان رسوله، و ذمة الله، و ذمة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ قال: نعم. قالا: و محمد بن عبدالله علي ذلک من الشاهدين؟ قال: نعم. قالا : و الله علي ما نقول وکيل و شهيد؟ قال: نعم قالا له: يا شيخ! فنحن من عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم، هربنا من سجن عبيدالله ابنزياد من القتل. فقال لهما: من الموت هربتما، و الي الموت وقعتما الحمد لله الذي أظفرني بکما، فقام الي الغلامين، فشد أکتافهما، فبات الغلامان ليلتهما مکتفين.
فلما انفجر عمود الصبح، دعا غلاما له أسود يقال له: فليح ، فقال: خذ هذين الغلامين، فانطلق بهما الي شاطيء الفرات، و اضرب أعناقهما و ائتني برؤوسهما لأنطلق بهما الي عبيدالله بن زياد، و آخذ جائزة ألفي درهم. فحمل الغلام السيف، فمضي بهما ، و مشي أمام الغلامين، فما مضي الا غير بعيد حتي قال أحد الغلامين: يا أسود! ما أشبه سوادک بساود بلال مؤذن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. قال: ان مولاي قد أمرني بقتلکما، فمن أنتما؟ قالا له: يا أسود! نحن من عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم، هربنا من سجن عبيدالله بن زياد (لعنه الله) من القتل، أضافتنا عجوزکم هذه، و يريد مولاک قتلنا. فانکب الأسود علي أقدامهما، يقبلهما، و يقول: نفسي لنفسکما الفداء، و وجهي لوجهکما الوقاء، يا عترة نبي الله المصطفي، و الله لا يکون محمد صلي الله عليه و آله و سلم خصمي في القيامة . ثم عدا ، فرمي السيف من يده ناحية، و طرح نفسه في الفرات، و عبر الي جانب الآخر، فصاح به مولاه: يا غلام عصيتني؟ فقال: يا مولاي! انما أطعتک ما دمت لا تعصي الله، فاذا عصيت الله، فأنا منک بريء في الدنيا و الآخرة.
فدعا ابنه، فقال: يا بني! انما أجمع الدنيا حلالها و حرامها لک، و الدنيا محرص عليها، فخذ هذين الغلامين اليک فانطلق بهما الي شاطيء الفرات، فاضرب أعناقهما، و ائتني برؤوسهما لأنطلق بهما الي عبيدالله بن زياد و اخذ جائزة ألفي درهم. فأخذ الغلام السيف و مشي أمام الغلامين، فما مضي (فما مضيا) الا غير بعيد، حتي قال أحد الغلامين: يا شاب ! ما أخوفني علي شبابک هذا من نار جهنم؟ فقال: يا حبيبي! فمن أنتما؟ قالا: من عترة نبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم، يريد والدک قتلنا. فانکب الغلام علي أقدامهما يقبلهما، و يقول لهما مقالة الأسود، و رمي السيف ناحية، و طرح نفسه في الفرات و عبر، فصاح به أبوه: يا بنيعصيتني؟ قال: لان أطيع الله و أعصيک أحب الي من أن أعصي الله و أطيعک.
قال الشيخ: لا يلي قتلکما أحد غيري. و أخذ السيف و مشي أمامهما ، فلما صار الي شاطيء الفرات سل السيف من جفنه فلما نظر الغلامان الي السيف مسلولا، اغرو رقت أعينهما، و قالا له: يا شيخ! انطلق بنا الي السوق، و استمتع بأثماننا، و لا ترد أن يکون محمد صلي الله عليه و آله و سلم خصمکک في القيامة غدا . فقال: لا، و لکن أقتلکما، و أذهب برؤوسکما الي عبيدالله بن زياد، و أخذ جائزة ألفين. فقالا له:يا شيخ! أما تحفظ قرابتنا من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ فقال: ما لکما من رسول الله قرابة؟ قالا له: يا شيخ! فائت بنا الي عبيدالله بن زياد، حتي يحکم فينا بأمره. قال: ما بي الي ذلک سبيل الا التقرب اليه بدمکما. قالا له: يا شيخ! أما ترحم صغير سننا؟ قال: ما جعل الله لما في قلبي من الرحمة شيئا.
قالا : يا شيخ! ان کان، و لابد، فدعنا نصلي رکعات. قال: فصليا ما شئتما ان نفعتکما الصلاة، فصلي الغلامان أربع رکعات، ثم رفعا طرفيهما الي السماء، فناديا: يا حي يا حکيم يا أحکم الحاکمين، احکم بيننا و بينه بالحق. فقام الي الأکبر، فضرب عنقه،و أخذ برأسه، و وضعه في المخلاة، و أقبل الغلام الصغير يتمرغ في دم أخيه، و هو يقول: حتي ألقي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أنا مختضب بدم أخي. فقال: لا عليک، سوف ألحقک بأخيک. ثم قال الي الغلام الصغير، فضرب عنقه، و أخذ رأسه، و وضعه في المخلاة و رمي ببدنهما في الماء، و هما يقطران دما، و مر حتي أتي بهما عبيدالله بن زياد، و هو قاعد علي کرسي له، و بيده قضيب خيزران، فوضع الرأسين بين يديه.
فلما نظر اليهما قام، ثم قعد ثلاثا، ثم قال: الويل لک، أين ظفرت بهما ؟ قال: أضافتهما عجوز لنا. قال: فما عرفت لهما حق الضيافة؟ قال: لا. قال: فأي شيء قالا لک؟ قالا: يا شيخ! اذهب بنا الي السوق، فبعنا، فانتفع بأثماننا، فلا ترد أن يکون محمد صلي الله عليه و آله و سلم خصمک في القيامة. قال: فأي شيء قلت لهما؟ قال: قلت: لا و لکن أقتلکما، و أنطلق برأسکما الي عبيدالله بن زياد، و آخذ جائزة ألفي درهم. قال: فأي شيء قالا لک؟ قال: قالا: ائت بنا الي عبيدالله بن زياد حتي يحکم فينا بأمره. قال: فأي شيء قلت ؟ قال: قلت: ليس الي ذلک سبيل الا التقرب اليه بدمکما. قال: أفلا جئتني بهما حيين؟ فکنت أضعف لک الجائزة، و أجعلهما أربعة آلاف درهم؟ قال: ما رأيت الي ذلک سبيلا الا التقرب اليک بدمهما. قال: فأي ش
يء قالا لک أيضا؟ قال: قالا : يا شيخ! احفظ قرابتنا من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. قال: فأي شيء قلت لهما؟ قال: قلت: ما لکما من رسول الله قرابة. قال: ويلک فأي شيء قالا لک أيضا. قال: قالا: يا شيخ! ارحم صغر سننا.قال: فما رحمتهما؟ قال: قلت: ما جعل الله لکما من الرحمة في قلبي شيئا. قال: ويلک فأي شيء قالا لک أيضا؟ قال: قالا: دعنا نصلي رکعات. فقلت: فصليا ما شئتما ان نفعتکما الصلاة، فصلي الغلامان أربع رکعات. قال: فأي شيء قالا في آخر صلاتهما؟ قال: رفعا طرفيهما الي السماء، و قالا: يا حي يا حکيم ، يا أحکم الحاکمين، احکم بيننا وبينه بالحق.
قال عبيدالله بن زياد: فان أحکم الحاکمين قد حکم بينکم، من للفاسق؟ قال: فانتدب له رجل من أهل الشام، فقال: أنا له. قال: فانطلق به الي الموضع الذي قتل فيه الغلامين، فاضرب عنقه، و لا تترک أن يختلط دمه بدمهما، و عجل برأسه. ففعل الرجل ذلک، و جاء برأسه، فنصبه علي قناة فجعل الصبيان يرمونه بالنبل و الحجارة، و هم يقولون: هذا قاتل ذرية رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم
الصدوق، الأمالي، / 88 - 83 رقم 2: عنه: المجلسي، البحار، 105 - 100 / 45؛ البحراني، العوالم، 358- 353 / 17؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 237 - 234، القمي، نفس المهموم / 162- 156؛ المازندراني، معالي السبطين،80 - 76/ 2 ، موسوعةالامام الحسین ع / ج5 / [ صفحه 245] [ صفحه 255]
شهادت دو طفلان مسلم بن عقیل ع
ابي محمد شيخ اهل کوفه روايت کرد که:
چون حسين بن علي عليه السلام کشته شد، دو پسر کوچک از لشکرگاهش اسير شدند و آنها را نزد عبيدالله آوردند. زندانبان را طلبيد و گفت: «اين دو کودک را ببر و خوراک خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها تنگ بگير!»
اين دو کودک روزه ميگرفتند و شب دو قرص نان جو و يک کوزه آب براي آنها ميآوردند تا يک سالي گذشت و يکي از آنها به ديگري گفت: «اي برادر! مدتي است ما در زندانيم. عمر ما تباه ميشود و تن ما ميکاهد. اين شيخ زندانبان که آمد، مقام و نسب خود را به او بگوييم تا شايد به ما ارفاقي کند.»
شب، آن شيخ همان نان و آب را آورد و کوچکتر گفت: «اي شيخ! تو محمد را ميشناسي؟»
گفت: «چگونه نشناسم؟ او پيغمبر من است.»
گفت: «جعفر بن أبيطالب را ميشناسي؟»
گفت: «چگونه نشناسم؟ با آن که خدا دو بال به او داد که با فرشتگان هر جا خواهد برود.»
گفت: «علي بن أبيطالب را ميشناسي؟»
گفت: «چگونه نشناسم؟ او پسر عم و برادر پيغمبر من است.»
گفت: «ما از خاندان پيغمبر تو، محمد و فرزندان مسلم بن عقيل بن علي بن أبيطالب و در دست تو اسيريم. خوراک و آب خوب به ما نميدهي و به ما در زندان سختگيري ميکني.»
آن شيخ افتاد و پاي آنها را بوسيد و ميگفت: «جانم قربان شما، اي عترت پيغمبر خدا مصطفي! اين در زندان به روي شما باز است. هر جا خواهيد برويد.»
شب دو قرص نان جو و يک کوزه آب براي آنها آورد و راه را به آنها نشان داد و گفت: «شبها راه برويد و روزها پنهان شويد تا خدا به شما گشايش دهد.»
شب رفتند تا به در خانه ي پير زني رسيدند. به او گفتند: «ما دو کودک غريب و نابلديم و شب است. امشب ما را مهمان کن و صبح ميرويم.»
گفت: «عزيزانم! شما کيانيد که از هر عطري خوشبوتريد؟»
گفتند: «ما اولاد پيغمبريم و از زندان ابن زياد و از کشتن گريختيم.»
پيرزن گفت: «عزيزانم! من داماد نابکاري دارم که به همراهي عبيدالله بن زياد در واقعه کربلا حاضر شد. و ميترسم در اين جا به شما برخورد کند و شما را بکشد.»
گفتند: «ما همين يک شب را ميگذرانيم و صبح به راه خود ميرويم.»
گفت: «من براي شما شام ميآورم.»
شام آورد و خوردند و نوشيدند و خوابيدند، کوچک به بزرگ گفت: «برادر جان! اميدوارم امشب آسوده باشيم. بيا در آغوش هم بخوابيم و همديگر را ببوسيم؛ مبادا مرگ ما را از هم جدا کند.»
در آغوش هم خوابيدند و چون پاسي از شب گذشت، داماد فاسق عجوز آمد و آهسته در را زد. عجوز گفت: «کيستي؟» گفت: «من فلانم.»
گفت: «چرا بي وقت آمدي؟»
گفت: «واي بر تو! پيش از آن که عقلم بپرد و زَهره ام از تلاش و گرفتاري بترکد،در را باز کن.»
گفت: «واي بر تو! چه گرفتاري شد؟»
گفت: «دو کودک از لشکرگاه عبيدالله گريختند و امير جار زده است که هر که سر يکي از آنها بياورد، هزار درهم جائزه دارد هر که سر هر دو را بياورد، دوهزار درهم جايزه دارد. من رنجها بردم و چيزي به دستم نيامد.»
پيرزن گفت: «از آن بترس که در قيامت، محمد خصمت باشد.»
گفت: «واي بر تو! دنيا رابايد به دست آورد!» گفت: «دنيا بي آخرت به چه کار تو آيد.»
گفت: «تو از آنها طرفداري ميکني؟ گويا از اين موضوع اطلاعي داري. بايد نزد اميرت برم.»
گفت: «امير از من پيرزني که در گوشه ي بيابانم چه ميخواهد؟»
گفت: «بايد من جستجو کنم. در را باز کن تا استراحتي کنم و فکر کنم که صبح از چه راهي دنبال آنها بروم.»
در را گشود و با او شام داد. خورد و نيمه شب آواز خُرخُر دو کودک را شنيد. مانند شير
«واي بر تو! ديگر چه گفتند؟» گفت:
«گفتند: به کودکي ما ترحم کن»
گفت: «تو به آنها ترحم نکردي؟» گفت: «نه!
گفتم: خدا در دل من ترحم نيافريده است».
گفت: «واي بر تو! ديگر چه گفتند؟»
گفت: «گفتند:بگذار چند رکعت نماز بخوانيم؛ من گفتم، اگر براي شما سودي دارد، هر چه خواهيد نماز بخوانيد».
گفت: «بعد از نماز خود چه گفتند؟»
گفت: «آن دو يتيم عقيل دو گوشه چشم به آسمان کردند و گفتند، يا حي! يا حکيم! يا احکم الحاکمين! ميان ما و او به حق حکم کن.»
گفت: «خدا ميان تو و آنها به حق حکم کرد. کيست که کار اين نابکار را بسازد؟»
مردي شامي از جا برخاست و گفت: «من.»
گفت: «او را به همان جا ببر که اين دو کودک را کشته است و گردن بزن و خونش را روي خون آنها بريز و زود سرش را بياور».
آن مرد چنان کرد و سرش را آورد و بر نيزه افراشتند و کودکان با تير و سنگ او را ميزدند و ميگفتند: «اين است کشنده ي ذريه ی رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.
آدرس کانال مقتل ضامن اشک ، رفع شبهه
@zameneashk1
مست از جا جست و چون گاو فرياد کرد و دست به اطراف خانه کشيد تا پهلوي کوچکتر آنها رسيد. گفت: «کيست؟»
گفت: «من صاحب خانه ام. شما کيانيد؟»
برادر کوچک، بزرگتر را جنبانيد و گفت:برخيز که از آن چه ميترسيديم، بدان گرفتار شديم.»
گفت«شما کيستيد؟»
گفتند: «اگر راست گوييم، در امانيم؟» گفت: «آري.»
گفتند: «اي شيخ! امان خدا و رسول و در عهده ي آنان؟» گفت: «آري.»
گفتند:«محمد بن عبدالله گواه است؟» گفت: «آري.»
گفتند: «خدا بر آن چه گفتيد، وکيل و گواه است؟» گفت: «آري.»
گفتند: «اي شيخ! ما از خاندان پيغمبرت محمديم و از زندان عبيدالله بن زياداز ترس جان گريخته ايم.»
گفت: «از مرگ گريختيد و به مرگ گرفتار شديد. حمد خدا را که شما را به دست من انداخت.»
برخاست و آنها را بست و شب را در بند به سر بردند و سپيده دم غلام سياهي فليح نام را خواست و گفت: «اين دو کودک را ببر کنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برايم بياور تا نزد ابن زياد برم و دو هزار درهم جايزه ستانم.»
غلام شمشير برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند، يکي از آنها گفت:
«اي سياه! تو به بلال، مؤذن پيغمبر ،ماني؟»
گفت: «آقايم به من دستور داده است گردن شما را بزنم. شما کيستيد؟»
گفتند: «ما از خاندان پيغمبرت محمد هستيم و از ترس جان از زندان ابن زياد گريخته ايم و اين عجوزه ي شما ما را مهمان کرد و آقايت ميخواهد ما را بکشد.»
آن سياه پاي آنها را بوسيد و گفت: «جانم قربان شما. رويم [پناه] شما اي عترت مصطفي.
به خدا محمد در قيامت نبايد خصم من باشد.»
شمشير را دور انداخت و خود را به فرات افکند و گريخت. مولايش فرياد زد: «نافرماني من کردي؟»
گفت: «من به فرمان توأم تا به فرمان خدا باشي و چون نافرماني خدا کني، من در دنيا و آخرت از تو بيزارم.»
پسرش را خواست و گفت: «من حلال و حرام را براي تو جمع ميکنم. بايد دنيا را به دست آورد. اين دو کودک را ببر کنار فرات گردن بزن و سر آنها را بياور تا نزد عبيدالله برم و دو هزار درهم جايزه آورم.»
شمشير گرفت و کودکان را جلو انداخت و کمي پيش رفت. يکي از آنها گفت: «اي جوان! من از دوزخ بر تو ميترسم.»
گفت: «عزيزانم، شما کيستيد؟»
گفتند: «از عترت پيغمبرت. پدرت ميخواهد ما را بکشد.»
آن پسر هم به پاي آنها افتاد و بوسيد و همان را گفت که غلام سياه گفته بود، و شمشير را دور انداخت و خود را به فرات افکند. پدرش فرياد زد: «مرا نافرماني کردي؟»
گفت: «فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است.»
آن شيخ گفت: «جز خودم، کسي آنها را نکشد.»
شمشير گرفت و جلو رفت و در کنار فرات تيغ کشيد و چون چشم کودکان به تيغ برهنه افتاد، گريستند و گفتند: «اي شيخ! ما را ببر بازار بفروش و مخواه که روز قيامت، محمد خصمت باشد.»
گفت: «سر شما را براي ابن زياد ميبرم و جايزه ميستانم.»
گفتند: «خويشي ما را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منظور نداري؟»
گفت: «شما با رسول خدا پيوندي نداريد.»
گفتند: «اي شيخ! ما را نزد عبيدالله بر، تا خودش درباره ی ما حکم کند.»
گفت: «من بايد با خون شما به او تقرب جويم.»
گفتند: «اي شيخ! به کودکي ما ترحم نميکني؟»
گفت: «خدا در دلم رحم نيافريده است.»
گفتند: «پس بگذار ما چند رکعت نماز بخوانيم.»
گفت: «اگر سودي دارد براي شما، هرچه خواهيد نماز بخوانيد.»
آنها چهار رکعت نماز خواندند و چشم به آسمان گشودند و فرياد زدند:
«يا حي! يا حکيم! يا احکم الحاکمين!ميان ما و او به حق حکم کن.»
برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذاشت و آن کوچک در خون برادر غلتيد و گفت: «ميخواهم آغشته به خون برادر، رسول خدا را ملاقات کنم».
گفت: «عيب ندارد. تو را هم به او ميرسانم».
او را هم کشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را در آب انداخت و سرها را نزد ابن زياد برد.
او بر تخت نشسته و عصاي خيزراني به دست داشت. سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست. گفت: «واي بر تو! کجا آنها را جستي؟»
گفت: «پيرزني از خاندان ما آنها را مهمان کرده بود»
گفت: «حق مهماني آنها را منظور نکردي؟» گفت: «نه!»
گفت: «با تو چه گفتند»؟
گفت: «تقاضا کردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاي ما را بستان و محمد را در قيامت، خصم خود مکن».
گفت: «تو در جواب چه گفتي؟»
گفت: «گفتم، شما را ميکشم و سرتان را نزد عبيدالله ميبرم و دو هزار درهم جايزه ميگيرم.»
گفت: «ديگر با تو چه گفتند؟»
گفتند: «اي شيخ! ما را زنده نزد عبيدالله ببر تا خودش درباره ي ما حکم کند.»
گفت: «تو چه گفتي؟» گفت: «گفتم، من با کشتن شما به او تقرب جويم.»
گفت: «چرا آنها را زنده نياوردي تا چهار هزار درهم به تو جايزه دهم؟»
گفت: «دلم راه نداد، جز آن که به خون آنها به تو تقرب جويم».
گفت: «ديگر با تو چه گفتند؟»
گفت: «گفتند، اي شيخ! خويشي ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله منظور دار.»
گفت: «تو چه گفتي؟»
گفت: «گفتم، شما را با رسول خدا خويشي نيست.»
گفت:
#پاسخ_به_سوالات_و_شبهات 9
#دروس_مقتل
#بررسی_متون_مقتل
#مسلم_بن_عقیل_ع
#سوال
چگونه ابن زیاد لع در کوفه به محل اختفای مسلم بن عقیل ع پی برد؟
ابن زياد يکي از غلامان خود را که معقل نام داشت، پيش خواند و به او گفت: «اين سه هزار درهم را بگير و به جستجوي مسلم بن عقيل برو. ياران او را پيدا کن و چون به يک يا چند تن از ايشان دست يافتي، اين سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: «با اين پول براي جنگ با دشمنان کمک بگيريد!» و چنين وانمود کن که تو از آنان هستي؛ زيرا چون تو اين پول را به آنان دادي، از تو مطمئن خواهند شد و مورد اعتماد آنان قرار خواهي گرفت و چيزي از کار خود را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و پسين نزد ايشان برو (و رفت و آمدت را با ايشان زياد کن) تا بداني مسلم بن عقيل در کجا پنهان شده و نزد او برو!»
معقل پول را گرفت و آمد در مسجد بزرگ کوفه نزد مسلم بن عوسجه اسدي نشست. او مشغول نماز بود. پس، از گروهي شنيد که ميگويند: «اين مرد براي حسين عليه السلام از مردم بيعت ميگيرد.» پس، نزديک رفت تا پهلوي مسلم بن عوسجة نشست و چون مسلم از نماز فارغ شد، گفت: «بنده ي خدا! من از اهل شام هستم و خداوند نعمت دوستي خاندان و اهل بيت پيغمبر و دوستي دوستانشان را به من ارزاني داشته.» (اين سخنان را ميگفت) و به دروغ گريه ميکرد و گفت: «همراه من سه هزار درهم است که ميخواهم مردي از ايشان را ديدار کنم، و به من اطلاع رسيده آن مرد به اين شهر آمده و براي پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از مردم بيعت ميگيرد. و من ميخواهم او را ديدار کنم و کسي را نيافتم که مرا به سوي او راهنمايي کند و جاي او را به من نشان دهد. هم اکنون که در مسجد نشسته بودم، از برخي از مؤمنين شنيدم که (تو را نشان داده و) ميگفتند: اين مرد داناي به احوال اين خاندان است و من به نزد تو آمده که اين پول را از من بگيري و پيش صاحب خودت آن مرد ببري؛ زيرا من از برادران تو هستم و مورد وثوق و اطمينان توأم، و اگر ميخواهي پيش از آن که او را ديدار کنم براي او از من بيعت بگير؟»
مسلم بن عوسجة گفت: «خداي را سپاسگزاري کنم که توفيق ديدار تو را به من داد و ديدار تو مرا خرسند ساخت تا تو به آرزويت برسي و خداوند به وسيله ي تو خاندان پيغمبرش عليهم السلام را ياري کند. و من خوش ندارم مردم مرا به اين کار (که رابطه با اين خاندان دارم) بشناسند پيش از آن که کار ما سرانجام گيرد و اين ترس من به خاطر انديشه و بيمي است که از اين مرد سرکش و خشم او در دل دارم.»
معقل گفت: «انديشه مکن که خبري نيست و خير است. اکنون از من بيعت بگير.» پس مسلم از او بيعت گرفت و پيمانهای محکمي با او بست که خير انديشي کند و جريان را پوشيده دارد.
معقل هر پيماني خواست، پذيرفت تا او خشنود شد. سپس به او گفت: «چند روزي در خانه ي من بيا تا من از آن که ميخواهي برايت اجازه ي دخول بگيرم.»
معقل با آن مردم که به خانه ي مسلم بن عوسجة ميرفتند، بدان خانه رفت و آمد ميکرد تا براي او از مسلم بن عقيل اجازه ملاقات گرفت، و (چون به نزد مسلم بن عقيل رفت) آن جناب از او بيعت گرفت، و به ابا ثمامه ي صائدي دستور فرمود، پول را از او بگيرد. اباثمامه اين سمت را داشت که پولها و آنچه برخي کمک مالي ميکردند، ميگرفت و براي آنان اسلحه خريداري ميکرد و مردي بينا و از دلاوران عرب و بزرگان شيعه بود. معقل نزد مسلم بن عقيل رفت و آمد ميکرد تا به جايي که نخستين کسي که ميآمد و آخرين مردي که بيرون ميرفت، او بود و آنچه ابن زياد از فهميدن اوضاع و احوال ايشان بدان نيازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش ميداد.
المفيد، الارشاد، 44 - 43 / 20 مساوي عنه: المجلسي، البحار، 343 - 342 / 44؛ البحراني، العوالم، 192 - 191 / 17؛ الدربندي، الاسرار الشهادة / 221 - 220؛ الجواهري، مثير الأحزان، / 18 - 17؛ مثله الفتال، روضة الواعظين، / 149 ؛ رسولي محلاتي، ترجمه ارشاد، 44 - 43 / 2.
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
ای دی برای ارسال سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع
@zameneashk1
[Forwarded from کانال اطلاع رسانی کلاسهای مقتل استاد تابع منش (محمد حسین تابع منش)]
سلام علیکم
امروز مطابق هفته های گذشته کلاس تفسیر زیارت عاشورا راس ساعت 2/45 ویژه خواهران در جواد الئمه ع بر قرار است.
1=59=1_دعاي_امام_حسين_ع_در_حق_شيعيان.mp3
22.81M
#مسلم_بن_عقیل_ع 1
#دروس_مقتل
#بررسی_متون_مقتل
#پیامبر_صلی_الله_علیه_وآله_و_امام_حسین_علیه_السلام
دعای امام حسین ع در حق دوستان و شیعیانشان در وقت شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل ع
@zameneashk1
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
#مسلم_بن_عقیل_ع 1 #دروس_مقتل #بررسی_متون_مقتل #پیامبر_صلی_الله_علیه_وآله_و_امام_حسین_علیه_السلا
#مسلم_بن_عقیل_ع 1
#دروس_مقتل
#بررسی_متون_مقتل
#پیامبر_صلی_الله_علیه_وآله_و_امام_حسین_علیه_السلام
دعای امام حسین در حق دوستان و شیعیانش در شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل ع
و سألهم عن رسوله قيس بن مسهر، فأخبره بقتله، و ما کان منه، فترقرقت عيناه بالدموع، و لم يملک دمعته، ثم قرأ: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا). اللهم اجعل لنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتک، و رغائب مذخور ثوابک.
روایت پیامبر ص درباره مقام مسلم بن عقیل ع
و بالسند المتصل إلي الشيخ الصدوق ره بإسناده عن ابنعباس قال: قال علي ع لرسولاللَّه صلوات اللَّه عليهما و آلهما: يا رسولاللَّه إنک لتحب عقيلاً. قال: أي واللَّه إني لأحبه حبين حباً له و حبا لحب أبي طالب له، و إن ولده لمقتول في محبة ولدک، فتدمع عليه عيون المؤمنين و تصلي عليه الملائکة المقربون. ثم بکي رسولاللَّه صلي اللَّه عليه و آله حتي جرت دموعه علي صدره، ثم قال: إلي اللَّه أشکو ما تلقي عترتي من بعدي .
الصدوق، الأمالي،/ 128- 129؛ المجلس 27 رقم 3/ عنه: الحر العاملي، إثبات الهداة، 1/ 281 رقم 151؛ المجلسي، البحار، 44/ 287- 288؛ البحراني، العوالم، 17/ 349؛ أبو علي الحائري، منتهى المقال، 6/ 259 (ط حجري)،/ 300؛ البهبهاني، الدمعة الساكبة، 4/ 215؛ الدربندي، أسرار الشهادة،/ 225؛ الحائري، ذخيرة الدارين، 1/ 130؛ القمي، نفس المهموم،/ 37؛ المامقاني، تنقيح المقال، 3- 1/ 214، 2- 1/ 255؛ القزويني، تظلم الزهراء،/ 140؛ المظفر، سفير الحسين،/ 36؛ النقدي، زينب الكبرى،/ 14- 15؛ الجواهري، مثير الأحزان،/ 22؛ الميانجي، العيون العبرى،/ 47؛ مثله المازندراني، معالي السبطين، 1/ 230؛ بحر العلوم، مقتل الحسين عليه السلام (الهامش)،/ 213
محل تدریس :مچمع الذاکرین زینبیه س ،واقع در باقر آباد ورامین تیر ماه سال 1397
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
ای دی برای ارسال سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع
@zameneashk1