یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
جز همان دم که دلم بود و دلت بود و دلت
-علیعلیخانی
امروز استاد میگفت شماها میتونید کلاسها رو ۲-۳ تا درمیون بیاید یه جوری چشمهامون برق زد که خودش خندهش گرفت.
امروز شیفتهوار از پنجره بیرون رو نگاه میکردم:) بارون و بارون و بارون و سبز و قاصدک.
هم دلم میخواد "برایِ تو" رو شروع کنم هم "مآحی" رو ادامه بدم هم شعر پیدا کنم. ولی الان فقط خستگیه و خستگی و خستگی.
وقتی از بیرون میام و میبینم چهارتایی نشستن دورمیز به گفتن و خندیدن:)
+ کفشهای پشت در، خواهرم و خواهرت، پرسش شکلاتی، دیدار با فاصله اندک!
قسمت ما ز جهان غیر پریشانی نیست
سرنوشت من و زلف تو به یک مضمون است
-سلیمتهرانی