و اجْعَلِ القبُورَ بعدَ فراقِ الدّنیا خَیرَ منازلِنا
و افْسَح لنا بِرَحمتِکَ فی ضیق ملاحدنا
و لا تَفْضَحْنا فی حاضرِیْ القیامةِ بموقباتِ آثامِنا
قبر را پس از جدایی از دنیا بهترین منازلمان قرار ده
و به رحمتت تنگی لحدها را برای ما گشاده فرما
و در برابر حاضران عرصهی قیامت به گناهان هلاک کنندهمان رسوایمان نکن
[دعای ۴۲ صحیفه سجادیه]
بعد از اینکه ابوبکر جهان فانی را ترک کرد، پدرم با جمع کثیری از یمنیان به دعوت عمر به مدینه رفت تا او را در جنگ شام و مصر یاری کنند. مدتی که گذشت اوضاع بر مادرم سخت شد و ناچار شدیم ما نیز در پی پدر عزم مدینه کنیم. این شد که من، زید و مادرم با کاروانی راه مدینه گرفتیم، اما چون رسیدیم، دریافتیم که پدرم چند روزی است با سپاه از شهر خارج شده است. پس غریب و بیکس در بازار آواره بودیم که ناگهان زنی آمد و با جار و جنجال بسیار ادعا کرد که من فرزند او بودهام و مادرم مرا از او دزدیدهاست. کار به خلیفه میکشد تا او بین مادرم و آن زن قضاوت کند. خلیفه از آن زن و مادرم شاهد میطلبد. چندین نفر به نفع آن زن و از سوی دیگر تعدادی از همکاروانیان ما هم برای مادرم شهادت میدهند. خلیفه از قضاوت درمیماند که مادرم میگوید، آیا علی در این شهر است؟ پاسخ میدهند آری. میگوید به او بگویید تا قضاوت کند، چرا که او در یمن میان مردمان نیکو قضاوت میکرد. خلیفه پیشنهاد او را میپذیرد و در پی علی میفرستد. علی مادرم را میشناخت، چرا که پدرم در یمن یکی از فرماندهان او بود. وقتی به محکمه میآید و شهادتها را میشنود، حکم میکند که دو زن، کودک را از هر دوسو بکشند، هرکدام غالب شد کودک از آن اوست. بسیاری به این رای اعتراض میکنند و آن را غیر عادلانه میخوانند، اما با اصرار علی همه راضی میشوند; پس مادرم و آن زن دیگر، یکی دو دست و دیگری دو پاس مرا میگیرند و به سوی خود میکشند که ناگهان صدای ناله من در اثر درد بلند میشود و این جا مادرم تاب نمیآورد و مرا رها میکند. آن زن به شادی میگوید که طبق حکم، این کودک از آنِ اوست، اما علی مرا از او میستاند و میگوید، اگر تو مادرش بودی، اینگونه بی رحمانه او را سوی خود نمیکشیدی. و مرا در آغوش مادرم میگذارد.
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
@Zamire_moshtarak
کتاب رو دستم دیده با یه حالت پرسشی و سرزنش گرانه میگه کتابهای کدیور رو میخونی؟
نیم ساعت داشتم براش توضیح میدادم که رفیق! اون کسی که شما فکر مدنظرته محسن کدیوره. نویسنده این کتاب سلمانشونه :/
#ماجراهای_من_و_کتابام
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
هدایت شده از •| روضه خون |•
.
مادرم بعد خدا
نام تو را یادم داد
عادت کودکی ماست
"علی" گفتن ما
@Rozekhon
حجاج تعظیمی کرد و گفت: سلام بر تو یا امیرالمومنین!
قلب همهی حاضران از این لقب ایستاد و سکوتی عمیق حکم فرما شد. در دلِ امیر شام، شیرینی وصف ناپذیری به خلجان افتاد. این نخستین باری بود که کسی معاویه را این چنین خطاب میکرد.
حجاج که تاثیر کلامش را مشاهده کرد، ادامه داد: هر چند خلیفه کشته شده و علی افسار خلافت را به دست گرفته، اما بدان که تو از او نیرومندتری.
معاویه گفت: چرا چنین میگویی؟
- زیرا کسانی با تو هستند که وقتی سخن میگویی حرفی ندارند و هرگاه دستور میدهی چیزی نمیپرسند و حال آنکه اطرافیان علی هنگامی که او سخنس میگوید، به سخن میآیند و مجادله میکنند و هرگاه فرمانی میدهد، سوالها دارند. پس اندک کسانی که با توهستند بهتر از کثرت گروهیاست که با او هم پیمان شدهاند.
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
@Zamire_moshtarak
چه قدر جای فیلمهایی مثل برجادههای آبی و سرخ و پس از بیست سال توی تلوزیونمون خالیه!
نظرم اینه که این دوتا کتاب قابلیت این رو دارن که فیلمنامه بشن و هر کدومشون به نوع خودش میتونه کلی مردم رو با تاریخ ایران و اسلام آشنا کنه و کلی مخاطب جذب کنه!
[ البته بماند که فیلمنامهی برجاده های آبی سرخ آمادهست و نادر ابراهیمی چه قدر خون دل خورد برای این فیلمنامه و کسی نیست که فیلمش رو بسازه! به قول آقای حاتمی کیا یه مرد باید بیاد پایِ کارِ ساختن این فیلم! ]
اسلامی که به عدالت نرسد کفریست که لباس توحید بر تن دارد!
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
@Zamire_moshtarak
عقل خودش معلم کلاس عشق است.
چشمش را باز کن تا به دلت درست عاشق شدن را یاد بدهد. چشم عقل را که میبندی، فقط به عاشق شدن فکر میکنی. چشم عقل را که باز میکنی، او عاشق شدن را کنار عاشق ماندن میبیند.
مالک بیا دوباره به جان ها امان بده
قرآن به نیزه رفت، خودت را نشان بده
بهنظرم که اتفاقات اخیر همهش امتحانه برای منِ نوعی. که دنبال بهونهم بایه اتفاق کل نظام رو ببرم زیر سوال یا کماکان پای نظام و آرمانهای وایمیسم؟
بله...
همه ناراحتیم از این سهلانگاری
ولی مراقب وسوسههای شیطون باشیم:)
به قول شهید جهانآرا:
بچهها مواظب باشیم ایمانمون سقوط نکنه
فی تقلب الاحوال، علم جواهر الرجال!
در درگونی احوال روزگار، جوهر مردان مشخص میشود.
امام علی علیهالسلام
اللهم لا تجعلنی من المعارین
خدایا ایمانمون رو عاریهای قرار نده!
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
کتاب جدید:) #زخم_داوود #سوزان_ابوالهوی
برای قضاوت زوده ولی فکر میکنم ترجمهش خیلی افتضاحه:|
گریه، خلقت شگفت خداست و تنها زبانی که ادراک غمگنانه را بازگو میکند. بزرگی هرکس به بزرگی غمی است که در دلش پنهان کرده است. غم شوکت دارد، مهابت دارد، هیجان میآفریند و حرارت میبخشد. هرکسی به اندازه ادراکش از حقیقت، غم دارد. آنها که غم را به افسردگی و غصه فرو میکاهند، غم نمیفهمند.
#نخل_و_نارنج
#وحید_یامین_پور
#شما_فرستادین
@Zamire_moshtarak
۱ آوریل ۱۹۸۸، ماجرای حسام در خبرگزاریهای مستقل اسرائیل پخش شد. بچهی ده سالهای که در طول بازجوییهای ارتش اسرائیل، آنقدر کتک خورده بود که مثل یک تکه استیک کوبیده شده، خونی و سیاه شدهبود. برای سربازها مهم نبود که او کر و لال و ازنظر ذهنی کمی عقب ماندهاست.
۱۳ جولای ۱۹۸۸، هفتهنامهی اسرائیلی کوترت راشیت از ناپدید شدن ۲۵ بچه گزارش داد. والدین بچهها به علت ایجاد مزاحمت برای دولت اسرائیل، زندانی شده بودند. والدینی که برای پیدا کردن بچههایشان، به زندانها سرک میکشیدند.
در ۱۹ آگوست ۱۹۸۸، روزنامهی اسرائیلی هادشات سه عکس از بچهی شش سالهای را که با چشمبند در جیپی اسرائیلی نشسته بود، پخش کرد. شواهد نشان میداد که بچههای زیادی در سنوسال او دستگیر میشدند و تا زمانیکه والدینشان پانصد دلار به دولت اسرائیل غرامت نمیدادند، آزاد نمیشدند. اکثر آنها وقتی آزاد میشدند، از ترس، شلوارهایشان را خیس کردهبودند.
#زخم_داوود
#سوزان_ابوالهوی
@Zamire_moshtarak
فلسطین.
کلمه ای که مدتهاست همسایه و رفیقِ کلمهی "اشغالی" شدهاست.
سرزمینی که تا قبل از اشغالش همه آن را با بیت المقدس و زیتونهای بینظیرش و دریای زیبای مدیترانهاش میشناختند.
کتاب از فلسطین میگوید. از زبانِ دخترکی به نام "امل".
من در تمام مدت خواندن کتاب با امل زندگی کردم. از زمان تولدش تا زمانی که آن سربازِ صهیونیست چشم آبی با استرس ماشهیِ را روی پیشانی امل گذاشته بود و درنهایت امل را کشت.
من با امل در کوچه پس کوچههای عین حوض دویدم و بچگی کردم، صبحها بعد از طلوع صبح، در کنار امل و پدرش نشستم تا پدرش، شعرهای خلیل جبران را برایش بخواند، من خودم را در آن زمان حس کردم که اسرائیلیها تسخیر فلسطین را کم کم شروع کردند و مردم را از خانههایشان بیرون کردند و باغهای زیتون را از آنها گرفتند. من در اردوگاه جِنین همراه با امل ترس و وحشت بمباران را تجربه کردم. تیر خوردن عایشهیِ کوچکِ ۶ ماهه را انگار که دیدم.
من، حضور طولانی مدت امل در آن گودال کوچکِ ته آشپزخانهشان برای حفظ جانش را تصور کردم. من برنگشتن پدر امل و مجنون شدن مادر امل و درنهایت مردنش را دیدم.
من با امل بزرگ شدم. جنایتهای اسرائیل را با گوشت و پوستم درک کردم و خیانت یاسر عرفات آشفتهام کرد. تمام آن لحظههایی که امل از کشته شدن همسر برادرش تعریف میکرد را تصور کردم. تصور کردم که چگونه اسرائیلیها شکم مادر را پاره کردند و بچه را از آن خارج کردند. تصور کردم همسر برادرش، چگونه کشته شد و همینها خشم و بغضم را بیشتر از قبل کرد.
حتی تصور همهی اتفاقات با تمام وجود مرا تلخ کرد.
اینکه یک نفر بیاید خانهات را خراب کند، تورا از شهر آبا و اجدادیات بیرون کند، خانوادهات را با جنایتهای متعدد بگیردو...، هیچ کدام از ما شاید آن را درک نمیکنیم. امنیت کلمه پنج حرفی قشنگیاست که فقط نبودنش میتواند معنی حقیقی آرامش را به ما بفهماند. چیزی که سالهاست فلسطینیها آرزویش را دارند. آرزوی یک لحظه بدون ترس زندگی کردن، در کنار مدیترانه قدم زدن، برداشت محصولات زیتونو....
این نکته را هم اضافه کنم که ترجمه کتاب میتوانست خیلی بهتر باشد، تمام مدت خواندن کتاب حسرت میخوردم که ای کاش عربیام قوی بود و کتابِ زبان اصلی را میخواندم.
مخلص کلام، کتاب را بخوانید تا تاریخچه فلسطین را بفهمید و با معرفت بیشتری مرگ بر اسرائیل بگویید.
#زخم_داوود
#سوزان_ابوالهوی
#پست_معرفی
@Zamire_moshtarak