eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
79 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانِ دانشجویِ اصفهانی را برای شکنجه بردند. بعد ازظهر بود که او را به سلول بازگرداند. او در گوشه ای از سلول کز کرد و دقایقی ساکت بود. به کنار او رفتم و دستم را زیر سرش گذاشتم. بغضش ترکید و شروع به گریه کرد. گفتم: برای چه گریه می کنی؟ خب کتک خوردی، این دفعه اولت که نبود. فکر می کنم که این بار، آخرین مرحله بود. دیگر تمام شد، چرا گریه می کنی؟ گفت: نمی دانی چه بلایی برسرم آوردند. مایل نبود بگوید که چه بر او گذشته است، ولی پس از کمی دلجویی گفت: از این در که رفتم بیرون منوچهری یقه ام را گرفت و کله ام را به آهن ها کوبید. من افتادم زمین. بعد او رفت روی پاهایم ایستاد. تاول پاهایم ترکید و چرک و خون بیرون زد. از درد فریادم به آسمان‌، بلند شد، قلبم از جا کنده می شد که بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دیدم دست هایم را به آهن ها بسته اند و بدنم شل و آویزان است، سرم را بلند کردم.... مصیبت تازه شروع شد.... گفتم:چه مصیبتی؟ دانشجو گفت: این بی شرف، بی پدر و مادر، منوچهری، وقتی دست هایم را به آهن ها بسته بودند، آمد و دست هایش را به نرده آهنی گرفت و رفت روی شانه ام، شلوارش را پایین کشید و ادرار کرد. از فرق سر تا نوک پایم نجس شد. حرفش که به اینجا رسید هق هق شروع به گریه کرد.... 📚 @Zamire_moshtarak
بالاخره بعد از یک ماه و سه روز تموم شد:) کتاب،درباره خاطرات فردی به نام احمد احمد‌‌ِ و فعالیت های احمد رو قبل از انقلاب به تصویر می کشه شاید قسمت دردناک کتاب، مبارزه و شکنجه های طاقت فرساییِ که احمد تحمل کرده و اطلاعات سوخته به ساواک داده و به قول خودمون نم پس نداده:) از قسمت های جذاب کتاب میشه به تعامل احمد احمد و بچه های مسلمان با مارکسیست ها و گروه های دیگه تو زندان اشاره کرد. به علاوه یِ اون، احمد یک مدت زمان کوتاهی رو با آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، کروبی و.. هم بند بودند که وقتی خاطرات احمد رو می خونی علت کج روی و بهتره گفت انحراف از مسیر ِ بعضی از آقایون بعد از پیروزی انقلاب رو بهتر میشه درک کرد. از قسمت های خیلی خیلی خیلی خوندنی کتاب، عضویت و درگیر شدن احمد با سازمان مجاهدین خلق‌ِ. که برای یک مدت هم خودش و هم خانواده ش رو به صورت کامل وقف سازمان و اهدافش میکنه، اما احمد بعد از اطلاعِ از تغییر ایدئولوژی سازمان با مشقفت زیاد از سازمان جدا میشه ولی همسرش متاسفانه با سازمان همراه می مونه ..... بعد از جدا شدن از سازمان احمد، ارتباط هایی با شهید اندرزگو و آقا (آیت الله خامنه ای) پیدا می کنه که خوندن خاطرات خالی از لطف نیست و میتونه خواننده رو سر ذوق بیاره... خلاصه که اوصیکم به خوندنش 📚