•|یامولا|•
.
.
ایکه گفتی"فَمَنْ یَمُتْ یَرَني"
جــان فـدای کلام دلجویـت
کاش روزی هـزار مرتبه مـن
مـُردمی تا بدیـدمـی رویـت
🌸 ۳ روز تا عید غدیر 🌸
#روزشمار_عیدغدیر
@Zamire_moshtarak
|•مولا•|
.
.
تو چه صادری؟ تو چه مصدری؟
تو چه جلوهای؟ تو چه مظهری؟
که هم اوّلی و هم آخری
همهجا تو کار خدا کنی!
«عبدالرحیم سابلاغی»
🌸 2 روز تا عید غدیر 🌸
#روزشمار_عیدغدیر
@Zamire_moshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ جعفر شوشتری:
در حسین (علیهالسلام) برای وسیلهی تقرب به خدا بودن، ویژگیای دیدم که او، به سبب آن ویژگی است که اینگون توصیف شده است:
دری از درهای بهشت، کشتی نجات و چراغ هدایت.
پیامبران و ائمه از همگی درهای بهشت اند، اما در حسین گشوده تر است.
همگی کشتی نجات اند، اما کشتی حسین علی در میان امواج توفانهای شدید، پرشتابتر، و پهلوگرفتنش در ساحلهای نجات، آسانتر است.
همگی چراغ هدایتاند; اما پرتوگرفتن از نور حسین بیشتر و وسیعتر است.
همگی پناهگاههای مستحکماند، اما راه رسیدن به پناهگاه حسین هموارترو آسانتر است.
#ادب_حضور
#دفترپنجم
لبنان این شکلی نبود وقتی موسی آمد. رفت خانه تک تک شیعیان و آمار گرفت. بعد مدينةالزهرا را تأسیس کرد. محل نگهداری ایتام. رفت از کاشان مربی دار و قالیبافی آورد برای دختران. بعد پلیتکنیک جنوب را تاسیس کرد تا شیعیان بتوانند روی پای خودشان بایستند. آن هم نه بانفت، نه با وجوهات، نه با موقوفات، با اشک، با عرق، با خون. سید موسی رفت بالای تپه در زمین اهدایی خیران ایستاد و یک لیره گذاشت و گفت مردم، من بیش از این سرمایهای ندارم، خودتان کمک کنید این مدرسه را بسازیم. بعد هم چمران آمد.
پلیتکنیک شد ملجأ تمام رمیدگیهایش از فرآیندهای ظالمانه جهان. و اینها همه قبل از تأسیس مجلس اعلا بود. اینطور نبود که سید موسی شیرجه بزند در سیاست. تمدن سید موسی از دارالایتام آغاز شد. اصلا اسلام از «آزادکردن انسان گرفتار» آغاز میشود. «فك رقبة...آزادکردن انسانی گرفتار يا اطعام به روز قحطی به یتیمی خویشاوند یا مستمندی خاکنشین؛ سپس از کسانی باشد که ایمان آوردند و یکدیگر را به صبر توصیه کرده و به ترحم سفارش کردند. (بلد، ۱۳ تا ۱۷)»
بهقول خود سیدموسی زمانی این انسان گرفتار یک فرد بود و امروز جوامع هستند. مشکل ما این است که قرآن را وارونه گرفتهایم. قرآن را به جای ماعون و بلد از توبه و ممتحنه خواندهایم. در جامعهای که هنوز طعم آزادکردن انسان گرفتار و اطعام يتيم و مستمند را نچشیده است، دنبال کافر و منافق گشتهایم.
#لبنان_زدگی
#حسین_مرکبی
@Zamire_moshtarak
تنها چیزی که از لبنان میدانستم در چند کلمه خلاصه میشد:
سیدحسین نصرالله
عماد و جهاد مغنیه
سواحل مدیترانه
و جنگ سیوسه روزه!
با همین چند تصور کتاب را شروع کردم و بعد از خواندن هر سطر از کتاب شگفتزدهتر میشدم!
لبنانزدگی، کتابی جمع و جور، سفرنامه یک هفتهای حسین مرکبی به لبنان است. غیر از قلم شیوا و روانی که کتاب دارد، اطلاعاتی که راجع به لبنان در کتاب بود و مقایسه لبنان و ایران و تحلیلها و نظرات نویسنده راجع به این کشور، برایم به شدت جذاب بود.
لبنانزدگی مرا شیفته امام موسی صدری کرد که فقط آن عکس معروف سیگارکشیدنش در جمع زنان را دیده بودم!
لبنانزدگی را بخوانید و لذت ببرید.
#کتاب_اتوبوسی:)
#لبنانزدگی
#حسین_مرکبی
دیروز که دوباره اومدم کتاب رو برای آمادگی محرم یه تورقی بکنم، یاد اون سالی افتادم کت تو راه کربلا و اربعین خوندمش.
ذوقزده بودم و هر قسمتی ازکتاب رو که میخوندم با تموم وجودم به ذهنم میسپردم که مبادا ذهنم یادش بره و آداب زیارت رو به جا نیاره!
اربعین اولی بودم و با تموم خستگیها و سختیهاش، مزه اربعینش جوووری بهم مزه کرده بود که تو وداع آخر التماس میکردم اربعین سال دیگه هم بطلبنم...
آقای امام حسین! ما خیلی دلتنگیم! امسال رو برای همه یه پارتیبازی کوچیک کن که باز اربعینی باشیم!
پ.ن: این دو تا هشتگ رو جستوجو کنید و بخونید. ایشالا که محرم با معرفتتری داشته باشیم همگی!
#ادب_حضور
#دفترپنجم
دین تو همان چیزی است که به آن محبت میورزی و دل در گرو آن داری!
#سلوک_عاشورایی
#منزل_چهارم
#دینودینداری
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
کتاب را که باز میکردم، هرجا که بودم انگار پرت میشدم به زمستان سال ۸۳ و مسجد بازار!
مینشستم بین جمعیت و گوش میکردم به سخنان حاج آقا مجتبی! حاجآقا مجتبایی که تا بعد از مرگش نمیشناختمش و بعد از آن هم جسته و گریخته چیزهایی از او شنیده بودم یا خوانده بودم.
با کتاب، نشستم پای منبرش با موضوع دین و دینداری!
اینکه فرق اسلام ظاهری و ایمان چیست و اصلا امام برای چه قیام کرد و....
کتاب را بخوانید و اندکی با تفکرات حاجآقا مجتبی زندگی کنید!
#سلوک_عاشورایی
#منزل_چهارم
#دینودینداری
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
@Zamire_moshtarak
اولین باری که روضه را بیواسطه دیدم شام غریبان بود. راوی قصهی تلخش را واگویه میکرد. کودکی از عزیز خانه به حضیض خاک خرابه افتاده بود و بهانهی دیدن پدر مهربانش را میگرفت. راوی شقاوت اشقیا را به آنجا رساند که برای کودک منتظر، سرجداشدهی پدرش را تحفه میآورند. کودک خم میشود، سرپا روی زانوهای کوچکش، با احتیاط پارچهای را که روی تشت انداختهاند پس میزند تا محتوای آن را کشف کند و لابد کودک که قد و قوارهاش چیزی در مایههای همان تشت بوده، چهرهی پدرش را شناخته و خودش را انداخته روی رأس. يکهو به خودم آمدم که مدتی بود تصویر دوربین را بسته بودم روی بچهی سه چهار سالهای که بعد از نیمهکاره خوردن چاییاش همان طور دمرو خودش را انداخته بود روی زانوهای پدرش و به خواب رفته بود.
از چشمهایم دو خط موازی اشک سرازیر بود در حالی که هیچ اشراف و اطلاعی از این که پشت دوربین هستم و پیرامونم صدها آدم نشستهاند، نداشتم. این راز را حالا میدانم که در هنر برای واسطه بودن بين رؤيا و مخاطب باید ناخوداگاه روایت کرد. باید خودت با روایتت همراه و همدل بشوی و به خوابش بروی ، بگذاری دستهایت خودشان فوت و فن آموخته را اجرا کنند اما آن وقت این چیزها را نمیدانستم.
#زان_تشنگان
@Zamire_moshtarak
کم کم میتوانستم تفاوت صدای اندوه را درک کنم. نوحههای قدیمی فروتنی و افتادگی داشتند که زود با دل آدم سازگار میشدند.
بیشترشان در اصل حرف با هم شبیه بودند اما هرکدام آنی و لحظهای داشتند. صنعتی و کارخانهای نبودند. شبیه کاسههای سفالی دستساز هرکدام چین و شکنی داشتند. رد دست استادکار رویشان پیدا بود. اصلا شبیه خود فرش دستباف بودند. شبیه آن لحظهای که بافندهها پشت دار قالی با آوای شخصیشان تار و پودها را میخوانند و در دل هم میتنند تا آرام از دل این درهمتنیدگی طرحی چشمنواز و خیرهکننده بیرون بزند.
#زان_تشنگان
@Zamire_moshtarak
امسال، شب اولی که رفتم هیئت میثاق، مشتاق بودم ببینم که امسال آقای پناهیان چه مسئلهای رو مطرح میکنن!
بحث رو که دنبال کردم، دیدم مشکلاتی که این چند مدت توش دست و پا میزدم، دقیقا به خاطر همین خلا روحی بوده و چهقدررر قشنگ حاجآقا پناهیان زد وسط خال!
به دلایلی نتونستم شبهای بعد برم ولی بحث رو دانلود کردم و گذاشتمش تو کارهای شهریورم که حتما صوتها رو گوش کنم. صوتها رو گوش کردم و الان میتونم سالها راجع به صوتها فکر کنم و امیدوار باشم که این خلا روحی رو پر کنم.
بحث برای من خیلی جذاب بود و جدید!سوای از جذاب بودنش، بهنظرم مسئلهای هست که به شدت همه درگیرش هستیم!
اگر حوصله داشتید این ده شب رو دانلود کنید و گوش کنید. اگر حوصله هم نداشتید، حوصله رو در خودتون ایجاد کنید😁
نکته گوش دادن خالی صوت فایده نداره. حتما بهش فکر کنید و برید بگردید تو زندگیتون برای حرفهایی که تو صوت گفته میشه، مصداق پیدا کنید. اینجوری درگیر مسئله میشید! هم خودتون رو بهتر میشناسید و هم اینکه ناخودآگاه میبینید اون مسئله داره براتون مهم میشه و کم کم میبینید، عه! دارم تغییر مثبت میکنم.
خلاصه برای خوب شدن حال خودتون این صوتها میتونه یه حرکت رو به جلوی خوبی باشه.
بباید دانست که بسیاری از علمای خاصه و عامه ( یعنی علمای شیعه و سنی) بر آن رفتهاند که هرگاه در عبادت حصول ثواب آخروی یا خلاصی از نوایب عقاب الهی قصد شود آن عبادت صحيح نیست؛ و گفتهاند که این قصد منافات دارد به اخلاص که عبارت از اراده محض حصول رضای الهی و اطاعت امر او است، و کسی که قصد حصول ثواب یا خلاصی از عذاب نماید هر آینه قصد کرده است جلب نفع و دفع ضرر را از خود، نه محض رضا و اطاعت امر خدا را، چنانچه کسی که تعظیم شخصی نماید و ستایش او کند به واسطه طمعی که در مال او داشته باشد یا به جهت ترسی که او را از اهانت و آزار او باشد هر آینه او را در آن فعل، مخلص نخواهند گفت.
#شیخ_بهایی
#فتامل!
"حسين جوشکار" را دختر جمیله شیخی انداخت روی زبانم. زن غریبهی روضهی خانهی مامان که خیلی شبیه جمیله شیخی بود، همان بازیگر خدابیامرز. فقط چون سن کمتری داشت اسمش را گذاشته بودیم دختر جمیله شیخی. این شیوهی اسمگذاری تخصص خواهرم است. متخصص ربط دادن قیافهی آدمهاست و به میزان شبیه بودنشان به هم، نسبتها را تعیین میکند. مثلا یکی از دوستان پدرم پسرخالهی رضا کیانیان است؛ یعنی شباهتش درحدی است که بهش میآید پسرخالهی رضا کیانیان باشد; نه نسبت نزدیکتر یا دورتر فقط پسرخاله! یا فروشندهی سوپرمارکت سرکوچه، پسر همسایهی امین حیایی است، چون میزان شباهتش کم است و تنها تهچهرهای از او دارد و خواهرم را یاد امین حیایی میاندازد.
تا روزی که لب باز کرد و حرف زد، صدایش را نشنیده بودم. در تمام سالهایی که میآمد روضه، هیچوقت نگفت گرم است، پنجره را باز کنید. نگفت سرد است، بخاری را زیاد کنید. نگفت به حاج آقا بگویید برایم استخاره بگیرد یا یک لیوان آب بدهید لطفا. هروقت میآمد تو، بدون آن که نگاهش به نگاه کسی گره بخورد، مینشست گوشهای و پایان مجلس هم بیهیچ حرفي سرش را میانداخت پايين و میرفت.
اولین باری که صدایش را شنیدم، همان سالی بود که برای سفر دانشجویی به کربلا اسم نوشته بودم. آخرین روز روضه آنهایی که خبر داشتند ماه دیگر مسافرم، موقع رفتن حلالیت میخواستند و التماس دعا میگفتند، نفهمیدم دختر جمیله شیخی چطور خبردار شد. لابهلای جمعیت لحظهای جلویم ایستاد و زل زد به چشمهایم. ترسیدم. اولین بار بود با هم چشم تو چشم میشدیم. سرش را آورد بیخ گوشم و باصدای خشدار دورگهای گفت «اونجا رفتی به حسین جوشکار سلام منو برسون.» تا بیایم جملهاش را توی ذهنم تحلیل کنم، رفت. چند تا از همسایهها دورم جمع شدند و داشتند سفارش قبولی کنکور و شفای مریض و باز شدن بخت پسر عذبشان را میکردند که دیدم دخترجمیله شیخی با آن قد بلندش برگشته و از پشت سر آنها، نگاهم میکند. نمیدانم چرا دوباره ترسیدم. شاید به خاطر صدای دورگه و جملهی عجیبش بود. سعی کردم این بار نگاهش نکنم.
همسایهها که یکی یکی رفتند و دورم خالی شد، بدون آن که به روی خودم بیاورم کسی آن جا ایستاده، رفتم سمت آشپزخانه. با انگشتهای کشیده و استخوانیاش زد روی شانهام. برگشتم نگاهش کردم. پرسید «میدونی حسین جوشکار کیه؟» به نشانهی «نه» سرم را بردم بالا. گفت «حسین جوشکار همون امام حسینه دیگه.»
حالا علاوه بر ترس، حس نفرت هم به حسهایم اضافه شده بود. از بیادبیاش بدم آمد. اگر تا آن لحظه شک داشتم گریههای بلند و طولانیاش بهخاطر روضه است، با حرف زدنش مطمئن شدم همهاش اداست. مغزم قفل شده بود و نمیدانستم باید چه واکنشی نشان بدهم: "میدونی چرا میگم جوشکار؟ چون جوش زدن کاری که از دستت دراومده کار خودشه. حتی وقتی از اون بالایی میبری، باز اونه که واسطه میشه و دوباره وصلت میکنه."
چشمهایش خیس شد و دیگر ادامه نداد. با صدای خشدار و دورگهای که بغض هم بهش اضافه شده بود، خداحافظی کرد و رفت. عرق سردی نشست روی تنم. جملههایش را چند بار توی ذهنم مرور کردم. "جوش زدن کاری که از دستت در اومده کار خودشه. حتی وقتی از اون بالایی میبری.
حسین جوشکار زیباترین وجه تسمیهای بود که تا آن لحظه شنیده بودم. دلم میخواست روضه یک روز دیگر ادامه داشت و روز بعد به جای سخنران و مداح، میکروفون را میدادیم دست دختر جمیله شیخی تا با گفتن همين چند جمله اندازهی یک عمر منبر برود.
#زان_تشنگان
طولانیه
ولی خییییلی قشنگه
از تمام کتاب این قسمت انقدرر به دلم نشسته که هربار میخونمش منقلب میشم.
نگه داشتم شب جمعه بفرستمش
بخونیدش. نم میزنه پای چشماتون.🌿
تمام شد...
زان تشنگان را یواشکی خریدم!
همسر گفته بود کتاب زیاد داری و همینهایی که داری را بخوان، بعد کتاب جدید بخر! من اما به کتاب فروشی مورد علاقهام رفتم و با اینکه از دار دنیا فقط گوشیام همراهم بود، با موبایل پول کتاب را برای فروشنده کارت به کارت کردم. آخر هم دوام نیاوردم و انقدر ذوق کتاب را داشتم که چند روز بعد به همسر گفتم کتاب خریدهام و نگاهش که "این همه کتاب نخونده داری باز رفتی یکی دیگه خریدی" را به جان خریدم.😁
کاشوب، رستخیز و حالا زان تشنگان لذتِ نشستن در روضههایی را به من میدهد که هیچوقت در آن نبودهام و روضه را نشنیدهام. اما روایت دقیقا میزند وسط هدف و یکهو به خودت میآیی و میبینی قلبت لرزیده! بغض کردهای، چشمانت نم زده و مجلس روضه تک نفری برگزار کردهای!
زانتشنگان فارغ از محتوا و... لذت فهم توصیفات را به من میدهد، توجه به چیزهایی که اطرافت هست و هیچگاه متوجهش نبودهای! یا بودهای و به آن توجه نمیکردهای!
زان تشنگان آیینهای سنتی را توصیع میکند که من فقط از آنها اسمی شنیده بودم. راستش را بخواهید من هیچچیز راجع به مراسم نخلگردانی نمیدانستم! اعتراف میکنم که فکر میکردم واقعا خود درخت نخل را از جا میکنند و آن را میگردانند.😂 روایت مهدی شادمانی از مراسم نخلگردانی مرا از این اشتباه درآورد!
این نکته را هم بگویم که قلم همه روایتها در کتاب قوی نبود! اما قلمهایی که قوی بودند آنقدر خوب بود که اصلا یادت میرفت که روایت قبلی به دلت نچسبیده!
خلاصه که کتاب را بخوانید و از زندگی کردن در روضههای دیگران، درس بگیرید و لذت ببرید.
#زان_تشنگان
#پست_معرفی
شما هم زان تشنگان رو خوندید؟
مشتاقم نظراتتون رو راجع بهش بدونم☺️