پیام دادید که فعالیتت تو کانال کم شده.
خب علت اصلیش تنبلیه و کتابهایی که شروع شدن که هر کدوم به یه علتی تموم نشدن:|
مترصد فرصت بودم یکیش رو تموم کنم و پست معرفیش رو بذارم:)
جمعه، بعد از نماز صبح، سفرهی کوچک صبحانهام را پهن کردم ومشغول خوردن صبحانه شدم تا بعد از صبحانه فورا به سراغ درسهایم بروم. همزمان با خوردن صبحانه، دیتایِ گوشیام را روشن کردم تا پیامهایی که از دیشب برایم آمده و ندیدهام را چک کنم. گروه اول را که باز کردم، یکی از دوستانم پیام داده بود: "بچهها حاج قاسم شهید شده". شک زده و مبهوت به صفحهی گوشی و کلماتی که کنار هم بودند، نگاه کردم. چند بار پیام را خواندم. چشمانم را باز و بسته کردم و با خود گفتم شاید چشمانم اشتباه دیدهاست، رفیقم اشتباه فهمیده. در ذهنم یکی باصدای بلند داد میزد که این خبر واقعیت ندارد و همه چیز دروغ است.
کانالها و سایتهای خبرگزاری را بالا و پایین میکردم تا شاید کسی خبر را تکذیب کرده باشد اما هر چه خبرگزاری ها را نگاه میکردم، به خبر مطمئنتر میشدم. خبر شهادت حاج قاسم، تیترِ یک همهی خبرگزاریها و پیام پین شدهیِ همه کانالها بود.
چشمانم و عقلم، چیزی را میخواست به من بفهماند که قلبم به هیچ وجه باورش نمیکرد...
گوشیام را پرت کردم.گوشه حجره نشستم و آرام آرام شروع کردم به گریه. بچههای همه حجره خواب بودند. دلم میخواست بیدار میبودند تا بلند و بدون هیچ دغدغهای گریه میکردم. احساس یتیمی را داشتم که بعد از پدرش نمیتواند به هیچکس تکیه کند. یکی از بچهها از خواب بیدار شده بود و تا منرا دید به سراغم آمد. با تعجب و استیصال پرسید چه شده؟ زبانم قفل شده بود. حتی نمیتوانستم بگویم چه شده؟ اصلا چه میگفتم؟ خبری را به او میدادم که حتی خودم آنرا باور نداشتم؟!
تنها کاری که توانستم بکنم این بود که گوشی را به او نشان دهم. دیدم که رنگش پرید و حالش منقلب شد. نشست روی زمین. مثل مادر مردهها هرکداممان گوشهای افتادیم. آرام آرام گریه کردیم. بچهها تک تک بیدارشدند، یکی از بچه ها گوشی به دست سراغمان آمد و گفت بچهها خبر رو شنیدید؟ حاج قاسم شهید شده! همین ۴ کلمه از زبان او باعث شد، همه بلند بلند گریه کنیم. احساس همهمان به حاج قاسم پدری بود که حواسش به همهچیز و همهجا هست و نمیگذارد کوچکترین گزندی به ما برسد. با وجود او همه احساس امنیت میکردیم. همه گیج بودیم و بهت زده!
شدهبودیم مثل دخترکِ فیلمِ خداحافظ رفیق. خودمان را با دسته گلی کنار ریل قطار تصور میکردیم تا پدرمان برگردد. برگشتی که خیال میکنیم...
برگشتی که نیست...
جمعه، همه چیز سیاه بود!
بچهها همه لباسسیاههایی که برای فاطمیه آمده کردهبودند را به تن کرده بودند.
گوشه و کنار خوابگاه و حجرهها را که نگاه میکردی، هرکس خبر را شنیدهبود، نشسته بود و آرام آرام گریه میکرد.
خوابگاه شلوغ و پرسرو صدای ما، در ساکت ترین حالت ممکن بود.
غمخانهی محض!
صدای صوتِ الرحمنِ عبدالباسط را که از بلندگوی خوابگاه شنیدیم انگار اندکی باورمان شد
گریه های آرامِ بچهها در خوابگاه، تبدیل شده بود به گریه های بلند و ضجه.
در کمتر از نیم ساعت خوابگاه سیاه پوش شده بود. بچه ها اشک میریختند و پارچه های سیاه را به در و دیوار خوابگاه میزدند. به اطلاعات خوابگاه که پا میگذاشتی، اولین چیزی که توجهت را جلب میکرد، میز کوچکی بود که سیاه پوش شده بود و عکس حاج قاسم رویش بود. تعدادی صفحات قرآن و نوشته سردارم شهادتت مبارک .
دیدن همان میز کافی بود تا اشکهایمان جاری شود.
همهمان منتظر پیام حضرت آقا بودیم. ساعت حدودا ده صبح بود که یکی از بچهها پشت بلندگوی خوابگاه رفت و پیام حضرت آقا را برایمان خواند. او باصدای لرزان که بغض پیام را برای ما میخواند. با هر جمله صدای گریهی بچهها بلند و بلند تر میشد.
همه در عین سکوت در تکاپو بودند...
از کنار در بعضی حجرهها که میگذشتی، بشقابی حلوا، سوغاتی شهرشان، میوه و هر چه را که داشتند گذاشته بودند تا خیراتی باشد برای حاج قاسم. بعضی هاهم حجره به حجره میگشتند و کمک هزینه جمع میکردند برای مراسمی که قرار بود بعد از نماز مغرب و عشا برگزار شود.
صدای قرآن خواندن و بغض و گریه بعضی از بچهها از حجرهها شنیده میشد.
تعدادی از بچهها هم بعد از شنیدن خبر، راهی بهداری خوابگاه شدند.
از کنارهرکس عبور میکردی، چشمهایش از شدت گریه پف کرده بود. سلام زیرلبی میداد و رد میشد.
میشنیدم که یکی از بچه ها درمیان گریههایش میگفت که ما فکر میکردیم پیروزی قدس به دست حاج قاسم را جشن میگیریم.
همه ناراحت بودند...
ایرانی و بین الملل...
فرقی نداشت...
آنها هم گریه میکردند...
یکی از بچههای بینالملل، صدای حاجقاسم را با موبایلش گذاشته بود، نشسته بود و گریه میکرد.
میدیدم عده ای کثیری از آنها را که به نماز جمعه میرفتند تا نفرت خودشان را نسبت به آمریکا اعلام کنند و شهادت حاج قاسم را توسط ترامپ محکوم!
از چشمهای همهشان خون میبارید و خشم و بیقراری. فرقی نمیکرد اهل کدام کشور هستند، از اهالی کشورهای مقاومت هستن
د یانه... لبن
انی، عراقی، ترکیهای، پاکستانی و آفریقایی همه و همهشان ناراحت بودند. حتی بیشتر از بچههای ایرانی.
بین نماز مغرب و عشا، امام جماعت خوابگاه برایمان صحبت کرد. همان آه اول را که کشید و همان اول کار که گفت اصلا نمیدانم چه طور شروع کنم، بچه ها را به گریه انداخت.
دلها آماده بود برای گریه و گریه و گریه...
همهی اینها را میدیدم و میشنیدم...
بچههای بین الملل را میدیدم که چطور در صفوف نماز جماعت اشک میریختند.
همه احساس یتیمی میکردند.
بعد از نماز سخنرانی و روضه برگزار شد. همه آمده بودند تا این بغضی که انگار قصد نداشت تمام شود را خالی کنند. یکی از بچههای پاکستان از ابتدای سخنرانی با صدای بلند گریه میکرد بیقراریاش آنقدر زیاد بود که میان روضه از حال رفت. نمازخانه خوابگاه خالی شدهبود، همه بچهها بعد از روضه رفتهبودند ولی او همانطور نشستهبود و گریه میکرد. هیچ چیز نمیتوانست آرامش کند.
این جمعه با همهی جمعهها متفاوت بود.
دیگر از تمام ۱:۲۰ دقیقهها میترسیم. اضطرابی که خبرش بین الطلوعین به ایران و رسید و کاممان را تلخ کرد.
انقدر تلخ که تلخیاش را هیچ وقت فراموش نخواهیم کرد
اینو امشب خیلی اتفاقی بین نوشتههام پیدا کردم...
مثل همون موقع بغض کردم و حالم گرفته شد...
کاش یکی بیاد بگه همه چیز الکیه...
کتاب جدید😍
#اهل_بیتیها
خدا توفیق و انگیزه بده که نصف نیمه رها نشه😂
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «أكثر الخير في النساء»
و حضرت زهرا کوثر (خیر کثیر) هستند. توضیح آنکه، خير بودن زنان به دلیل ازدیاد نسل و انس و آرامش مردان و نیز تنظیم امور داخلی و زندگی خانواده است که اساس نظام هر امت و اجتماعی است؛ زیرا امتها از خانوادهها تشکیل شدهاند و قوام هر خانواده، متکی و منوط به زن است و بدون او، خانواده مفهوم ندارد؛ چنان که بدون خانوادههای اجتماع بشری مفهوم ندارد؛ پس اگر اجتماع و زندگی اجتماعی را خیر بدانیم، باید آن کسی را که اساس و ریشه خانواده به وجود او وابسته است، مظهر بالاترین خیر بدانیم.
امام باقر (علیهالسلام) از رسول اکرم نقل کرده اند: ما بنی بناء في الإسلام أحب إلى الله تعالی من الترويج؛ هیچ بنایی در اسلام نزد خداوند متعال، محبوب تر از ازدواج نیست.
#اهل_بیتیها
#محمدرضا_عابدینی
@Zamire_moshtarak
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل شده که هر فرزند نیکوکاری که به پدر و مادرش از روی رحمت نگاه کند، برای هر نگاه او پاداش یک حج مقبول است. از حضرت پرسیدند: حتی اگر کسی در یک روز، صد بار از روی محبت به پدر و مادر نظر کند، همه این آثار و پاداش ها را دارد؟!» حضرت فرمودند: «آری! خدا بزرگتر و مهربان تر است».
وقتی انسان با محبت به پدر و مادرش نگاه میکند، خودش را برای شناخت خدا آماده میکند؛ یعنی هر مقدار که انسان نسبت به پدر و مادر و ارحامش تقلا و کوشش میکند و رحمت به خرج میدهد و اطاعت میکند، در حقیقت، خداشناسی و ولایتپذیری ولایی و الهی خود را بالاتر میبرد؛ چون این رحم راه خداشناسی و راه محبت و رسیدن به ولایت خداست.
#اهل_بیتیها
#محمدرضا_عابدینی
@Zamire_moshtarak
وارد روزهای ملکوتیِ نمایشگاه کتاب شدیم و تجربه جدیدِ مجازیِ خرید کتاب!
ولی ذوق خرید و معرفی کتاب به صورت حضوری یه چیز دیگهست.
خدایا بیا به یکی از بندههات الهام کن یه واکسن بسازه که این ویروس رو تو همه جهان نابود کنه و فقط تو ژن اسرائیلیها و ظالمهای عالم نفوذ کنه.
[بلند بگو آمین😁]
به امام صادق (علیهالسلام) خبر دادم که پسرم، اسماعیل نسبت به من خیلی مهربان و خوش رفتار است. حضرت فرمودند: من هم او را دوست داشتم و اکنون کهگفتی با تو تا این حد مهربان است، محبت من به او بیشتر شد. روایات ما قاعدهها را بیان میکنند. این روایت میخواهد به ما این قاعده را بگوید که اگر فرزندی به پدرش محبت میکند، محبت امام به او بیشتر میشود. در همین روایت، راه را به ما نشان داده اند؛ آن راه این است که اگر میخواهیم محبت امام زمان را به ما زیاد شود، باید به پدر و مادرمان بیشتر محبت کنیم.
#اهل_بیتیها
#محمدرضا_عابدینی
@Zamire_moshtarak
تمام شد!
راستش را بخواهید، کتاب را به هدف شرکت کردن در مسابقهاش خریدم. راستترش هم اینکه انگیزهای برای خواندن کتاب نداشتم. مقدمه و چهل صفحهی اول کتاب را هم با کلی غرغر خواندم. حتی دو سه بار میخواستم غرهایم را در کانال هم بنویسم که پشیمان شدم. به هرحال،چارهای نبود! بهواسطه قولی که داده بودم، باید کتاب را میخواندم! رفته رفته مباحث کتاب انقدر برایم شیرین شد که بعضی موقعها کنترل هیجاناتم از دست میرفت و بلند میگفتم: "چه قشنگ!"
راستترترش هم اینکه زمان مسابقه تمام شد و اصلا در مسابقه کتابخوانیاش هم شرکت نکردم!!!
اهلبیتیها کتابی ۲۰۰ صفحهایست که مجموعه ویرایش شدهیِ سخنرانیهای آقای عابدینی است. کتاب، از رابطه خانواده و هیئت سخن میگوید!
بهنظرم این کتاب جزو کتابهایی است که میتواند نگرش شما را مخصوصا راجع به روابطتان با خانواده و به ویژه پدر و مادر، عوض کند. که اگر همه متناسب با نگرشی که در کتاب مطرح شده زندگی کنیم، دنیا گلستان میشود!
کتاب را بخوانید و حداقل با کاربردی کردن کتاب، زندگی خودتان را گلستان کنید!
#اهل_بیتیها
#محمدرضا_عابدینی
#پست_معرفی
@Zamire_moshtarak
تمام شد!
کتاب، ۲۰۰ حدیث اهل بیت (علیهمالسلام) در رابطه با ویژگیهای مومن بود!
خوندن کتاب اصلا زمان زیادی نمیبره و بهنظرم تممممام احادیثش مبتلابه هست و توی زندگیمون کاربردی!
خلاصه اوصیکم به خوندنش!
#کتابالمومن
#پست_معرفی
بعد از خوندن این کتاب، به همون گفته آقای بهجت فکر میکردم که به دانستهها عمل کنیم، خدا اون چیزهایی رو که نمیدونیم بهمون میرسونه!
اگه به همینهایی که میدونم عمل کنم، دنیا گلستون میشه😐😐
و این جاست که باید گفت پناه میبرم به خدا از تنبلی،هوای نفس و شیطون لعینِ رجیم!
#واگویههایبعدازکتابخوانی
این رو هم بگم که قسمتهایی از اهلبیتیها و این کتاب رو انتخاب کردم که به مرور تو کانال میذارم
ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیدهایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤالها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کردهایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمه ها رسیدهایم...
و این است که باد کردهایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بی رمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شدهایم...
#رشد
#علی_صفایی_حائری
@Zamire_moshtarak
وقتایی که حس میکنی این مشکل، غول مرحله آخرته و به خدا میگی خدا من دیگه نمیتونم و تو دلت گریه میکنی، همونجا، دقیییقا همونجا یه نفس عمیییق بکش و با خودت بگو این دقیقا همون پلهایه که اندازه ده تا پله رشدت میده.
بگو میتونی و به جنبههای مثبت قضیه فکر کن!
همینا به خدا نزدیکت میکنه!