دو قطبی شدن مثل سم می مونه
اولین اثرش اینه که دیگه حرف حق خریدار نداره. موضع گیری براساس حقیقت معنا نداره.
دیگه کسی نمی تونه موضعی فراتر از دوتا جریان به وجود آمده بگیره. هر کس حرفی بزنه، برچسب یکی از اون دو تا طیف صاف می خوره رو پیشونیش!
#تاب_طناب_دار📚🌸
#مهدی_پناهیان
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۳
کتابهای تازهای هست که ندیدم
آقا وارد نشر نی شدند. قبلش سرشان را بلند کردند و اسم ناشر را بالای غرفه دیدند و آرام زیر لب گفتند: بشنو از نی...
غرفهدارها سلام کردند. آقا جواب دادند و پرسیدند: «چی دارید؟» درست مثل مشتریهای دستبهنقد. منتظر جواب غرفهدار نماندند و خودشان بین کتابها مشغول شدند به یافتن جواب. وزیر کتابورقزدن آقا را تماشا میکرد.
آقا سری تکان دادند و گفتند: عقب ماندم من از کتاب! کتابهای تازهای هست که ندیدم.
صالحی گفت: کسی از شما جلوتر نیست.
حرف آقا جدای از اینکه جلو باشند یا عقب، حرف یک کتابخوان حرفهای است...
متن کامل روایت به زودی در KHAMENEI.IR منتشر میشود.
🗓 ۹۷/۲/۲۱ | @Khamenei_ir
هدایت شده از هر روز من و کتاب
موارد مهمی که امسال حضرت آقا بهشون اشاره کردن چی بود؟
جنس کاغذ کتاب
و مثل همیشه قیمت کتاب!!!
_ _ _
📚 @sinjimbook
اگر به حرف خدا با هوای نفست نجنگی؛ دنیا و مردمش باهات کاری می کنند که مجبور می شوی با خواهش ها و امیال پستت بجنگی! با بدبختی و بیچارگی تن جنگ با نفست می دی
#هوای_من📚🍃
#نرجس_شکوریان_فرد
@zamire_moshtarak
- یعنی میشه آدم به جایی برسه که قبل از رسیدن مرگش، خودش پا پیش بذاره و تاب بیاره تا خودسرکشش رو یه بار برای همیشه ببره بالای دار؟
می گویم:" یعنی میگی خودکشی کنیم؟"
- دقیقا!
+ اما من دارم به این فکر می کنم که چجوری میشه به جای علی اکبرها و مجتبی ها این دفه بریم پای چوبه دار کسایی که این همه خون از ما گرفتن!
- خیالت راحت، برادر من. این فلک تا سیصد و سیزده تا آدم حسابی رو به خودش نبینه که خودِ آدمشون خودِ سرکششون رو بردن بالای طناب دار و حلق آویز کردن، دست از سر بشر بر نمی داره. تا وقتی ام عددشون از بین آدما کامل نشه، این عالم حالا حالاها روز خوش به ساکنین دوپای دنیا نشون نمی ده.
#تاب_طناب_دار📚🌸
#مهدی_پناهیان
@zamire_moshtarak
قصد داشتم که درباره این کتاب توضیح بدم اما خب اون موقع نه حوصله داشتم و نه وقتش رو که الان توضیح می دم:
تاب طناب دار درباره فتنه ۸۸ و سازمان مجاهدین خلقه و حالا قسمتی از اتفاقاتی که توی فتنه ۸۸ افتاد...
کتاب خیلی متفاوت و قشنگی بود و مخاطب رو به خودش جذب می کرد..
اگه وقت داشته باشین انقدررر کشش داره که تو یک روز تمومش کنین..
خوندنش توصیه میشه حتما😍
پ.ن: یکی از دوستان خواسته بودن که بیشتر از تاب طناب دار توی کانال بذارم الان باید در جوابشون بگم که چون کتاب حالت داستانی داره و همش بهم مربوطه نمیشه خیلی متنی ازش گذاشته بشه، یعنی اگر هم گذاشته بشه متوجه نمی شید قسمت هایی که قابل گذاشتن در کانال بود همون موقع توی کانال گذاشتم😉
نمی دونم چرا نمی تونم با کتاب ارتباط برقرار کنم
شیطونه میگه بذارمش کنار و یه کتاب دیگه رو شروع کنم!!!
در میان مربیان آموزشی، نوجوان موخرمایی و لاغر اندامی هم بود که چند تار موی زرد قیافه او را از بقیه متمایز می کرد.
معلوم بود چیزی در چنته داشت که با آن سن کم به ما آموزش می داد. گاهی مثلِ یک گلوله یِ برفیِ رها شده، از بالای تپه می غلتید و کله معلق زنان تا پای تپه می آمد و از ما هم می خواست همین کار را تکرار کنیم.
ببشتر از تحمل خراش های خار و سنگ و تیغ در بدنمان، لحن آمرانه ی این نوجوان برای نیروهای آموزشی سنگین می آمد. البته خودش همه جا جلوتر و کامل تر از بقیه هر کاری را انجام می داد و بعد، از ما می خواست. عده ای هم نیم بند تا وسط تپه غلت می زدند و عده هم غُر. شاید هیچ کس باور نمی کرد که او بعدها نابغه اطلاعات عملیات در جنگ می شود!
بعد ها با این نوجوان که #علی_چیت_سازیان نام داشت، رفیق شدیم. با تاسیس تیپ انصارالحسین، او فرمانده اطلاعات عملیات شد و در بسیاری از عملیات ها باهم بودیم.
#آب_هرگز_نمی_میرد📚💧
#خاطرات_میرزا_محمد_سُلگی
#حمید_حسام
@zamire_moshtarak
طی ارتباط هایی که داشتم، اخلاق، انضباط و جدیت مسئول واحد عملیات سپاه بیش از دیگران مجذوبم کرد. اسمش محسن امیدی بود با سیمایی درخشان که خبر از نور باطن و عرفان بالایش می داد. قبل از اذان صبح که گاهی گذرم به مسجد سپاه می افتاد، او را می دیدم که دست های التجا مقابل صورتش گرفته و دانه های اشک یکی یکی روی گونه هایش می غلتید.
خدا می داند که فراموش می کردم برای چه به مسجد آمده بودم. محو تماشای او می شدم. انگار هاتفی از درونم فریاد می زد که: خوب نگاهش کن. او پاره تن تو خواهد شد.
محسن امیدی قبلا معلم آموزش و پرورش بود که با تشکیل سپاه و قبل از من، به صف سپاهیان پیوسته بود. تدبر در قرآن و تسلط بر احادیث و روایات معصومین از او انسانی خداگونه ساخته بود. سخن بیهوده نمی گفت و کلمات از عمق جانش بر می خواست و روی هر شنونده ای تاثیر می گذاشت.
#آب_هرگز_نمی_میرد📚💧
#خاطرات_میرزا_محمد_سُلگی
#حمید_حسام
#قسمت_اول
@zamire_moshtarak
از کتاب های صوتی #پنجره_های_تشنه رو گوش دادم
خیییلی خییلی خوب بود
کتاب درباره روز شمار انتقال ضریح امام حسین (علیه السلام) به کربلا بود..
لحظه های ناب تو کتاب زیاد بود...
با کتاب هم بلند بلند خندیدیم و هم بلند بلند گریه کردم
توصیه میشه خوندنش به صورت اکید!!
راجع به کتاب صوتی هم یه چیزی بگم...
واقعا هیچی کتاب کاغذی نمیشه ولی برای منی که می خواستم وقتم تلف نشه خیلی خوب بود....
حین پیاده روی، انجام کارهای خونه، رانندگی و... خیلی گزینه مناسبیه!
کتاب صوتی رو هم پیشنهاد میکنم😉
یک روز خبر دادند که نیروهای واحد اطلاعات سپاه، خانه ای تیمی در بروجرد را شناسایی کرده اند. طبق اطلاعات رسیده، آن ها از تیم های عملیاتی سازمان بودند که برای ترور در بروجرد برنامه ریز ی می کرند و چون نهاوندی بودند، واحد عملیات سپاه نهاوند باید برای درگیری با آن ها به بروجرد می رفت. محسن امیدی خبر داشت که برادر کوچکش یکی از عوامل سازمان است که به بروجرد رفته. و با علم به این موضوع، شخصا مدیریت درگیری با آن ها را بر عهده گرفت و اتفاقا یکی از کسانی که در آن خانه تیمی دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد، برادرش بود.
محسن امیدی خیلی از آن اتفاق به شکل مستقیم حرفی نمی زد؛ ولی گاهی که از آن ماجرا حرفی به میان می آمد، به آیات قرآن استناد می کرد و شواهدی از تاریخ انبیا و تعارض اعتقادی پدر با فرزند و برادر با برادر را مطرح می کرد. همین ایمان راسخ و عزم و اراده ی خلل ناپذیر و بی ریای محسن امیدی خیلی ها مثل من را شیفه او کرده بود.
#آب_هرگز_نمی_میرد📚💧
#خاطرات_میرزا_محمد_سُلگی
#حمید_حسام
@zamire_moshtarak
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است
به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست
درست گفت برادر! خود دوا حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیهی شیرخدا «اباحسن» است
#محمد_سهرابی