eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
78 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
موارد مهمی که امسال حضرت آقا بهشون اشاره کردن چی بود؟ جنس کاغذ کتاب و مثل همیشه قیمت کتاب!!! _ _ _ 📚 @sinjimbook
اگر به حرف خدا با هوای نفست نجنگی؛ دنیا و مردمش باهات کاری می کنند که مجبور می شوی با خواهش ها و امیال پستت بجنگی! با بدبختی و بیچارگی تن جنگ با نفست می دی 📚🍃 @zamire_moshtarak
- یعنی میشه آدم به جایی برسه که قبل از رسیدن مرگش، خودش پا پیش بذاره و تاب بیاره تا خودسرکشش رو یه بار برای همیشه ببره بالای دار؟ می گویم:" یعنی میگی خودکشی کنیم؟" - دقیقا! + اما من دارم به این فکر می کنم ‌که چجوری میشه به جای علی اکبرها و مجتبی ها این دفه بریم پای چوبه دار کسایی که این همه خون از ما گرفتن! - خیالت راحت، برادر من. این فلک تا سیصد و سیزده تا آدم حسابی رو به خودش نبینه که خودِ آدمشون خودِ سرکششون رو بردن بالای طناب دار و حلق آویز کردن، دست از سر بشر بر نمی داره. تا وقتی ام عددشون از بین آدما کامل نشه، این عالم حالا حالاها روز خوش به ساکنین دوپای دنیا نشون نمی ده. 📚🌸 @zamire_moshtarak
تموم شد:) به تاریخ ۲۵ اردیبهشتِ ۹۷
کتاب صوتی گوش بدیم توی راه 🌹📚
از این کتاب های صوتی رو شروع کردم به گوش دادن😍🍃 بعدا نوشت: متاسفانه فایل هاش نصفه و نیمه اومده روی فلشم!☹️ بنابراین گوش دادنش فعلا موکول میشه به بعد ماه مبارک یه کتاب دیگه گوش میکنیم مثلا 📚🍃
کتاب این روزها #یک_عاشقانه_آرام📚❤️ #نادر_ابراهیمی تاریخ شروع: ۲۶ اردیبهشت ماه یک هزار سیصد و نود و هفت
@negarkhane_m چت های این کانال رو از دست ندید...
قصد داشتم که درباره این کتاب توضیح بدم اما خب اون موقع نه حوصله داشتم و نه وقتش رو که الان توضیح می دم: تاب طناب دار درباره فتنه ۸۸ و سازمان مجاهدین خلقه و حالا قسمتی از اتفاقاتی که توی فتنه ۸۸ افتاد... کتاب خیلی متفاوت و قشنگی بود و مخاطب رو به خودش جذب می کرد.. اگه وقت داشته باشین انقدررر کشش داره که تو یک روز تمومش کنین.. خوندنش توصیه میشه حتما😍 پ.ن: یکی از دوستان خواسته بودن که بیشتر از تاب طناب دار توی کانال بذارم الان باید در جوابشون بگم که چون کتاب حالت داستانی داره و همش بهم مربوطه نمیشه خیلی متنی ازش گذاشته بشه، یعنی اگر هم گذاشته بشه متوجه نمی شید قسمت هایی که قابل گذاشتن در کانال بود همون موقع توی کانال گذاشتم😉
نمی دونم چرا نمی تونم با کتاب ارتباط برقرار کنم شیطونه میگه بذارمش کنار و یه کتاب دیگه رو شروع کنم!!!
فعلا می ذارمش کنار شاید بعدا دوباره رفتم سراغش!!!!
شروع : سیِ اردی بهشت ماهِ یک هزار و سیصد و نود هفت!
در میان مربیان آموزشی، نوجوان موخرمایی و لاغر اندامی هم بود که چند تار موی زرد قیافه او را از بقیه متمایز می کرد‌. معلوم بود چیزی در چنته داشت که با آن سن کم به ما آموزش می داد‌. گاهی مثلِ یک گلوله یِ برفیِ رها شده، از بالای تپه می غلتید و کله معلق زنان تا پای تپه می آمد و از ما هم می خواست همین کار را تکرار کنیم‌. ببشتر از تحمل خراش های خار و سنگ و تیغ در بدنمان، لحن آمرانه ی این نوجوان برای نیروهای آموزشی سنگین می آمد‌. البته خودش همه جا جلوتر و کامل تر از بقیه هر کاری را انجام می داد و بعد، از ما می خواست. عده ای هم نیم بند تا وسط تپه غلت می زدند و عده هم غُر. شاید هیچ کس باور نمی کرد که او بعدها نابغه اطلاعات عملیات در جنگ می شود! بعد ها با این نوجوان که نام داشت، رفیق شدیم‌. با تاسیس تیپ انصارالحسین، او فرمانده اطلاعات عملیات شد و در بسیاری از عملیات ها باهم بودیم‌. 📚💧 @zamire_moshtarak
طی ارتباط هایی که داشتم، اخلاق، انضباط و جدیت مسئول واحد عملیات سپاه بیش از دیگران مجذوبم کرد. اسمش محسن امیدی بود با سیمایی درخشان که خبر از نور باطن و عرفان بالایش می داد‌. قبل از اذان صبح که گاهی گذرم به مسجد سپاه می افتاد، او را می دیدم که دست های التجا مقابل صورتش گرفته و دانه های اشک یکی یکی روی گونه هایش می غلتید‌. خدا می داند که فراموش می کردم برای چه به مسجد آمده بودم. محو تماشای او می شدم. انگار هاتفی از درونم فریاد می زد که: خوب نگاهش کن. او پاره تن تو خواهد شد‌. محسن امیدی قبلا معلم آموزش و پرورش بود که با تشکیل سپاه و قبل از من، به صف سپاهیان پیوسته بود‌‌. تدبر در قرآن و تسلط بر احادیث و روایات معصومین از او انسانی خداگونه ساخته بود. سخن بیهوده نمی گفت و کلمات از عمق جانش بر می خواست و روی هر شنونده ای تاثیر می گذاشت‌. 📚💧 @zamire_moshtarak
از کتاب های صوتی رو گوش دادم خیییلی خییلی خوب بود کتاب درباره روز شمار انتقال ضریح امام حسین (علیه السلام) به کربلا بود.. لحظه های ناب تو کتاب زیاد بود‌‌‌... با کتاب هم بلند بلند خندیدیم و هم بلند بلند گریه کردم توصیه میشه خوندنش به صورت اکید!!
راجع به کتاب صوتی هم یه چیزی بگم‌‌‌‌... واقعا هیچی کتاب کاغذی نمیشه ولی برای منی که می خواستم وقتم تلف نشه خیلی خوب بود‌..‌‌.. حین پیاده روی، انجام کارهای خونه، رانندگی و... خیلی گزینه مناسبیه! کتاب صوتی رو هم پیشنهاد میکنم😉
کتابی که الان دارم گوش میکنم
یک روز خبر دادند که نیروهای واحد اطلاعات سپاه، خانه ای تیمی در بروجرد را شناسایی کرده اند‌. طبق اطلاعات رسیده، آن ها از تیم های عملیاتی سازمان بودند که برای ترور در بروجرد برنامه ریز ی می کرند و چون نهاوندی بودند، واحد عملیات سپاه نهاوند باید برای درگیری با آن ها به بروجرد می رفت‌. محسن امیدی خبر داشت که برادر کوچکش یکی از عوامل سازمان است‌ که به بروجرد رفته. و با علم به این موضوع، شخصا مدیریت درگیری با آن ها را بر عهده گرفت‌ و اتفاقا یکی از کسانی که در آن خانه تیمی دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد، برادرش بود‌. محسن امیدی خیلی از آن اتفاق به شکل مستقیم حرفی نمی زد؛ ولی گاهی که از آن ماجرا حرفی به میان می آمد، به آیات قرآن استناد می کرد و شواهدی از تاریخ انبیا و تعارض اعتقادی پدر با فرزند و برادر با برادر را مطرح می کرد. همین ایمان راسخ و عزم و اراده ‌ی خلل ناپذیر و بی ریای محسن امیدی خیلی ها مثل من را شیفه او کرده بود. 📚💧 @zamire_moshtarak
دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است که موی تیره و روی سپید با حسن است حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست درست گفت برادر! خود دوا حسن است مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت بیا که کنیه‌ی شیرخدا «اباحسن» است
عیدتون مبارررک😍🍃🌸
همه ی فرمانده گردان ها و شورای فرماندهی تیپ ما و لشکر های ۲۷ و ۱۰ در جلسه حضور داشتند. فرماندهی لشکر با حاج همت بود. او را قبلا در سومار دیده بودم؛ ولی اولین بار بود که پای صحبتش می نشستم. او با استادی تمام وضعیت ما و دشمن را تشریح کرد و یک بار دیگر، تقسیم کار و وظایف هر یگان را برشمرد. انصافا من ک خیلی ها انگشت به دهان مانده بودیم‌. این اندازه تسلط بر دقایق و ظرافت های جنگِ متکی بر تفکر جهادی امام، از زبان او به معجزه می مانست و ما پاسداران پیش ارتشی های خبره که سن و سال بالایی هم داشتند، احساس غرور می کردیم‌. غروب شد. تا برای وضو رفتم و برگشتم، دیدم که تمام آن جمع پشت سر همت به نماز ایستاده اند. رکعت دوم بود. آن چنان در قنوتش گریه می کرد که برای لحظه ای به جای پیوستن به صف جماعت، محو تماشای او شدم‌. 📚💧 @zamire_moshtarak
آدم های باهوش از خودشان عبور می کنند عبور از میدان و موانع مین همه بهانه است بهانه ای نه برای عبور دشمن بهانه ای برای عبور از خود! #ش
حقیقتا راس میگه!
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🍃🌸 Eitaa.com/zamire_moshtarak