eitaa logo
🤵‌ خاطرات‌ عروس و داماد 👰
8.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
183 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده برای کانالداران محترم پذیرفته میشود👇🧿 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 .
مشاهده در ایتا
دانلود
_پاشو زودتر، داره دیرم میشه. با صدای تشر داوود، لباسش را سفت تر چنگ زد! _سرم تو زندگیم بود، این همه سال بی حرف رفتم و اومدم؛ نجابتم قیمتی نبود یا از عهده قیمتش برنیومدی که بهش چوب حراج زدی؟ انسان ندیدی یا نبودی که فروختیم به یه ه*و*س؟!؟ دوباره و دوباره چشمه ی اشکش جوشید، هق زد چشم دوخت به دختر حاج رضای معتمد غریب و آشنا؛ ناموس دزدی در قاموسش نبود اما آتشش زدند که چشم بست و آتش به جان و آبروی دیگری انداخت. در صدایش بغض مردانه ای لانه کرده بود اما وقتش نبود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز: _وقت ندارم تلفت کنم، چادرتو سر کن برسونمت صدایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور. کاش دیروز خواب به خواب میرفت یا سوار نمیشد ماشینی را که مقصدش شد به تاراج رفتن آبروی پدر و شکستن کمر مادر و شرمندگی برادر و بی آبرویی خودش. _من باهات هیچ جا نمیام. _از الان فقط ده دقیقه وقت داری خودتو برسونی به ماشین، وگرنه تضمین نمیکنم تا شب چیزی ازت مونده باشه که برسه دست حاج رضا! خود دانی. https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69