eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
3.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
256 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 امروزتون را بایک دنیا مهرومحبت با یک دنیا امید🙏 بایک دل پاک و زیبا بایک ذهن آرام 🌸 و انرژی مثبت شروع کنید🌸🍃 ســـلام صبحتون بخیــر
شما به ۴نفر در زندگیتان نیاز دارید ۱.مربی: کسی که بر کاراییِ ما تمرکز داشته باشد و با بررسی کارهایمان وبازخورد دادن و برنامه ریزی ما را به سوی اهدافمان هدایت کند ۲.یک دوست: کسی که با او راحت باشیم و کنارش احساس خوب دریافت کنیم ۳.مرشد: شخصی باتجربه که درایت و تجربه ی خود را دراختیار می بگذارد ۴.مشوق: کسی که وقتی کم می آوریم و یا خسته ایم به ما انرژی و انگیزه بدهد 💖
⚜️ پیدا کردن یک فرد مناسب برای ازدواج یعنی پیدا کردن یک آدمی که برای شما بهترینه. و اصلا به این معنی نیست که اون بهتر از بقیه ست❗️ ما اصلاچنین چیزی نداریم؛ روزی که شما هنوز دنبال بهتر یا بهترین میگردین در اصل دنبال کسی نمیگردین ‼️ چون بی نهایت از بهترین ها ساخته ی ذهنتون وجود داره ... 💍 ازدواج متعهدانه و عاشقانه یعنی پیداکردن بهترین برای خود شما 💞 به همین علت وقتی که این شخص پیدا شد پایان کاره.🤝💟 👈 من به شما پیشنهاد می‌کنم که یک بار خصوصیات دقیق فردی که میخواهید رو بنویسید. اگر چه ممکنه این خصوصیاتی که مینویسید مقداری با تله های درونی شما قاطی باشه، اما خیلی بهتر از اینه که سرگردان باشید...✔️ 💖
دلانه جذاب دختر رعیت در عمارت خان.... قسمت 10
ببين دختر هر اتفاقي هم اينجا افتاد بايد كر و كور باشي و كسي بيرون از عمارت نفهمه .. هرچي عفت خانوم و ارباب گفتن ميگي چشم ..گفتم چشم خانوم جان خيالتون راحت. دوباره صداش بلند شد و داد زد و سكينه رو صدا زد گفت :بيا اينو ببر آشپزخونه پيش كوكب ،شب هم تو اتاق تو و كوكب بخوابه..از اتاق بيرون اومديم وهمراه با سكينه رفتيم به سمت آشپزخونه .. كوكب زن ريزه ميزه سفيد و مهربوني بود و همه تو عمارت دوسش داشتن و چادرش هميشه به كمرش بود .. با ديدنم اومد جلو بهم سلام كرد و با لبخند گفت خوش اومدي رباب جون .. آشپزي كردي تا حالا...بهش گفتم بله خانوم .خنديد و بهم گفت:به من نگو خانوم اينجا همه منو خاله كوكب صدا ميكنن .. از لحن صميميش خوشم اومد و گفتم چشم خاله كوكب . گفت: اينجا كار زياد و هر كي هر جا نياز به كمك باشه كار ميكنه و وظيفه ي مشخصي نداره .. تو هم هركاري بود انجام بده . و كمك كن .. تو آشپزخونه كلي دختر بدون همسن من و اونجا كار ميكردن.. همون موقع يه تشت پياز جلوم گذاشتن و ازم خواستن پوست بگيرم ..با چند نفري دوست شدم ..به نظرم اونجا خيلى بهتر از خونه آقا جان اومد ..شب كه كارا تموم شد براي خواب رفتيم سمت اتاقمون .. اتاقي دوازده متري با چند كمد و چند دست رخت خواب يك پنجره هم داشت . سكينه بهم گفت :پنجره رو باز كن تا هوا عوض شه .. داشتيم استراحت ميكرديم كه خاله كوكب از خانوادم و مادر و پدرم پرسيد بغض كردم وقتي داستان زندگيمو تعريف كردم هر دو اشك ميريختن برام بدبختيام ..جفتشون به آقا جان و مرضيه لعنت ميفرستادن ..خاله كوكب همونطور كه اشكاش رو پاك ميكرد گفت : بميرم دختر مگه تو چند سالته چقدر زجري كشيدييي ... و برام گريه ميكرد بغلم كرد و گفت : از اين به بعد من مثل مادرت ميشم و هواتو دارم ..اگه هميشه حرف خانوم جان و عفت خانوم گوش بدي اذيت نميشي جات خوبه و براي هميشه و ميتوني آروم زندگي كني ...اون شب كلي باهم درد و دل كرديم گريه كرديم و خنديديم . ادامه دارد.....
🌺دوستان خوبم صبحتون 🌼به زیبایی قلب های پاکتون 🌺روزگارتــون بــه وقـت 🌼عـشــق و مــهربـــانـــی 🌺ساعت هاتون به رنگ امید 🌼و لحظه هاتون گرم محبت 🌺و سرشار از زیــبـایی بـاشه 🌼صبح سه شنبه‌تون بخیر و نیکی
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 💠 وقتی روابط شما خوب و صمیمی است چند دقیقه وقت بگذارید و از تمام صفات زیبا و مثبتی که در همسرتان وجود دارد و به ذهنتان می‌رسد فهرستی تهیه کرده و روی کاغذ بنویسید. 💠 اگر روزی در زندگی مشترکتان در برخی شرایط از دست او دلخور و ناراحت شدید و روابط شما تیره شد این فهرست را خوانده و بر روی صفات خوبش در لحظات دلخوری خود، تفکّر کنید تا به تدریج و به آرامی ناراحتی شما کم شده و دلتان نسبت به او نرم گردد. 💠 با این‌کار جلوی جولان دادن شیطان را گرفته و از ایجاد کینه، تنفّر و قهر جلوگیری می‌نمایید.
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 از همسرت همه جوره توقع نداشته باش ازدواجی موفق هست که طرف مقابل همه چیز ما نباشه! هر انسانی حال خوبش رو از چند منبع می‌گیره: خانواده اش کار خوب تحصیلات تاثیرگذاری اجتماعی دوستان خوب ازدواج وقتی همه‌ی حال خوب خودمون رو به عهده همسر بذاریم یا نامزدمون به عهده ما ‌بذاره، بازی بسیار خطرناکی آغاز شده چون هیچ انسانی چنین قابلیتی نداره که در دراز مدت همه جوره ما رو خوشحال نگه داره.
هدایت شده از سـیـــTⓥــــنـما
🔴کمک فوری|به نیت دفع بلا از خود و خانواده خود به این نوزادان دختر دوقلو کمک کنید 🔹 دو نوزاد دختر دوقلو نزدیک به ۲ ماه است در بخش NICU بستری هستند اما برای درمان نیاز مبرم به کمک مالی دارند.هزینه درمان این ۲ نوزاد دوقلو از خانواده‌ای کارگر، ۹۰ میلیون تومان می‌باشد. برای کمک به این خانواده و دیگر محرومان و سایر اموراجتماعی کمک های خود را بنام خیریه «راه روشن امید فردای ما» به شماره کارت👇👇 6104338800351336 واریز نمایید(روی شماره بالا بزنین کپی میشه) کلیه مبالغ به صلاحدید هزینه خواهد شد.
دلانه جذاب دختر رعیت در عمارت خان.... قسمت 11
سكينه سن و سالى نداشت و شوهرش مرده بود كسي رو نداشت و چند سال بود كه كلفتي خانوم بزرگ رو ميكرد و تو اين عمارت سختي زياد كشيده بود .خاله كوكب هم بچش نمشد و شوهرش ولش كرده بود و سرش هوو آورده بود و رفته بود شهر ..هممون زندگى هاي سختى داشتيم ...بلاخره بعد از چند ساعت در و دل كردن خوابيدم ..از اون شب خاله كوكب شد مثل مادر برام و سكينه مثل خواهر ..دو روزي از اومدنم به عمارت گذشت و من به عمارت داشتم عادت كردم ..تمام تلاشم رو ميكردم كه خوب كار كنم و بهونه دست كسى ندم ..عمارت جاي خوبي بود ولي بايد كاراتو خوب انجام ميدادي و اشتباه نميكردي ... مشكل ديگه هم كه وجود داشت به هيچ وجه حق بيرون رفتن از عمارت رو هم نداشتم .. يه روز كارم تو آشپزخونه تموم شده بود و تو باغ عمارت در حال رسيدگى به گل ها بودم ..همشيه از ديدن گلها و بو كردنشون لذت ميبردم ...حسابي غرقشون شده بودم كه صدايي از پشت سرم اومد ..يه ذره ترسيدم برگشتم تا ببينم صداى كيه اما كسى پشت سرم نبود .. اطراف رو هم نگاه كردم اما كسى نبود ..ببخيال صدا شدم و دوباره مشغول كار شدم اما بعد از چند دقيقه دوباره صدا اومد .و تا بر گشتم صداي قدم هاي يكى اومد و چنيدين بار اين موضوع تكرار شد حسابي كلافه شدم و با صداي بلند داد زدم آهاى كى هستى ،،؟؟مگه آزار دارى؟؟اگه جرات داري خودت رو نشون بده .و همونطور كه چشم ميچرخوندم يكى از پشت سرم اومد و پخ بلندي كرد و گفت من روحم اومدم تو رو ببرمم و من از ترس جيغ بلندي زدم و روي زمين افتادم و دستم رو گذاشتم رو صورتم ..همزمان با افتادم من صداي خنده اى بلند شد ..دستم رو از روى صورتم برداشتم ...و پسرى رو ديدم كه قد خيلي بلندي داشت و لاغر اندام بود ..از طرفي سرش تاس بود و بينى گنده اى داشت و پوست صورتش تيره بود و بلند بلند ميخنديد ..با ديدنش دوباره ترسيدم و سريع از جام بلند شدم و فرار كردم ..و بعد ها متوجه شدم اسم اون پسر صادقه و تو عمارت كار ميكنه..يه هفته از اومدن گذشت صبحا ارباب سوار اسبش ميشد و ميزد به دل جنگل و شبا برميگشت .... ادامه دارد...
💖ســــــــلام صبحتون پرانرژی و نشاط 🌸چهارشنبه تون عالی 💖امـروز بـرای تک تکتون 🌸از خــدا میـخـوام 💖هر لحظه کنارتون باشه 🌸امـروز و هـر روزتـون 💖پـر ازخـبرهای خـوب 🌸لبـریـز از اتفاق هـای عالی 💖و سرشـار از بـهترین ها باشـه ..