🔰#برشی_از_کتاب🔰
❇️ برشی از کتاب من زنده ام
✍نویسنده : معصومه آباد
1⃣بخش اول
📌آنها باناوچههایی که به رژیم بعث عراق پیش کش میکردند با هواپیماهای سوپراتاندار به سکوهای نفتی ما حمله ور می شدند.
📌ناجوانمردانه تر اینکه این جنگ، فقط جنگ سرباز و ارتش نبود بلکه دامنه جنگ را به تمام شهرها و خیابان ها و مردم بی دفاع کشانده بود و با موشک های نه متری و دوازده متری کوچه های دو متری را مورد هدف قرار می دادند تا هیچ جان پناهی برای کودکان و مادران و غیر نظامیان باقی نگذارند.
📌حالا چطور فرزندان ما باید باور کنند کشورهایی که اسلحه در اختیار صدام قرار میگذاشتند، تغییر روش دادهاند و دوستدار صلح و مدافع حقوق بشر شدهاند؟
📌من زندهام که فراموش نکنیم قصه سیصد شهید غریب اردوگاهها و زندان های عراق را و یادمان نرود برای رژیم بعثی عراق چقدر جان اسیر بی بها و ارزان بود :
🔸کاش دنیا بداند که بعثیها چطور در جشن تموز ( پیروز کودتای صدام) رضا زاهدی را مجبور کردند آواز بخواند و برقصد و او تن به این کار نداد و یک سرباز عراقی آنقدر او را زد که بر اثر خونریزی مغزی از دنیا رفت.
#برشی_از_کتاب
#من_زنده_ام
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🔰#برشی_از_کتاب🔰
❇️ برشی از کتاب من زنده ام
✍نویسنده: معصومه آباد
2⃣بخش دوم
📌کاش دنیا بداند که بر اسیران جنگی عملیات رمضان چه رفت و از برادر فرزام که بعثیها جشن تموز را درجبهه چگونه برگزار کردند و چگونه در مقابل چشمان بهت زده آنها، اسرا را به رگبار بستند و با تانکهای تی - ۶۲ پیکر آنها را به خاک یکسان کردند و تعداد دیگری را به آتش زدند و هر چه بچهها فریاد زدند آنها بیشتر هلهله و پایکوبی کردند و در آخرین بخش این ضیافت عدهای دیگر را به تانک و جیپهای نظامی بستند و آنقدر روی زمین کشیدند تا به شهادت رسیدند.
📌کاش دنیا بداند محمدعلی جعفری بر اثر ضربههای چوب بر سرش شهید شد. کاش دنیا بداند مجید عامری بیمار نبود؛ او تمام رمضان روزه گرفته بود اما دو روز بعد به اسهال مبتلا شد اما نه بر اثر این بیماری بلکه بر اثر ضربات شلاق به شهادت رسید بی آنکه سازمانهای بشر دوستانه سر بچرخانند و بپرسند آنجا چه خبر است؟
📌کاش دنیا بداند در مهر ماه سال ۱۳۵۹، نه در جبهه بلکه در شهر هزار و یک شب بغداد، در مقابل نعره افسر عراقی که به بهان اینکه بداند چه کسی حرس ( پاسدار ) خمینی است، می خواست پنجاه نفر را به رگبار ببندد، علیرضا الهیاری خودش را از صف بیرون کشید و گفت: نکشید! اینها هیچکدام پاسدار خمینی نیستند فقط من پاسدار خمینی هستم و لحظاتی بعد علیرضا ایستاده به زمین افتاد.
#برشی_از_کتاب
#من_زنده_ام
💢 کتابیتا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب حسین پسر غلامحسین
✍نویسنده: مهری پور منعمی
📌مهرماه ۱۳۴۶ شمسی بود سرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه ارباب زاده که خودش مدیر آن بود ثبت نام کرد.
📌ظهر که برگشت از او پرسیدم تنها آمد؟ گفت بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟ با نگرانی گفتم: بله! بچه ها مگر توی مدرسه شما نبودند؟ خوب ماشین داشتی بچه ها را هم می آوردی.
📌گفت چنین قراری نداشتیم. صبح که می رفتم تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند.
📌به او و حرف هایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم. بعد گفت الان هم چیزی به آمد نشان نمانده زنگ تعطیلی خیلی وقته زده شده. من دیر آمدم توی مدرسه کمی خرده کاری داشتم.
📌درست گفت. چیزی نگذشت که محمدرضا و محمد حسین خسته و کوفته وارد خانه شدند. محمد حسین سریع سراغم آمد. «مادر چرا وقتی پدر ماشین دارد ما باید پیاده بیاییم؟» گفتم این سوال را از خودش بپرسید، بهتر است.
📌ناهار که خوردیم محمدحسین کنار پدرش نشست و با قیافه ای حق به جانب از او پرسید: پدر چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است ما خسته شدیم.
📌پدر او را در آغوش کشید و بوسید.
"به خاطر اینکه شاید در بین بچه ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آنها شما هر لحظه با پدر باشید."
#برشی_از_کتاب
#حسین_پسر_غلامحسین
💢 کتابیتا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
💠 امام على عليهالسلام میفرمایند:
🌺 شيعَتُنَا المُتَباذِلونَ فى وِلايَتِنا، اَلمُتَحابّونَ فى مَوَدَّتِنا اَلمُتَزاوِرونَ فى اِحياءِ اَمرِنا اَلَّذينَ اِن غَضِبوا لَم يَظلِموا وَ اِن رَضوا لَم يُسرِفوا، بَرَكَةٌ عَلى مَن جاوَروا سِلمٌ لِمَن خالَطوا؛
🌺 شيعيان ما كسانى اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى كنند، در راه دوستى ما به يكديگر محبت مى نمايند، در راه زنده نگه داشتن امر و مكتب ما به ديدار هم مى روند. چون خشمگين شوند، ظلم نمى كنند و چون راضى شوند، زياده روى نمى كنند، براى همسايگانشان مايه بركت اند و نسبت به هم نشينان خود در صلح و آرامش اند.
#برشی_از_کتاب:
📚 كافى (ط-الاسلامیه) ج۲، ص۲۳۶ و ۲۳۷، ح ۲۴
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#برشی_از_کتاب
ســه، چهــار سالــش بــود ڪــه حڪــم ڪــرد بایـــد بـــرایـــم لـــباس ســـپاهــے بــدوزی.
شـــرط هـــم گـــذاشـــت ڪــه لـــبــاس بــابـا را بـــایـد بـــرام ڪـوچــڪ ڪــنـے. مــیخــواســت بــا دایـیاش بــرود راهپــیــمایی 22 بهـــمن.
خــودم دســـت بـــه چـــرخ بـــودم. از مـــادرم یـــاد گـــرفتـــم. ڪــاغــذ هــای الــگـــو را هـــم پهــن ڪـردم وســـط اتــاق.
بــا خـــواهـــرش دور چـــرخ خیــاطـــے جبـــههبــازی مـــیکرد.
هـــے مــیآمـــد و مـــیگفــــت ڪـــه آرم سپـــاه و عکـــس امـــام خمیـــنــی هــم روی جیبــش باشــد.
تا پـــانـــزده ســـالگــیاش دو دفــعه دیگـــر مــن را نشـــاند پـــای چـــرخ خــیاطـے ڪــه لبـــاس بسیـــجــے بــرایـــش بـــدوزم.
بــه ایــن لبـــاس عشـــق داشـــت.❤️
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
منبع: #کتاب_عمار_حلب
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#برشی_از_کتاب
یـڪ بــار هـم ســر داســتان ڪــشـف حـجـاب تــوی دانشـــگاه آزاد دیــدم ڪــه چــــقــدر قــاطـــے ڪــرد.
شــب شــهــادت حـــضرت زهـــرا (سلام اللّه علیها) بـــود. آمـــد تــــوی هیـــئت و گــفت ڪـه فـــردا مــیخواهـــند چنـــین ڪــاری بکنــند و مـــا بــه عشــق حضـــرت زهــرا (سلاماللّه علیها) نـــباید بگذاریم.
از دیـــدن بغـــض تــوی چــهرهاش مــیشــد دیــد ڪــه واقعــاً درد دیـــن دارد.
آن شــب خیلــے ڪـــلافـــه شـــدم ڪـــه مجـــلس شـــهـــادت حـــضــرت زهــرا (سلام اللّه علیها) اســـت و تــوی دانـــشــگاه هــر غــلطــے میخواهــند مــیکننــد.
گفــت: 《 درد دیــن فقـــط ایـــن نیســـت ڪــه مــن بـیــایم اینــجا و گــریه ڪــنم. بــاید ببــینم در جــامـعه چـــه خبــر اســت.》
#الگوبرداری_از_شهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
منبع: #کتاب_عمار_حلب
سال روزِ تَــوَلُدَش: 1364/4/9
سال روزِ آسِـمانے شُدَنَش:1394/8/16
مَحَل عُروج : حَلَب، سوریه
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#برشی_از_کتاب
#ستارهها_چیدنی_نیستند
💢 پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
جبرئیل آن قدر درباره زنان سفارش کرد که من گمان کردم برای مرد جایز نیست به همسرش حتی اُف بگوید !
#حدیث_روز
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
🔰#برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
📌به مناسبت روز پدر
[پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز میخواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. همانگونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همینگونه بود. همهٔ اهل عشیرهمان او را به درستی میشناختند. زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد.
نكتهٔ دیگر که در عشایر، محدود یا نایاب بود، این بود که پدرم اهل غسل بود. حتی در سرمای زمستان، در قنات دِه غسل ميکرد!]
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#شهید_القدس
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
🔰 #برشی_از_کتاب عزیز زیبای من به بهانه اول فروردین، سالروز میلاد شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔻حاجی متولد اول فروردین ۱۳۳۵ بود. کل خانواده هرسال برایش اول فروردین تولد میگرفتند. از یک هفته قبل از تولدش منتظر بود ببیند امسال بچهها چطوری او را غافلگیر میکنند. چون خودش خیلی ذوق داشت، بچهها هم از اینکه برای او تولد بگیرند و غافلگیرش کنند، خیلی لذت میبردند.
⏺تولد بچهها که میشد، به شوخی میگفت: «همهاش که تولد شماهاست! چقدر شماها زیادین. همهاش من باید براتون کادو بخرم. پس کی نوبت من میشه؟»
⏺نوبت تولد حاجی که میشد، بچهها از مدتها قبل برنامهریزی میکردند. کیک سفارش میدادند، برای خرید کادو با هم مشورت میکردند و ...
⏺گاهی برای کادو به بچهها تقلب میرساند و میگفت : «هزینه الکی نکنی. چیزی که دوست دارم، برام بخرین. یهوقت چیزی نخرین که دوست نداشته باشم. کتاب، ساعت، انگشتر ... من اینها رو دوست دارم»
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
🔸#برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
[پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز میخواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. همانگونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همینگونه بود. همهٔ اهل عشیرهمان او را به درستی میشناختند. زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد.
نكتهٔ دیگر که در عشایر، محدود یا نایاب بود، این بود که پدرم اهل غسل بود. حتی در سرمای زمستان، در قنات دِه غسل ميکرد!]
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#شهید_القدس
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
#برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
🔸 به مناسبت ایام دهه فجر
وارد مسافرخانه شدم. عکس[امام خمینی] را از زیر پیراهن بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا بهشدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
#برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
🔹️اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصا ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby