🖋 #خاطره فرزند آیتالله #مرعشی_نجفی از احترام ایشان نسبت به امام
📌ابوی ما هميشه ميگفتند كه ما نبايد خودمان را با آيتالله خمینی مقايسه كنيم و مثلا اين سئوال را مطرح كنيم كه چرا ايشان رهبر شدهاند، چون اين كار، واقعا در توان ما نيست و از ما برنميآيد و طبعا بايد يك كسی #رهبر جامعه باشد كه بتواند در عرصه سياست، مردم را هدايت كند.
📚 نشریه یادآور - حجتالاسلام و المسلمين سيد محمود #مرعشی_نجفی
📌 تصویری از آیت الله العظمی #مرعشی نجفی(ره) و امام خمینی(ره) در یکی از جلسات مشورتی مراجع تقلید | سال: 1358 ؛ مکان: قم ، منزل آیت الله العظمی #گلپایگانی
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
💠 شما غذایتان را بخورید من نمازم را می خوانم
امام همیشه #نماز را در #اول_وقت میخواندند و به #نافله اهمیت میدادند . این خصوصیت از همان جوانی وقتی که هنوز بیشتر از بیست سال نداشتند در ایشان وجود داشت . چند تن از دوستان نقل میکردند : ما ابتدا فکر میکردیم خدای ناکرده ایشان از روی #تظاهر نماز را اول وقت میخوانند . به همین خاطر سعی داشتیم کاری کنیم که اگر این کار از روی تظاهر است ، جلوی آن را بگیریم . مدت زیادی در این فکر بودیم و بارها به طرق مختلف ایشان را امتحان کردیم ، مثلاً درست وقت نماز سفره غذا میانداختیم و یا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت قرار میدادیم . اما ایشان میفرمودند : شما غذایتان را بخورید من هم نمازم را میخوانم . هر چه که بماند من میخورم . و یا در موقع مسافرت میفرمودند : شما بروید من هم میآیم و به شما میرسم . وقتی مدتها از این مسأله گذشت نه تنها ایشان نماز اول وقتشان ترک نشد بلکه ما را هم واداشتند که در اول وقت نمازمان را بخوانیم.
#خاطره
#امام_خمینی
📚 به نقل از حجه الاسلام و المسلمین عبایی خراسانی - پا به پای آفتاب _ جلد ۳ _ صفحه ۳۳۱
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
📖 #خاطره | اجتناب از اسراف
🔹دختر امام نقل میکند: یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان میمالیدند. شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن، پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.
🍃 به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی این گونه است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعاً این رعایتها را بخصوص در مورد دستمال کاغذی نمیکنیم. آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت کنید.»
📝 راوی: فریده مصطفوی، پا به پای آفتاب، ج۱، ص ۱۶۷
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍃 #خاطره | اینجا آب نیست؟
🔸 #صدیقه_مصطفوی، دختر امام روایت میکند: امام #احترام زیادی برای همسرشان قائل بودند، اگر بگویم در طول ۶۰ سال زندگی، زودتر از خانم، دستشان توی سفره نرفت، دروغ نگفتهام.
🔹در طول زندگی مشترکشان، هیچوقت از خانم حتی یک لیوان آب نخواستند. همیشه خودشان اقدام میکردند و اگر هم در شرایطی بودند که نمیتوانستند، میگفتند: «آب اینجا نیست؟» ولی هیچوقت نمیگفتند آب به من بدهید. حتی از ما که دخترهایشان بودیم نیز درخواست نمیکردند.
📝 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد۱، صفحه ۶۹
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍃 #خاطره | بدون تظاهر
🔸آیتالله #جعفر_سبحانی روایت میکند: به نظرم شاید آنچه که از تمام صفات امام برجستهتر بود، دوری ایشان از هر نوع #ریاکاری و #عوام_فریبی و تظاهر بود.
🔹امام لباس تمیز میپوشیدند. من یک بار نیز به خاطر ندارم که بر لباس ایشان کوچکترین لکه یا کثیفی دیده باشم. امام مقید بودند که کفش تمیز و جوراب مرتبی بپوشند. عمامه خود را مرتب و حتی گاه و بیگاه پیراهن خود را لاجورد بزنند.
🔸خلاصه آنکه در جامعه به صورت یک انسان پاک و منزه ظاهر میشدند.
📝برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)، جلد ۲، صفحه ۱۵۳
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#خاطره
فرزند اولم علی در دی ماه ۱۳۸۲ به دنیا آمد. او شیر نمی خورد. من واهمه این را داشتم که اگر علی شیر نخورد، مجبور خواهم بود از شیرخشک استفاده کنم. مجتبی کتاب قرآن را برداشت نیت کرد و قرآن را باز کرد و سوره محمد آمد. علی را در آغوش گرفت و سوره محمد را آرام آرام در گوشش خواند. در کنار آن آیات زیبا گریه می کرد. صدای زیبایش طنین انداز اتاق شده بود و اشک هایی که روی گونه هایش جاری بود از ذهنم پاک نمی شود. پس از آن به راحتی علی شیر خورد ...😍
عباس پسر دومم در تیرماه ۱۳۸۴ به دنیا آمد. قبل از تولدش در خواب سواری را با اسب سفید دیدم که از او طلب شفای فرزندم را داشتم و حسی می گفت که او حضرت عباس است. ❤️
خواب را برای مجتبی تعریف کردم و او نیت کرد که هر ساله در روز تاسوعا نذری بدهیم . زمانی که عباس به دنیا آمد، حال جسمی خوبی نداشت . پس از چند مدت حالش خوب شد و هیچ نشانه ای از بیماری در بدن او نبود. سال ۱۳۸۵ به شیراز آمدیم و حدود ۶ سال را در شیراز گذراندیم. سال ۱۳۹۲ دوره عالی مجتبی تمام شد و به تیپ ۴۵ شوشتر منتقل شد.
راوی: همسر محترم شهید💔
شهید مدافع حرم مجتبی ذوالفقار نسب🌹
#شهدای_ارتش
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍃 #خاطره | سواد مردم، تسکین امام
🔸فاطمه طباطبایی روایت میکند: وقتی امام در قم بودند دستور تشکیل نهضت سوادآموزی را دادند. من هم در مدرسهای یک کلاس درس داشتم که تعداد زیادی از خانمها در آن ثبت نام کرده بودند. اتفاقاً در همان زمان، امام ناراحتی قلبی اولیه پیدا کردند.
🔹مواقعی که نزد ایشان میرفتم یکی از مسائلی که همیشه خوشحالشان میکرد و میخواستند که در آن رابطه برایشان صحبت کنم، همین کار سوادآموزی بود.
🔸وقتی از برنامههای کلاس میگفتم خوشحال میشدند و چهرهشان باز میشد. این مسأله باعث میشد که من این مدل حرفهایم را برای شادی بیشتر امام تکرار کنم.
📝روزنامه اطلاعات، ۱۴ خرداد ۱۳۶۹
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🍀#هر_شب_با_حاج_قاسم
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#خاطره
میخواسٺ برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد!
آنقدر عجلہ داشٺ ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد!
🍃#شهید_محسݩ_حججے
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید
🍁یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.
🍁یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍁یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍁یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍁آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
#خاطره
#اخلاص
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🔰 #خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
📝 «روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
📸 #خاطره | پناهت حضرت معصومه باشند
🔸 #شهید_زاهدی آن قدر اهتمام و علاقه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها این بانوی بزرگوار و پر کرامت داشتند که علیرغم کثرت مشغله از زیارت ایشان غفلت نمیکردند.
🔹 ایشان تعریف میکردند: «زمان جنگ، بواسطه شهید ردانیپور چند وقت یکبار به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار علما مشرف میشدیم. یک مرتبه فقط از اهواز برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها آمدیم و بلافاصله برگشتیم منطقه!»
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🔸همسرم تعریف میکرد چند سال پیش که با پدرم اومده بودیم حرم، با اینکه ایشان معمولا مراعات می کردند اشکهاشون رو کسی نبینه، نزدیک ضریح بغض پدرم شکسته بود و چند دقیقه به پهنای صورت اشک میریختند. فکر می کنم خودشون هم اون روز خیلی دلتنگ شده بودند.
🔹روزی نبود که از رفقای شهیدشون یاد نکنند. این اواخر خیلی خیلی دلتنگ دوستان شهیدشون بودند.
🔸وقتی که ازدواج کردم و قرار شد برای زندگی به قم بروم و از پدر و مادرم دور باشم، پدرم فرمودند: «پناهت حضرت معصومه (سلام الله علیها) باشند، هر وقت دلتنگ شدی، دلت گرفت، برو حرم.»
✍🏻از خاطرات دختر شهید زاهدی
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby