🌹🌹اوایل ازدواجمون بود
برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه
بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم
سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد
روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید
آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود
این صحنه برا من بسیار دیدنی بود ...
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی🌹
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
1⃣ برش اول؛
🔻 تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم. گفت: «سید مرتضی! دو سه تا نیرو برام بفرست کارشان دارم.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم. گونیهایی را از قبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت میکردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیرنشین حرکت کردیم. هر گونی را پشت یکی از خانهها میگذاشت. کناری مخفی میشد. صاحبخانه در را باز میکرد، دور و اطراف را وارسی میکرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه میبرد.
2⃣ برش دوم؛
🔸 مغازهٔ میوهفروشی داشت. نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه. در خلال صحبتها، گاهی پیرمرد یا پیرزنی میآمد و میگفت: «آقا سید! میوهٔ لکهدار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.» سید بلند میشد، گُل میوهها را سوا میکرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه میگذاشت و به او میداد. این رویهٔ او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را اینطوری دست مردم میداد.
🎙راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی
📚 برگرفته از کتاب #آقا_مجتبی | خاطراتی از #شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby