eitaa logo
بشری
219 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
126 فایل
بشری
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ زیارت مزار شهدا ☘ 🔸 کار همیشگیش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها " اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا. 🔻 می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ " 🔹 بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد. می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ". 🌹 از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره ...   ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
💌 آقا مصطفی برایم یک پشتیبان محکم بود... 📝 به نقل از همسر شهید ‌‌ 🔸برخلاف وقتی که ازم خواستگاری کرده بود و اطرافیان داخل دانشگاه میگفتند عبوس است! و قبول نکن! ولی بعدها داخل خانه انقدر اهل شوخی و بگو بخند و محبت بود که فهمیدم در مقابل نامحرم آن رفتارها را داشته. ‌ 🔸روزهای غنی سازی پیش می آمد ۱۰ روز به ۱۰ روز همدیگر را نمیدیدیم، دوری سخت بود آن هم در سالهای اول ازدواج گرچه که مدت زندگی مشترکمان هم طولانی نبود... اما به او افتخار میکردم و میدیدم که دارد در راه اسلام و ایران خدمت میکند ، راضی بودم و برایش دعای شهادت و برای خودم دعای عاقبت بخیری میکردم. ‌ 🔸آقا مصطفی برایم یک تکیه گاه محکم بود، برای ارشد با وجود اینکه علیرضا را هم داشتم انقدر تشویق و حمایتم کرد که شریف قبول شدم. دوست داشت که من تحصیلاتم را ادامه دهم و به هیچ وجه مانع نبود. ‌ 🔸صدای علیرضا را که می شنید، انگار دیگر توی این دنیا نبود. عجیب و غریب بهش علاقه داشت. گاهی وقتها که علیرضا دلتنگی می کرد و پشت تلفن گریه می کرد، خودش هم به گریه می افتاد. علیرضا که تب می کرد، باید از دو نفر مراقبت می کردم؛ هم علیرضا، هم مصطفی. 🌹 ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🌷میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟ یخورده مکث میکرد دوباره میگفت نه عباس... 🌹بعد یه بغضی ته گلوش مینشست به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت. 🌹 ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🌸🍃 شاگرد اخلاق آیت الله خوشوقت بود. یک بار به حاج آقا گفت: 🔷"ذکری به من یاد بدهید که من شهید شوم." حاج آقا گفته بود: الان فقط وظیفه شما این است که آنجا(سایت نطنز) خدمت کنید. خدمت شما در آنجا ظهور آقا امام زمان (عج) را نزدیک می کند. 🔷در کار خیلی اذیت می شد. کارش زیاد بود. کمتر به خانه می آمد اما به خاطر خدا تحمل می کرد. او در لیست ترور منافقین و صهیونیست ها بود. یک روز صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است! گفتم: "چه شده؟!" نمی گفت. اصرار کردم. حال عجیبی داشت. بعد هم گفت: 🔷" در خواب (عج) را دیدم. امام به من فرمودند: من از شما راضی ام." 🌹 ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby