🌷طلبه شهید #علی_اصغر_عابدینی
🌹شب عملیات محرم فرمانده مقر به طلبه شهید می گوید شما باید در چادر تدارکات و تبلیغات باشید و نگهبان وسایل گردان....
🌷من و دو نفر از همسنگران شهید بعد رفتن فرمانده کلی خنده و شوخی با شهید کردیم که شما نگهبان چادر شدید این بار هم از فیض شهادت محروم.
ما می رویم عملیات دنبال شهادت شما هم بروید دنبال جارو کردن سنگر...
🌷خیلی به فکر فرو رفتن گفتن هرجا فرمانده دستور دهد فرقی نمی کند.
🍀عملیات شروع شد ۳ کیلومتر جلوتر
آتش دشمن زیاد بود، اما خدا او را انتخاب کرده بود؛ یک خمپاره دشمن با برد بالا آمد درست وسط چادر تبلیغی گردان خورد و ترکشش قسمتی از سر شهید را برد...
🌹وقتی به ما و فرمانده گفتن علی اصغر شهید شد باور نمی کردیم.
فرمانده با گریه می گفت من میخواستم جلوی شهادت علی اصغر را بگیرم
🌷راوی همسنگر شهید🌷
عموی شهیدمدافع حرم #علی_عابدینی
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید،
معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم :«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
دفعه اول تا زمانیکه به تهران برگشت نمیدانستم زخمی شد.بعد از آمدنش خبردادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم،اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
💢 روایت:همسر شهید
#شهید #علی_عابدینی
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#خاطرات_شهید
«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود؟»
🔹از اوضاع سوریه باخبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید، معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
🔸خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم: «شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
🔹دفعه اول تا زمانی که به تهران برگشت نمی دانستم زخمی شد. بعد از آمدنش خبر دادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
🔸علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم، اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
🔹گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
#شهید #علی_عابدینی 🌷
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby