eitaa logo
زن آقا
8.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام میشه ادتب کانال منم بشید؟ -------------- سلام پی وی پیام بدین @Ejfagjo
آقا توروخدا توروابلفضل پارت بده ------------- سلام امروز می زارم😅
سلام ببخشید ایدیتون را میدید کارتون دارم؟ ---------- @Ejfagjo
متن پیام:سلام خوبین یه خواهشی دارم ازتون میشه در مورد بخشش گناه چکار کنیم بصورت کلیپ، عکس نوشته باشه لطفا خواهش خیلی لازمش دارم😭😭😭 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ سلام منظورتون رو نفهمیدم میشه پی وی بگید @Ejfagjo
www.6w9.ir/msg/8105882 ناشناس 😊
متن پیام:موضوع رمانت چیه ؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ رمان بوی گل نرگس
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت18 🌱 ... 🌱 من:دوست دارم خوشحال باشم حسودیت شده؟ مصطفی:حسودیم بشه؟به کی به تو؟ من:از خداتم باشه! مصطفی:هههه چه پر توقع! من:زیاد سخن میگی ها؟ مصطفی:همینه که هست! من:برو بابا حوصلتو ندارم!دهن لق! مصطفی:چی گفتی؟ من:هیچی! مصطفی:ولی من شنیدم یه چیزی گفتی؟ من:گفتم دهن لق مشکلیه؟ مصطفی: ه مهم نیست ! من:چی مهم نیست؟ مصطفی:اگه به رضا گفتم برای این بود که نگرانت بودم! نمی‌دونستم چیکار کنم بغلش کنم با بزنمش؟ اره اگه نگفته بود که الان کارم تموم بود! من:بعدا در موردش حرف می‌زنیم! اماده شدیم تا بریم خونه خاله اینا! سوار ماشین بابا شدیم حرکت کردیم ... اونا تو بالا شهر زندگی میکردند! یه اپارتمان بزرگ بود! از ماشین پیاده شدیم عمه اینا هم اومده بودند! مهدی هم همینطور! رفتیم داخل خونشون... فقط ما اومده بودیم ... با زینب نشستیم روی یه مبل دو نفره! پسر خاله هم اومد نشست رو یه مبل تک نفره کنار ما! یکم معذب شدیم! خودمو مع و جور کردم! زینب هم معذب شد یه کلمه هم حرف نمی‌زد! این پسره چی میخواد!؟🖤 زینب بلند شد رفت جلوی در واحد منم بلند شدم و رفتم دنبالش ... من:زینب کجا میری؟ زینب:بیا میفهمی! ر واحد رو باز کردیم و رفتیم تو راهرو اپارتمان و در رو بستیم! زینب:بیا کفش این پسره رو قایم کنیم! من:باشه ... کفشهای سالار پسر خالمو برداشتم ... زینب:خب کجا قایم کنیم؟ من:میخوای از پنجره پرت کنیم بیرون! زینب:نه! نشستیم یه عالمه فکر کردیم! من:یه فکری زد به سرم! زینب:چی؟ من:بیا تو کفشش تف کنیم! زینب:نه بابا چندش میشه!🤮 من:برا ما که چندش نمیشه برا اون چندش میشه ! زینب:فکر خوبیه! یه لنگه از کفش سالار رو من گرفتم یه لنگه رو هم زینب! من:صبر کن از کجا میدونی این کفشای اونه؟ زینب:بقیه کفش ها که مال ماست از کفشای اونا فقط این اندازشه! من:یعنی تو این چند دقیقه سایر پاشو در اوردی؟ زینب:نا سلامتی دو ساعتها دارم نقشه می‌کشم! ادامه دارد... 📚 @HeremDefender 🌴 نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت19 🌱 ... 🌱 من:افرین... هردومون یه نفس عمیق کشیدیم! من:اماده. یک ، دو ، سه... تفففف... خلاصه تا میتونستیم تو کفشش تف کردیم ... اینقدر تف کردیم که دلمون خنک شد ! کفششو گذاشتیم همونجا ! زینب:اااا حیف شد! من:چرا؟ زینب: تا اون بخواد بیاد کفششو بپوشه تفامون خشک شده! من:اشکال نداره ما کار خودمون رو کردیم! در واحد رو باز کردیم رفتیم نشستیم رو مبل! البته یه جایی که اینطرفمون مهدی و رضا و مصطفی بودند و اونطرفمون مامان و عمه! من:دهنم خشک‌شده! زینب:چه نقشه پلیدی کشیدیم خدایی! من: قیافش دیدنی میشه وقتی کفش هارو بپوشه! زینب:اره تصورشم خنده داره! ابجی سالار رو دیدم اون گوشه رو صندلی نشسته بود و داشت با گوشی بازی میکرد ! میخورد پنج سالش باشه! رفتم کنارش نشستم تا باهاش صمیمی بشم! من:چطوری دختر خانم! هیچی نمی‌گفت ... من: چی بازی میکنی!؟ ابجی سالار: سکوت 🤨 من:اگه کسی اذیتت کرد بیا به من بگو!باشه! ابحی سالار دستشو اورد بالا ✋ گفت:یه عقاب هیچوقت دردشو به کسی نمیگه🤨😐 اینو گفت و دوباره مشغول بازی کردن شد! صدای خنده های زینب رو می‌شنیدم .. من:افرین! ادامه دارد... 📚 @HeremDefender 🌴 نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
زن آقا
آن شب از فَرقِ علی(ع) کعبه پُلی زد به بهشت چه مراعاتِ نظیری‌ست؛ علی، کعبه، بهشت . 🖤!' ........................................ 🥀《@HeremDefender
متن پیام:زندگی پس از زندگی میبینی؟ خیلی برنامه خوبیه حتما نگاه کن شاید متحول بشی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ سلام بله می بینم