eitaa logo
زن آقا
9.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت 1 🌱 🌱 داشتم اتاقمو جمع و جور میکردم .... مامان من هم مثل همیشه داشت از پسرای مردم تعریف میکرد... از این اخلاق مامان بدم میاد که همیشه از پسرای مردم تعریف می‌کنه 😒 خب یه دفعه از دخترا تعریف کن😊مگه دخترا چشونه؟🤨 مامان:وای این پسره مهدی ماشالا مردی شده برا خودش ...از هر انگشتش یه هنر می‌باره ... از مکانیک بگیر تا کارهای فنی و تکنیکی! من:مامان چرا اینهمه از پسرای مردم تعریف می‌کنی؟😒حالا تعریف می‌کنی از یکی تعریف کن من بشناسم !🤨 اخه مهدی کیه؟ مامان: چی میگی نرگس؟من براتو تعریف نمیکنم برا بابات دارم تعریف میکنم وا دختر اینهمه بی حیا !😕 اخه تو چیکار داری به پسر مردم ... من:مامان الان منظورت چی بود؟😢 مامان:در ضمن برای اینکه اطلاعات ازدواجت بره بالا بدون هم سن رضاست! من:مامان!😡😡 بابا: ریحانه اذیتش نکن مگه نمی‌بینی خجالت میکشه!😊 از قدیم گفتن پدر مدافع دختره!! وجدان:تو دیگه اصلا کلمه پسر رو نیار سنت حساسه یه سوتی ازت میگیرن حالا بیا و جمعش کن!...😤 اتاقمو جمع و جور کردم ... نت گوشیمو روشن کردم ... اخجون نت داداش رضام روشنه ... بهش پیام دادم: سلام⁦♥️⁩😊 رضا:سلام نرگس👋 من:خوبی ؟ رضا:اره همه چی خوبه! من:رنگ‌ بزنم؟ رضا:اره فقط سریع نتم کمه! تصویری زنگ زدم با اینکه قطع و وصل میشد ولی اشکال نداشت ... من:سلام رضا! رضا:سلام چیه زود به زود دلت تنگ میشه؟ من:ما که یه داش رضا بیشتر نداریم که! رضا:پس مصطفی چیه؟ من:اون دست و پا چلفتی هیچی هم نمی‌فهمه صبح تا شب سرش تو گوشیه! رضا:مامان بابا چطورن ؟چیکار میکنند؟ من:همه خوبند بابا داره تلویزیون نگاه می‌کنه مامان هم طبق معمول داره از پسرای مردم تعریف می‌کنه 😒 رضا:ایندفعه کی رو پیدا کرده؟😄 من:یه حلال زاده ای به اسم مهدی! رضا:عه مهدی ! من:میشناسیش ؟ رضا:اره مگه تو نمیشناسی ؟ من:نه کیه؟ رضا: رفیق صمیمیم مهدی!🤨 من:نه تا حالا دیدمش؟ رضا:اره پسر عمه مون! من: یادم نمیاد!😒 رضا:بابا هم بازی بچگیمون! مخمو به کارر انداختم اما چیزی یادم نیومد! رضا:ماشالا مردی شده برا خودش !از هر انگشتش یه هنر می‌باره...از مکانیک بگیر تا کار های فنی و تکنیکی! من:😭😭😞😞ای خدا تو ام که حرفای مامان رو میزنی! رضا:ببین من نام داره تموم میشه سریع حرف بزن! من:داداش کی میای؟ رضا:ایشالا همین روزا برمی‌گردم ! من:باشه خدافظ! رضا:خدافظ! گوشی رو قطع کردم! ادامه دارد... نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• @HeremDefender ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت2 🌱 🌱 هر چقدر فکر کردم اصلا مهدی رو یادم نمیومد! بلاخره یادم اومد ... همون پسره که از بوی گل نرگس خوشش میومد! یادش بخیر خیلی خنده دار بود ... یه بار عید اومده بود خونمون بچه بود! یه کت شلوار پوشیده بود ... خیلی باحال بود! باهم کلی خاطره داشتیم ... لبخند اومد رو لبم ... صدای باز شدن در خونه اومد! از اتاق رفتم بیرون ... مصطفی اومده بود! من:به به اقا مصطفی خونه رو به قدوم خودتون مزین فرمودید!میدونستی همه منتظر تو اند تا بیای غذا بخوری؟ مصطفی:بابا تو مسجد بودم! من: به به مسجدم میری ؟ تو اصلا می‌دونی مسجد با کدوم س نوشته میشه!؟ مصطفی: تیکه میندازی؟😒 من: خب چیکار کنم هیچکدوم از کارات مثل ادم نیست! مصطفی:باشه شما ادم ما دایناسور!😕 من:حالا چرا دایناسور؟ مصطفی: چیه میخوای دایناسور باشی ؟ من:ناراحت شدی؟ مصطفی:نرگس خانم ما دیگه به این تیکه های شما عادت کردیم! کفشاشو در اورد رفت سمت اتاقش! من:قربون داداش کوچیکه گلم برم!سریع لباساتو عوض کن بیا شام بخوریم 😄 نشستیم سر سفره ... مصطفی: به به سبزی پلو با مرغ...😋😋 من:هی گشنه بازی در نیار اول بگو بسم الله... مصطفی:بسم الله! مشغول شدیم... مصطفی:مامان مهدی رو دیدی؟ مامان:اره دیدی مردی شده ! مخم داشت خط خطی میشد😡 مصطفی:کی اومدند؟ مامان:یه هفته ای میشه! خودم زدم به بی خیالی ...😒هی مهدی مهدی ...! من:خواهرشم اومده؟ مصطفی:گیجی؟کلا اساس کشی کردند اومدند اینجا یه دو کوچه بالا تر میشینند! من:کی میریم خونشون؟ مامان:همین روزا بذار رضا از سوریه برگرده ایشالا یه سرم به اونا می‌زنیم! اون پسره مهدی هم پسر عمه منه هم پسر داییم! ادامه دارد... نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• @HeremDefender ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت3 🌱 🌱 خیلی مشتاقم صورت مهدی رو ببینم ...چه شکلی شده؟! شام خودمو خوردم از مامان جون تشکر کردم و رفتم داخل اتاقم! شالمو در اوردم ...موهامو شونه کردم ... پریدم رو تختم! مدام به خاطرات خنده دار خودم فکر میکردم و می‌خندیدم! هی ساکت میشدم و هی مثل دیوونه ها می‌خندیدیم! نور افتاب تابید رو صورتم ... پتو رو کشیدم رو خودم ...یادم افتاد یه عکس دسته جمعی از بچگی هام داخل کمد کشوییم دارم... سریع پتو رو کشیدم کنار ..تمام کشو هارو گشتم ...تا اینکه پیداش کردم! چه تو بچگیم با نمک بودم !⁦☺️⁩⁦☺️⁩ الانم هستم هم با نمک هم مهربون!😊 عکس بچگی مهدی هم بود! کنار من وایستاده بود! لبخند اومد رو لبم🙂 عکس رو برداشتم گذاشتم تو کیفم ...وسایل های کشو رو ریختم تو کشو ... از اتاق رفتم بیرون ... صبحونه حاضر بود .. مصطفی هم زودتر از من سر سفره بود! من: چیه سحر خیز شدی؟ مصطفی:سحر خیز بودم!🌱 نشستم سر سفره ، بشقاب خودمو گرفتم .. یکم کره گذاشتم به همراه مربا ! من:میبینم نون سنگک داغم گرفتی! مصطفی:نرگس تیکه ننداز!😒 من:باشه بابا! یه لغمه گرفتم و گذاشتم تو دهنم! همینطور که لغمه رو میجویدم گفتم:مامان کجاست؟ مصطفی:رفته خونه دایی! من:مگه خونه دایی اینجاست؟ مصطفی: خونه دایی حسن که نه رفته خونه دایی هاشم! من: خونه عمه؟مگه قرار نبود همه با هم بریم!؟ مصطفی:رفته که ببینه کمک لازم دارند یا نه!بعدا همه با هم میریم! سرمو به نشانه تأیید تکون دادم! ادامه دارد... نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• @HeremDefender ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت3 🌱 🌱 خیلی مشتاقم صورت مهدی رو ببینم ...چه شکلی شده؟! شام خودمو خوردم از مامان جون تشکر کردم و رفتم داخل اتاقم! شالمو در اوردم ...موهامو شونه کردم ... پریدم رو تختم! مدام به خاطرات خنده دار خودم فکر میکردم و می‌خندیدم! هی ساکت میشدم و هی مثل دیوونه ها می‌خندیدیم! نور افتاب تابید رو صورتم ... پتو رو کشیدم رو خودم ...یادم افتاد یه عکس دسته جمعی از بچگی هام داخل کمد کشوییم دارم... سریع پتو رو کشیدم کنار ..تمام کشو هارو گشتم ...تا اینکه پیداش کردم! چه تو بچگیم با نمک بودم !⁦☺️⁩⁦☺️⁩ الانم هستم هم با نمک هم مهربون!😊 عکس بچگی مهدی هم بود! کنار من وایستاده بود! لبخند اومد رو لبم🙂 عکس رو برداشتم گذاشتم تو کیفم ...وسایل های کشو رو ریختم تو کشو ... از اتاق رفتم بیرون ... صبحونه حاضر بود .. مصطفی هم زودتر از من سر سفره بود! من: چیه سحر خیز شدی؟ مصطفی:سحر خیز بودم!🌱 نشستم سر سفره ، بشقاب خودمو گرفتم .. یکم کره گذاشتم به همراه مربا ! من:میبینم نون سنگک داغم گرفتی! مصطفی:نرگس تیکه ننداز!😒 من:باشه بابا! یه لغمه گرفتم و گذاشتم تو دهنم! همینطور که لغمه رو میجویدم گفتم:مامان کجاست؟ مصطفی:رفته خونه دایی! من:مگه خونه دایی اینجاست؟ مصطفی: خونه دایی حسن که نه رفته خونه دایی هاشم! من: خونه عمه؟مگه قرار نبود همه با هم بریم!؟ مصطفی:رفته که ببینه کمک لازم دارند یا نه!بعدا همه با هم میریم! سرمو به نشانه تأیید تکون دادم! ادامه دارد... نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• @HeremDefender ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱
⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩ ⁦☁️⁩ پارت4 🌱 🌱 رفتم تو اتاقم کیفمو برداشتم ... لباسامو پوشیدم ...رفتم بیرون ... هندزفری مو زدم تو گوشم یه موزیک ملایم گذاشتم ! حرکت کردم سمت کتابخونه !! وارد کتابخونه حضرت زینب (سلام الله علیها)شدم ! نشستم اونجا گوشیمو از تو کیفم در اوردم دنبال یه موزیک جدید بودم .. که با یه موزیک به اسم دوست دارم زندگی رووووو بر خوردم ! برام جالب بود دانلودش کردم ... صداشو ملایم کردم .. دوست دارم زندگی رووووو!!!یه روز دیگه!یکی می‌خنده یکی غمگینه! امروز رو زندگی کن فردا دیگه دیره ! چه باحاله !هم شاد هم خفن !!! کتابمو از تو کیفم در اوردم مشغول خوندن شدم! یه ادامس هم از تو کیفم در اوردم و شروع کردم به جوییدنش! یکم که کتاب خوندم ..عکس بچگی هام رو از تو کیفم در اوردم ! به خودم و مهدی که تو عکس کنارم ایستاده بود خیره شدم ... عکس رو گذاشتم لای کتاب و کتاب رو گرفتم دستم کیفم رو برداشتم و حرکت کردم سمت در. ... داشتم میرفتم بیرون که یه پسره از در اومد داخل و خورد به من ... افتادش زمین !! کتاب منم افتاد زمین !, من:اقا حالتون خوبه ؟ پسره بلند شد لباسشو تمیز کرد خم شد و کتابمو برداشت و داد بهم ! من:ممنون! از کتابخونه رفتم بیرون که پسره اومد دنبالم... پسره:خانم خانم! برگشتم اومد جلوم پسره:این عکس هم از لای کتابتون افتاد! من:دستتون درد نکنه! حرکت کردم سمت خیابون !! یکم تو پیاده رو قدم زدم ... هندزفری تو گوشمسم بود و داشتم همون موزیک رو گوش میدادم ! این اهنگه دیگه شد اهنگ مورد علاقه ام! خواستم تاکسی بگیرم که یه ماشین اومد جلوم ... شیشه رو داد پایین ..همون پسره بود ! پسره:خانم اگه میخواید جایی برید من میرسونمتون ! من:نه با تاکسی میرم مزاحمتون نمیشم! پسره:نه خانم این چه حرفیه من وسیله دارم میرسونمتون دیگه! سوار صندلی عقب شدم .... پسره:خب کجا بریم ؟ من:من می‌خوام برم خونه!ادرس خونمو بهش گفتم حرکت کردیم! پسره:شما هر روز میاید اون کتابخونه؟ ادامه دارد... نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|• @HeremDefender ⁦☁️⁩ 🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱 🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩ ⁦♥️⁩🌱⁦⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱⁦♥️⁩🌱